پرسش و پاسخ روحیه برای کنکور
نگاه به درس خواندن به ویژه برای کنکور، در بین اکثر کنکوریها و خانوادهها فقط به این بر میگردد که دانش آموز یا داوطلب کنکور، امکاناتی مثل میز، صندلی، خودکار، دفترهای مختلف، کتابهای مؤسسات مختلف، سی دیهای آموزشی و شرایط خوبی برای درس خواندن دارد.
حال آنکه وقتی یک دانش آموز یا داوطلب کنکور، مشغول درس خواندن است، انگار یک جنگ درونی با مغزتان دارد. در هر دقیقهای که درس میخواند، مغز میتواند با تولید افکار و احساسات مثبت و منفی، یادآوری خاطرات، فشارهای روانی، نگرانی از حرف مردم و صدها روش دیگر، جلوی حرکت او را بگیرد. در جعبه زیر، زندگی یک داوطلب کنکور که به طور اختصاصی برای کلبه مشاوره نوشته شده را با هم بخوانیم و بعد به بررسی نمودارهای دایرهای خواهیم پرداخت.
مشکل روحی برای درس خواندن دارم مقاله
همین که کتابم را باز میکنم تا درس بخوانم در تمام وجودم ناامیدی، ترس و حس منفی جوانه میزند. واقعاً نمیدانم چرا قفل هستم. هنوز یک خط نخواندم که حرف خالهام در ذهنم پخش میشود که میگفت: «هیچکس نمیتواند با هر شرایطی، رشته پزشکی را قبول شود. آن افرادی هم که قبول میشوند، ضریب هوشی بالا و تقریباً نزدیک به ضریب هوشی انیشتین دارند». با خودم فکر میکنم که منظور خالهام چیه؟ یعنی من باهوش نیستم و نمیتوانم؟ از این نتیجهگیری سَرم درد میگیرد، کتاب را ورق میزنم و از یک صفحه دیگه شروع به خوندن میکنم. در حالی که سعی میکنم تابع سینوس را رسم کنم، یاد قهقههای معلم ریاضیام میافتم.
هیچوقت یادم نمیرود که چطور من را جلوی دیگران تحقیر و با دوستم مقایسه کرد! من که همیشه ریاضیام ۲۰ بود و فقط یه بار ۱۷ شده بودم، اما معلم چنان مرا با مقایسهاش تخریب کرد که هر دفعه ریاضی میخوانم یاد آن خاطره، رنجم میدهد و در نهایت گریه میکنم! انگار دیگر دلم نمیخواهد ریاضی بخوانم با خودم میگویم امروز که برنامه ریاضیام خراب شد و با این گریههایی که کردم واقعاً حال ندارم ریاضی بخوانم، و تصمیم تکراریام را بار دیگر زمزمه میکنم: میزارم برای فردا و قول میدهم که اول صبح برنامهام را با ریاضی شروع کنم. با این قول آرامش روحی میگیرم و برای اینکه نشان دهم اهل فرار از مطالعه نیستم، کتاب عربی را باز میکنم و درحالی که سعی میکنم جملهای را از نظر تحلیل صرفی و اعرابگذاری کار کنم تا آموختههای قبلیام را مرور کنم، ناگهان تمام وجودم را استرس فرا میگیرد و با خودم میگویم اگر امسال کنکور قبول نشوم چی؟
واقعاً یک سال دیگر برای کنکور بعدی تلاش کنم؟ آیا حوصله دارم این همه کتاب تکراری را از اول بخوانم و تازه از کجا معلوم که سال بعدش قبول شوم؟ اگر اینطور شد رشتهام را تغییر میدهم. به قول زن عموم اگر سال اول قبول نشدی مسلماً سالهای بعد هم قبول نمیشوی. پس بهتر است که تغییر رشته بدهی. از این فکر و خیال عصبی میشوم و با خودم زمزمه میکنم: «چقدر بیلیاقت و بیارزشم که توان قبولی در رشته مورد نظرم را ندارم، نکند هدفم مشکل دارد و من به خاطر همین موضوع است که درس نمیخوانم». چون دوستم میگفت باید هدفت را با تمام وجود بخواهی تا به آن برسی. کسی که هدفش را با تمام وجودش میخواهد هیچوقت بیانگیزه نمیشود و بدون حس منفی و خستگی درس میخواند. اما من هنوز یک درس را به طور کامل نخواندم که درونم تبدیل به میدان جنگ میشود. لابد مراقبههایی که اول صبح و آخر شب انجام میدهم را با تمام توانایی و وجودم انجام نمیدهم.
شایدم فرکانس و طول موجهایی که میفرستم را با تمرکز انجام نمیدهم. از این همه جنگ با خودم خسته شدم، چهار ساعت است که در اتاق نشستهام و فقط نیم صفحه ریاضی و یک خط عربی خواندم. از اتاق بیرون میروم و همین که مادرم مرا میبیند، برای پدرم چشم و ابرو میپراند که حضورم را اعلام کند. پدرم حرفش را قطع میکند. کنجکاو میشود که بدانم درمورد چه موضوعی صحبت میکردند که وقتی من رسیدم جا خوردند و آن را قطع کردند؟ هنوز در افکار خودم غرق هستم که مامانم میگه چطوری خانم دکتر؟ چه کار میکنی با درس هات؟ هنوز پاسخی ندادم که پدرم میگوید: «من مشغول کار هستم برات کلی کتاب کار تهیه کنم و با امکاناتی که برایت فراهم کردیم باید بتونی در کنکور یک رتبه خوب بیاوری.
مراقب باش با این همه امکاناتی که در اختیارت قرار دادیم بیانگیزه و کلافه نشی و تصمیم بگیری درس نخونی. ما تو را خیلی دوست داریم که برایت هزینه میکنیم». لبخند میزنم و با خودم میگویم چقدر من ناسپاسم که دارم این همه زحمت پدر و مادرم را با سینوسی درس خواندن به باد میدهم. مادرم ادامه میدهد که زن دایی میگوید: «دخترش خیلی پیشرفت کرده، ترازها و درصدهای آزمونش افزایش پیدا کرده است. من و پدرت نگرانیم و میترسیم که قبول نشوی و به همین خاطر افسرده شوی. این را بدان که ما حاضریم هر کمکی به تو کنیم تا بتوانی در کنکور قبول شوی». در پاسخ میگویم: «من که مشکلی ندارم اما مادرم اصرار میکند و به هیچ عنوان قانع نمیشود.
پدرم حرف مادرم را تأیید میکند و طبق روال همیشگی کارنامه آزمون را آورده و شروع به تحلیل درصدها میکنند». بابام اینطور جملاتش را ادامه میدهد: «دفعه قبل فیزیک را ۴۹ درصد پاسخ داده بودی و این دفعه ۴۹.۸ درصد. این یعنی نسبت به دفعه قبل تقریباً ثابت ماندهای و پیشرفت نکردی. تازه اینکه چیزی نیست دفعه قبل شیمی را ۶۸.۴ درصد پاسخ داده بودی اما این دفعه ۵۹ درصد و این یعنی پسرفت». تمام حرفهایشان این است که اگر بخواهی به همین روال ادامه دهی، در نهایت شیمی را صفر میزنی و در بقیه درسها هم ریزش درصدها شروع میشود. از کلکل کردنهای پدر و مادرم خسته میشوم و از جای خودم بلند میشوم که به داخل اتاق برگردم. پدرم هنوز هم مشغول صحبت است تا آخرین کلماتش را با رسیدنم به اتاق بشنوم. او همچنان از نگرانی خودش و مادرم میگوید و اینکه حسابی درس بخوانم که موفق شوم چون پدرم دوست ندارد جلوی همکارش کم بیاورد و بگوید فرزندم نتوانست در کنکور قبول شود. فرزند همکار پدرم، پزشکی را قبول شده بود و به همه شیرینی داده بود. حالا فکر میکنم که پدر من هم دنبال یک فرصت است که شیرینی قبولی مرا پخش کند و مرا به افتخار بزرگ زندگیاش تبدیل کند.
آخرین کلماتی که میشنوم این است که: «برو با تمام دقت درس بخوان تا شیرینی قبولیات را بین همه پخش کنیم». به اتاقم برمی گردم و به کتاب تست زیست را باز میکنم که تستزنی را شروع کنم. از سؤال شماره ۲۵ شروع میکنم. سؤال ۲۵.۲۶، ۲۷.۲۸ و ۲۹ را که پاسخ میدهم، فقط سؤال ۲۸، درست از آب درمیآید و این یعنی از ۵ سؤال ۴ تا تست را اشتباه پاسخ دادم. ترس وجودم را در برمیگیرد. تست ۳۰ ضربه نهایی را بر من میزند زیرا این تست را هم اشتباه جواب دادم و ناگهان روحیه خودم را میبازم و این جمله مثل یک فایل ضبط شده در ذهنم تکرار میشود: «لابد مامان یک چیزی میداند که نگران من است و حتماً درصدهای کنکورهای آزمایشی نشان میدهند که امیدی نباید به آینده داشته باشم و کار برای من تمام است و فکر کنم باعث سرافکندگی پدرم شوم و او هیچوقت به آرزوی پخش شیرینی قبولی من در پزشکی نرسد».
خوش به حال دختر دایی که در حال پیشرفت هست و اگر همین طور ادامه دهد قطعاً به رتبه خوبی در کنکور میرسد و رشته مورد نظرش را قبول میشود، اما من چی؟ من تا سال یازدهم خیلی خوب بودم و معدلم بالای ۱۹ ونیم بود اما نمیدانم چرا این مدتی که تصمیم گرفتم برای کنکور بخوانم ذرهای پیشرفت نکردم و جز حس منفی و ترس، هیچ حس دیگهای ندارم. چرا حس خوب و خیالپردازیهایم پاسخ نمیدهد؟ من بیلیاقتم که درس خواندنم، کلکسیونی از افکار منفی و پسرفتهای مداوم شده. حتماً پیشانینوشت من هم همین است که تا آخر عمر، پشت کنکور باقی بمانم وگرنه همیشه بچه زرنگ کلاس بودم و امتحانات مدرسه را ۲۰ میشدم و به خاطر همین هم هست که پدر و مادرم طاقت ندارند بعد از این همه سال موفقیت و اولین بودن در کنکور قبول نشوم و دلشان بشکند و خستگی به روی دوش آنها بماند. آلان دیگه نزدیک به زمان شام خوردن هست و امروز هم نتوانستم درس بخوانم. امیدوارم فردا که از خواب بیدار میشوم این جنگهای درونی تمام شود تا بتوانم برنامهام را اجرا کنم. من خیلی از شبها کابوس میبینم که در کنکور قبول نشدهام و خانواده مرا مورد لطف و محبت قرار نمیدهند. احساس تنهایی در آن کابوسها حتی وقتی از خواب هم بیدار میشوم با من هستند. این جنگ درونی هر روز به هنگام درس خواندن در من شروع میشود و امیدوارم تمام شوند تا بتوانم درس بخوانم و واقعاً نمیدانم چطور میتوانم از این افکار رهایی پیدا کنم.
بر اساس داستان زندگی آن داوطلب کنکور، شما کدام یک از این نمودارها را به عنوان درستترین عوامل اثر گذار روی زندگی او، انتخاب میکنید؟ معمولاً خانوادهها علاقمند که مدل شماره یک را انتخاب نمایند و بگویند همه چیز به خود دانش آموز بستگی دارد. مدرسهها مدل دو را درست میدانند. طرف داران قانون جذب و آموزشهای اشتباه در خصوص موفقیت (مثل کسانی که معتقدند اگر کاری را ۲۱ روز انجام دهی تبدیل به عادت میشود) یکی از مدلهای سه یا چهار را انتخاب میکنند ولی برای کسانی که مغزشناسی را گذرانده باشند و دید عمیقتری داشته باشند قطعاً مدل پنج و شش را درست میدانند.
من نیز دقیقاً بر اساس مدل پنج و شش، تفکرات مشاورهای خودم را بنا نهادهام و در قسمت پرسش و پاسخها، الگوی ذهنیام را اینطور بنا کردهام که در هر شرایط روحی که یک دانش آموز یا داوطلب کنکور قرار میگیرد، حتماً تحت تأثیر نمودار پنج یا شش میباشد. نمودار پنج و شش از این حقیقت مهم نیز رونمایی میکند که موفقیت یک مسئله شخصی نیست. بلکه تک تک عناصر موجود در جامعه، به اندازه خودشان میتوانند روی موفقیت یک فرد مؤثر باشند. دیدگاه من این است که موفقیت (به خصوص موفقیت در کنکور) یک اتفاق شخصی-فرهنگی است. یعنی یک شخص تحت تأثیر فرهنگی قرار دارد که میتواند او را موفق کند یا نکند.
بنابراین تمامی مطالب سایت کلبه مشاوره با همین دیدگاه فکری نوشته و تدریس میشوند و سعی میکنم که شخص را نسبت به فرهنگ اطرافش آگاه کنم تا بتواند خودش را بازشناسی کرده و ذره ذره به موفقیت نزدیکتر شود. پس اگر گاهی به راحتی دست از هدف میکشید و آن حرفهایگری در مطالعه را از دست میدهید یا به عبارت دیگر، تداوم و روند مطالعه را کنار میگذارید. در واقع آگاهانه زندگی نمیکنید و تبدیل به آدم آهنی میشوید و تحت تأثیر نمودار پنج یا شش هستید. لازم است بدانید که اکثر مواقع در اثر تکرار یک رفتار نادرست، همه پازلهای چیده شده فرو میریزند و لازم است از اول شروع کنید و بیخبر از وجود یک رفتار نادرست، باز هم آن را تکرار میکنید.
به قول معروف از یک سوراخ چند بار گزیده میشوید بدون آنکه تحلیلی از وضعیت خود داشته باشید، مجدد همان رفتار نادرست را تکرار کرده و فرایند قبلی رخ میدهد. پیش میآید که باورهای نادرستی در مورد خود پیدا میکنید زیرا نتایجی که میگیرید با آنچه انتظار دارید همخوانی ندارد. برایتان چیزهایی پُر رنگ میشود که ارزشی ندارد و اتفاقاً مواردی که نیاز است بسیار مهم باشند را جدی نمیگیرید. بعضی مواقع هم سوالاتی دارید؛ مثلاً چطور تفکرات یا خاطرات منفی که باعث حس تنفر نسبت به درس یا اتاق مطالعه شده را از بین ببریم؟ کنکور، باعث تنها شدن دانش آموز یا داوطلب کنکور میشود.
همین شرایط موجب رشد و پرورش افکاری در فضای ذهنی او میگردد که اگر آنالیز نشوند، میتواند روند درس خواندن او را تحت تأثیر قرار دهد. مجموعهای از این نیازها باعث شد تا این صفحه از سایت کلبه مشاوره را ایجاد کنم. برگهای که در آن به پرسش و پاسخ پیرامون مغز و عملکردش بپردازیم. در مورد خودتان و فکرهای منفیتان بنویسید، توضیحی در مورد آنچه در درونتان میگذرد بدهید و سپس آنالیز رفتاری شوید و با ارائه راهکارها به سطح زندگی خود بیفزایید. بنابراین میتوانید شرح وضعیت خود را از طریق فرم پرسش و پاسخ همین صفحه، بنویسید و ضمن تحلیل کامل رفتارهایتان، راهکارهای لازم را دریافت نمایید.
همانطور که می دانید، من روانشناس نیستم و نحوه آنالیز روحی و پاسخ دادن به پرسشهای شما، بر مبنای مدل فکری خودم از مطالعات شخصی و تجاربی هست که داشتهام. در واقع، نوع نگاه خود را در مورد پرسشهایی که میپرسید با شما به اشتراک میگذارم و امیدوارم مفید واقع شود.
یک سؤال: چرا سایت کلبه مشاوره، در مطالب و همچنین پاسخهای مربوط به پرسشها، از زبان ادبیاتی، واژگان مختلف و عبارتهای کمتر مرسوم در بین عموم مردم، بهره میبرد و به ندرت از زبان محاوره و رایج، استفاده میکند؟ جواب کوتاهش این میشود که یک ارتباط دو سویه بین زبان و قدرت تفکر وجود دارد. هرچه لغات متنوعتری برای انتقال مفاهیم بدانیم، تحلیل، پردازش و درک تجربهها، برایمان در سطح بالاتری انجام میشود. به همین منظور، کلبه مشاوره به سهم خودش میکوشد تا با استفاده از ادبیات کمتر تکراری، به پویش ذهنی خود و مخاطبانش کمک کند. جواب بلند این سؤال به همراه منابع و مآخذ آن هم بماند برای دوره خاص خودش.
کدوم مطلب سایت کلبه مشاوره در حال تکمیل شدنه؟
دوره «افکار منفی، مزاحم و تکرار شونده» در حال تکمیل شدن است.
چند مورد در خصوص پرسش و پاسخها (کلیک کنید) فایل های ضمیمه
برای آنکه پاسخ اصولیتر و دقیقتری دریافت کنید، توصیه میکنم به موارد زیر توجه فرمایید:
الف) سعی کنید در پرسیدن سوال خویش، اطلاعات کاملی از وضعیت و شرایطی که در آن قرار دارید بدهید.
ب) لطفا پرسشهای مربوط به قوانین کنکور را در صفحه «از من بپرسید قوانین کنکور» بپرسید.
پ) لطفا پرسشهای مربوط به روحیه را در همین صفحه بپرسید.
ت) روشهای مطالعه، مرور، خلاصه نویسی، تست زنی و یادگیری هر درس، از جمله سوالاتی به حساب میآیند که قابل پاسخ گویی در پیام نیستند چون این موضوعات به شناخت، پیگیری مستمر و استفاده از ابزاهایی مثل جزوههایی که هر مشاور در اختیارش است، نیاز دارد.
سلام من پیمان هستم و ۱۷ سالمه توی رشته تجربی به سر میبرم هنوز تصمیم دقیقی واسه اینکه کنکور بدم نگرفتم من یه چند وقتیه دچار یه ترس شدم ترس از دست دادن اعضای خانواده، چند وقت پیش دو تا اتفاق واسه پدرم افتاد و پاش شکست و تصادف کرد،اون قضیه چند ماه میگذره و بهتره اوضاع،اما همین هفته پیش مادرم دچار یه پنیک شد و یخورده ترس ار مردن گرفته بود که بردیمش دکتر و چند روزه بهتره، از اون طرف برادرم سربازیه و داره اموزشیش رو پیش میبره و چند روز ازش خبر ندارم، نمیدونم یه ترس شدید گرفتم و دلهره دارم از یه طرف همه خانواده ام بیرونن و پدرم فقط شب از سرکار میاد،به نظرتون راهکاری وجود داره واسه غلبه به این مشکل؟
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. آنچه از این پیام استخراج کردم این بود که در یک مدت زمان کوتاه، چندین اتفاق دست به دست هم داده و برای شما فشردگی ایجاد کرده و تحت تاثیر آن ها، یک ذهنیت درباره از دست دادن عزیزان ساخته اید. در قدم اول این را بدانید که معمولا تفکر مربوط به از دست دادن عزیزان، در محدوده سنی شما شایع است و بخشی از این نگرانیها به تغییر و تحولات هورمونی و طی دوره بلوغ بر میگردد که باعث بزرگ نمایی و تولید هیجانات شدید میشود و جای نگرانی نیست و صد البته بخش دیگر آن هم در گرو خاطرات و ماجراهایی است که از کودکی برای شما روی داده و پتانسیل این ترس را در شما ایجاد نموده است.
در صورتی که علاقمندید این مشکل را به صورت ریشهای حل کنید، میبایست به دنبال خاطراتی در گذشته بروید که شما را بابت نبودن، مردن، ترک کردن و از دست دادن، تهدید کرده اند. به طور مثال، مادرتان گفته باشد: اگر شلوغ کنی، از خانه میروم و تو تنها میشوی و یا سایر موارد از این دست.
اگر مجموعهای از خاطرات دارید و علاقمندید، برایم بنویسید تا بتوانم به درک بهتری از وضعیت شما برسم. موفقترین باشید.
سلام جناب جدیدی، من امشب به یک مهمونی رفتم و دو موضوع بسیار من رو آزار داد، اونا رو به ترتیب میگم لطفاً یه راه حل مناسب بهم بدید، بخدا دیگه خسته شدم.
۱ـ من خیلی آدم کندی هستم، یعنی همه کارامو خیلی طول میدم و اصلا مثل اطرافیانم فرز نیستم، خیلی سعی میکنم فرز باشم ولی نمیتونم. ظرف شستنم خیلی بیشتر از بقیه طول میکشه، غذا پختنم بدتر، آماده شدن واسه بیرون و مهمونی که دیگه تهشه، همیشه کل خونه رو بهم میریزم تهشم دیر حاضر میشم و عجله ای میرمو از ظاهرمم راضی نیستم.
من چندسال پشت کنکور بودم و فکر میکنم این اخلاق سوغات کنکور بود، تا قبل کنکور زندگیم رو روال بود و اینجوری نبودم اما سر کنکور وسواس گرفتم که همه چی باید عمیق و کامل باشه (اگر قراره درس بخونم باید عالی بخونمش وگرنه اصلا نمیخونم! همه درسنامه ها رو باید بخونم بعد برم همه تست هارم بزنم تا قبول بشم) اینا تفکرات من زمان کنکورم بود.
درحالی که هیچوقت عملی نشدن و من نتونستم اینکارها رو بکنم. حالا به بقیه ابعاد زندگیمم نفوذ کرده و واقعا داره عذابم میده، همیشه سر انجام کارهای روزمره هم کلی انرژی صرف میکنم…حس میکنم این مشکل من بیشتر برمیگرده به ذهنم وگرنه مشکل جسمی ندارم که سرعتم رو کم کنه.
۲ـ من حتی ۱ درصد هم اعتماد به نفس ندارم. امشب همه داشتن عکس میگرفتن من نرفتم چون فکر میکنم خیلی زشت و بدعکسم. لباسهایی که پوشیده بودم از لباس همه گرون تر بود اما دائم ازش ایراد میگرفتم و میگفتم این چی بود پوشیدم!
چرا انقدر رنگش روشنه، چرا انقدر دست و پاگیره! دائم از خودم ایراد میگرفتم و متاسفانه اینو جلو بقیه به زبون می آوردم (با اینکه قصدشو نداشتم…) همین چند ماه پیش کلی هزینه کردم واسه جراحی بینیم اما همش میگفتم نه بینی من از همه بدتر عمل شده یا همش از بقیه تعریف میکردم و خودمو میکوبیدم!
که آره شما موهاتون نازکه صافه خوشگله موهای من انقد پرپشته که همش پف میکنه و اینجوری من زشت دیده میشم. حتی وقتی یکی از افراد جمع برگشت بهم گفت چقدر لاغری و بهم خندید نتونستم جواب درخوری بهش بدم! درحالی که این فرد خودش اصلا زیبا نیست اما خیلی با اعتماد به نفسه. من هیچوقت نمیتونم در لحظه جواب مناسبی به آدم ها بدم حتی اگر بدترین توهین ها رو بشنوم!
شایدم به خاطر نوع تربیت پدر و مادرمه که همیشه میگفتن باید مودب باشی. خلاصه که نه تنها جواب توهین های بقیه رو نمیدم بلکه حتی خودمم تو جمع ها خودمو میکوبم و خودمو از همه پایینتر میبینم. خواهرم این شکلی نیست اما مادرم یه مقدار اینجوریه البته نه به شدت من! اون بهتره واقعا.
جناب جدیدی من نه از لحاظ ظاهری مشکلی دارم نه ذهنی، همیشه شاگرد اول بودم تو مدرسه،فقط تو کنکور شکست خوردم الانم تو دانشگاه معدل الفم. وضعیت اجتماعی و مالی خانوادمم خوبه نمیفهمم چرا انقدر خودمو میکوبیدم و دست پایین میگیرم!
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. آنچه بایستی به آن توجه کنید به شرح زیر است:
1- وقتی فعالیتی را کُند انجام میدهید، بایستی جزییات آن کار مورد بررسی قرار بگیرد تا علت به آهستگی انجام دادنش مشخص شود. به طور مثال برایم توضیح دهید که وقتی ظرفها را میشویید، چه افکاری در درون شماست و چه دلیل یا دلایلی دارید که فکر میکنید آن کار را باید آرام انجام داد؟
با بررسی افکار درونی شما میتوانیم پیوندهایی که ایجاد کردهاید را بشناسیم و راهکار خروج از آن را نمایان کنیم. مشابه این روند را برای تمام کارهای دیگری که کند هستید نیز باید انجام داد.
2- به این سؤال پاسخ دهید آیا از نظر شما، کُند انجام دادن کارها نشانه با کیفیت بودن آنها یا اهمیت دادن به آنها است؟
3- آیا تا به حال از نظر کمالگرایی و وسواس مورد ارزیابی توسط متخصص قرار گرفتهاید؟
4- پرونده کنکور و اتفاقات آن و مجموعهای از تفکرات نادرست که مربوط به این دوران است، چرا برای شما بسته نشده و یک پایان برایش نساختهاید؟
5- یکی از موضوعات بسیار زیبایی که به آن اشاره کردهاید، گسترش یافتن رفتار است. به طور مثال، شما تعدادی تفکر نادرست در کنکور داشتهاید و در بقیه بخشهای زندگی نیز آن را دارید میبینید. اما این موضوع اصلاً نگران کننده نیست زیرا با پاسخ سؤال شماره چهار، این موضوع هم به صورت خود به خودی حل میشود.
6- موضوع فرار از دوربین، به راحتی نمیتواند به اعتماد به نفس مربوط باشد چون این یک معضل تقریباً پر تکرار است و تعداد قابل توجهی از آدمها با این موضوع دست و پنجه نرم میکنند و خیلی زود نمیتوان نتیجه گرفت که اعتماد به نفس شما پایین است چرا که دلایل دیگری هم میتواند باشد که منجر به فرار از عکس گرفتن شود. این موضوع نیاز به تست گرفتن از شما دارد تا ابعاد آن سنجیده شود.
7- از متن پیام شما مشخص است که دست کم یک نفر از اعضای خانواده شما به خرید لباس بسیار علاقمند است و در این کار تقریباً حرفهای است. زیرا مقایسه کردن لباسها رفتاری است که کاملاً نمایان است که از سنین خیلی پایین دربارهاش یاد گرفتهاید.
چرا این فرد مهم است؟ مثلاً فرض کنید مادر شما همانی باشد که برای لباس خریدن بسیار مشتاق است. بنابراین از کودکی بارها جملات مقایسهای درباره لباس از زبان او شنیدهاید و بعد از هر میهمانی درباره لباس صحبت کرده است و حالا این ذهنیت را برای شما ایجاد کرده که بقیه هم در حال مقایسه و تمسخر هستند.
این موضوع نیاز به واکاوی بیشتر دارد تا بتوانید مرز بندی کرده و حدود فکری خود را مستقل از خاطراتی بکنید که در آن نفس میکشید.
8- به نظر میآید که نیاز به یک تست دیگر هم هست که پیوند شما با ظاهرتان را مشخص کند و فرمولش بیرون بیاید که آیا شما با ظاهر خودتان مشکل دارید یا وابستگی به تأیید و رد دیگران است که چنین ذهنیتی را برای شما ایجاد کرده است.
در صورت تمایل میتوانید به ایمیل من پیام بدهید تا این تستها را از شما بگیرم و به صورت خصوصی پاسخ دهید و به نتیجه بهتری درباره خودتان برسید. موفقترین باشید.
سلام وقتتون بخیر من سال دومیه که پشت کنکورم و تا الان به دلیل پشت گوش انداختن و دقیقه نودی بودن چیزی نخوندم و هدفم پزشکی شهر خودمه. من میدونم که هیچ فرمولی تو دنیا وجود نداره که تعیین کنه ما چه زمانی قبول میشیم و شما گفتید برای اینکه تو رشته مورد نظرمون قبول بشیم فقط کافیه که به اون رتبه قبولی برسیم و فارغ از نتیجه ای که دیگران میگیرن ما در هر صورت با رسیدن به اون رتبه میتونیم وارد اون رشته بشیم اما اگر واقع بین باشیم تو این موقع از سال منی که هیچی برای کنکور نخوندم و قراره ترمیم هم بکنم احتمال قبول شدن پزشکی صفرِ.
البته چند روز پیش با خانواده صحبت کردم و این نتیجه رو گرفتیم که من بیخیال پزشکی بشم وهر رشته و شهری که امسال آوردم انتخاب رشته کنم و برم ، اون موقع راضی بودم از این انتخاب چون فشار زیاد مالی و روحی روم بود و فقط میخواستم مرحله کنکور رو رد کنم و هرجوری شده وارد دانشگاه بشم اما الان به این نتیجه رسیدم که این زندگی منه و من باید براش تصمیم بگیرم و اون کاری که فکر میکنم برام بهتره رو انجام بدم حتی اگه مخالفت خانواده و اطرافیان رو به همراه داشته باشه .
حالا من دو راه بیشتر ندارم: راه اول ول کردن درس و کار کردنه( از نظر مالی وضع خوبی نداریم ) تا امسال بگذره و برای سال بعد دوباره شروع کنم راه دوم ادامه دادن درس خوندن فارغ از نتیجه ای که قراره بدست بیارم
(هرچند برای سال بعد چاره ای جز کار کردن ندارم و باید نصف زمانم رو صرف کار کردن بکنم یعنی اینطوریه که راه اول از الان تا تابستون بکوب باید کار کنم و از تابستون کار رو نصف کنم و بقیه زمانم رو درس بخونم راه دوم تا کنکور تیر امسال درس بخونم و تابستون رو بکوب کار بکنم و از مهر زمان کار کردن رو نصف کنم )
خب هردوتا انتخاب یه سری خوبی و یه سری بدی داره انتخاب اول باعث میشه زودتر پول دستم بیاد و جلوی خانواده سرافکنده نباشم (این چند وقت فشار خیلی زیادی روم بوده و بیشتر هم خودخوری های خودم بوده که چرا من با این سن کمک دست خانواده نیستم و شدم یه سربار)
راه دوم باعث این میشه که خاطره مثبت از درس خوندن تو شرایط سخت برای خودم بسازم سال آینده رو با پایه صفر شروع نکنم و اینکه میتونم برای اولین بار یه رشته ای قبول بشم و به مادرم این اطمینان رو بدم که منم میتونم یه رشته ای قبول بشم.البته از یه موضوعی مطمئن نیستم اگه امسال ترمیم کنم سال آینده اجازه ترمیم کردن رو دارم؟
ببخشید طولانی شد سعی کردم کامل توضیح بدم ازتون میخوام که راهنماییم کنید و کمک کنید از این وسط بازی خلاص بشم.خیلی ممنون بابت زمانی که میزارید.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. آنچه در پیام شما بایستی به صورت شمارهگذاری، پاسخ داده شود به شرح زیر است:
1- درباره قبولی در کنکور، دقیقاً همینطور است که شما بایستی به سواد لازم برای رشته و دانشگاه مورد نظر خود برسید و هیچ ربطی به رقابت با دیگران ندارد.
2- در خصوص اینکه به چنین نتیجهای رسیدهاید که این زندگی شماست و هدفگذاری یک امر کاملاً فردی است، بسیار خوشحالم. این یک رشد بینظیر تفکری است. خانوادهها بایستی بیاموزند که فرزند خود را فارغ از شغل و رشته ببینند و دائماً دنبال کنترل کردن فرزندان برای انتخابهای شخصیشان نباشند و اجازه بدهند که خود شخص مسئولیت تصمیمگیری را بر عهده بگیرد.
3- متوجه سرافکنده شدن جلوی خانواده نمی شوم. شما به کسی بدهکار نیستید و قرار نیست به شخصی پاسخ بدهید. اگر قرار است درس بخوانید برای آینده خودتان است و اگر میخواهید کار کنید باز هم برای آینده خودتان است. چرا فشار روی دوش خویش می گذارید؟
به چه علت اینطوری فکر می کنید که موظفید به دیگران پاسخ بدهید که الآن مشغول درس خواندن هستم و پول در نمی آورم یا چون پول در می آورم دیگر درس نمی خوانم؟
اینکه دیگران دائماً در جزییات زندگی ما دخالت می کنند کاملاً درست است اما چه لزومی به پاسخگویی ماست؟ شما بایستی به اطرافیان توضیح دهید که با این فشاری که روی دوش شما می گذارند باعث بهتر شدن زندگیتان نخواهند شد فقط در حال وارد کردن نیروی زیادی به شما هستند.
این نیروی زیاد چنین است که گویی یک اتومبیل مشغول رانندگی است و ماشین دیگری دائماً از بغل به او ضربه بزند تا او را از جاده بیرون بیندازد. به خانواده اطمینان دهید که فرد بیخیالی نیستید و در حال تعیین آینده خویش می باشید و لزومی ندارد که از بیرون دائماً زیر فشار باشید و احساس مدیون بودن کنید.
4- مجدداً متوجه نشدم چرا دنبال اطمینان دادن به مادرتان هستید برای اینکه حتماً یک رشته خوب قبول می شوید؟ این زندگی شماست. اینکه قبول می شوید یا نه، میدان بازی مادر شما نیست. دور این میدان یک خط قرمز بکشید و همه را بیرون این دایره قرار دهید.
دقت کنید که فشار روانی ناشی از سمت عزیزان، آنقدر زیاد است که می تواند برای همیشه مسیر زندگی یک فرد را تغییر دهد. اینکه ما مادر و پدر خود را دوست داریم، شکی در آن نیست. ما جان خود را برای آنان می دهیم اما این مسئله هیچ ربطی به این ندارد که آنها را در تصمیمات شخصی خودمان دخالت دهیم.
اینکه من عاشق مادرم هستم، یک مفهوم است و اینکه من تصمیم دارم فلان مسیر را برای زندگی خودم بروم یک مفهوم دیگر است. چرا در ذهن اکثر ما ایرانی ها، اینطوری شکل گرفته که اگر مادرت را دوست داری پس مجبوری رضایتش را هم جلب کنی که می خواهی فلان مسیر را برای زندگی خودت انتخاب کنی.
شما قرار نیست کار اشتباهی کنید. دنبال خلاف یا راه بدی نیستید. نهایتاً از بین دو گزینه شاغل شدن و کنکوری ماندن یکی را بر می گزینید که هر کدام را هم که انتخاب کنید، چون بر اساس فکر انتخاب کردهاید، پای آن خواهید ماند.
بنابراین هدف خود را شخصی نگه دارید و برای دیگران توضیح دهید که زیر بار فشار روانی ناشی از دلسوزی، حمایت، مهربانی، تجربه و… نمی روید که حکایت تان، حکایت همان اتومبیلی شود که از بغل ضربه می خورد.
5- در پایان، من نمی توانم به شما بگویم کدام راه بهتر است زیرا هدف یک امر شخصی است. در مورد ترمیم معدل، اگر خودم بودم تا زمانی که سواد کنکورم را نساخته بودم، ترمیم معدل شرکت نمی کردم. موفقترین باشید.
درود، سپاس از پاسخ شما..چون خودم علوم انسانی تحصیل می کنم، تقریبا، (کمی)با شیوه های تربیتی آشنا هستم..فرمودید که گرفتن گوشی راه حل نیست. یادمه دو سال قبل مقاله ای از روانشناسی خونده بودم که می گفت، اگر دانش اموز درس نمی خواند حساسیت به خرج ندهید، ولی بگذارید با تبعاتش روبرو شود، همچنین گفته بود که ساعت 12 شب گوشی رو از دانش آموز بگیرید تا بخوابه.
تفسیر من از تبعات، اینه ک اگر درس نخوند بسته ی اینترنت براش نخریم و در یوتیوب باهاش همکاری نکنیم. قبول دارم از طرفی وقتی که این امتیازات رو ازش سلب می کنیم باعث میشه که احساس فقدان استقلال کنه و اعتماد بنفسش رو از دست میده، اما از طرف دیگه، پس نقش جامعه پذیری و کنترل اجتماعی چی میشه؟
جامعه پذیری: به فرایندهایی که افراد برای مشارکت اجتماعی و ساخت هویت اجتماعی طی می کنند جامعه پذیری گفته میشه، تحصیل بخشی از هویت اجتماعیه- کنترل اجتماعی ناظر بر وضعیتی ست که افراد برای انطباق با انتظارات جامعه آماده میشن- از مولفه های کنترل اجتماعی، تشویق و پاداش، تنبیه و مجازاته- افرادی که با تشویق جامعه پذیر نشن رو از فاکتور تنبیه براش استفاده می کنن تا از کژروی اجتماعی جلوگیری بشه- با این توصیف آیا ما در هیچ شرایطی از تنبیه استفاده نکنیم؟ دوما 12 هر شب گوشی رو ازش بگیریم یا نه؟
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. من موافق گرفتن گوشی یا تنبیه نیستم. آنچه من درکش میکنم، شخصیت دادن به انسان هاست. ارزش قائل شدن برای آنها و هویت بخشیدن به ایشان است. با تنبیه و فشار فقط تنفر از درس یا شخص تنبیه کننده در او نهادینه میشود ولی با صحبت و راه حل دادن، تمایل به درس و شخص راهنمایی دهنده در او شکل میگیرد. موفقترین باشید.
سلام خسته نباشید..من ی پسر 28 ساله ام، ی داداش 15 ساله دارم ک اصلا درساش رو نمیخونه، مدااام سرش تو گوشیه، ی کانال یوتیوب زده که ازش کسب درامد کنه..باید رفتار ما چطور باشه که درس بخونه؟ کلی باهاش حرف زدیم، که در دنیای امروز، با این موقعیت اقتصادی و بدون پشتوانه ما، تنها راهت درس خوندنه، یوتیوب تضمینی برای درامد تو نیست و میشه بهش ب عنوان ی ابزار جانبی نگاه کنی.. ساعت 7 صبح باید بره مدرسه، ولی تا ساعت 5 صبح سرش تو گوشیه..آیا این درسته ک گوشی رو ازش بگیریم وقتی ک تنها سرگرمیش گوشیه؟ب عنوان ی مکانیسم تنبیهی..گوشی رو ساعت 11 شب ازش بگیریم ک بخوابه؟ یا کلا ازش بگیریمش؟ یاشرط بذاریم که اگه نخونی ازت می گیریمش؟ وقتی هم گوشی رو ازش می گیریم کلی عصبی میشه…یا کلا رهاش کنیم تا خودش با تبعاتش روبرو بشه.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. در پیام شما چندین نکته مهم وجود دارد که به ترتیب شمارهگذاری توضیح میدهم:
1. پسری 15 ساله از همین حالا با ایده خودش تصمیم به کسب درآمد گرفته است ولی اینطور که از متن پیام متوجه شدم، بابت این موضوع تشویق نشده است. بسیاری از هم سن و سالهای برادر شما، نه تنها به این مسائل فکر نمیکنند، بلکه یک مصرفگرا هستند.
با این حساب، در اولین قدم، او باید توسط اطرافیان درک شود که ایده کسب و کار داشتن توسط او نشانه آیندهنگری، شخصیت خودساخته و ارزشمند است و بابت اینکه چنین فکری دارد بایستی مورد ستایش قرار بگیرد.
2. به جای نا امید کردن یا بیان این جمله که یوتیوب نمیتواند شغل اصلی باشد و فقط یک راه جانبی است و تنها راه تو درس خواندن است، بهتر است که برای آن، نقشه راه تعیین کنید. برای مشخص کردن نقشه راه نیز بهترین روش آن است که مسیر یوتیوبر شدن را به دور از تبلیغاتی که آن را آسان و در دسترس نشان میدهند، به طور واقعی برایش روشن نمایید.
با مشخص شدن این مسیر، او متوجه سختیها و زبریهای مسیر خودش میشود و حالا میپذیرد که این یک راه طولانی است و اگر قرار باشد چرخه خواب و تحصیل را مختل کند در آینده دچار فرسودگی خواهد شد زیرا انرژی بالایی را در شروع راه صرف کرده و از آنجا که پیشرفت در شروع یوتیوبری به شدت پایین است، یاس به سراغش خواهد آمد و زدگی پیدا میکند.
با این حساب او بایستی بداند که مسیر یوتیوبر شدن بدین صورت است:
الف) انتخاب موضوعی که بتوانی در آن به خوبی تولید محتوا کنی.
ب) استمرار داشتن به طوری که معمولاً در شش ماه اول کارت، تقریباً هیچ پیشرفت بزرگی نخواهی کرد.
پ) اصلاح و بهبود که به مرور زمان یاد میگیری چطور هر بار ویدیوی بهتری بسازی و خود را ارتقا دهی.
ت) روزهای بد و تمایل برای پاک کردن کانال به دلیل آنکه بابت زحماتت به اندازه کافی سابسکرایب نگرفتهای اما بایستی ادامه دهی و درگیر این احساسات نشوی.
ث) داشتن یک تقویم محتوایی بدین صورت که مثلاً روزی یک ساعت برای یوتیوب وقت میگذارم و هر روز مشخص است که برای کانالم چه باید کنم نه اینکه با بر هم زدن چرخه خواب و تحصیل، دچار فرسودگی شوم.
ج) سرمایهگذاری معقول روی یوتیوب یعنی اگر شما تحصیل و خواب و دهها آیتم دیگر را به یوتیوب اختصاص دهی در واقع دارید سرمایهگذاری سنگین روی یوتیوب میکنید و راههای دیگر را میبندید و همین فشار زیادی روی شما میآورد و با هر لغزش یا عدم پیشرفتی، کل کانال را میبندی و دچار ناامیدی میشوی.
چ) فرصت برای آزمون و خطا و یادگیری بایستی بدهی زیرا هر بار که جلوتر بروی شاید مجبور شوی کانال دیگری تأسیس کنی یا کلاً موضوع را تغییر بدهی و صدها موضوع دیگر.
ح) تحمل درد را بایستی داشته باشی زیرا این مسیر بسیار طولانی و پر زحمت است و دردهای روحی فراوانی در این مسیر خواهی داشت و بایستی آماده پذیرش آن باشید.
خ) رؤیاپردازی ممنوع یعنی اگر فکر کنید یک کانال یوتیوب میزنید و بعد از چند ماه به درآمد بالای دلاری میرسید سخت در اشتباهید زیرا درآمد بالا در گرو سالها کار کردن، تجربه، ساخت فیلم با موضوع جذاب، ادیت عالی و دهها فاکتور دیگر است که با زمان دادن به خودتان به آن خواهید رسید.
با این توضیحات او به طور دقیق متوجه میشود که چه راهی را انتخاب کرده و بایستی برایش به اندازه یکی دو ساعت در روز سرمایهگذاری کند و سایر مسیرهای زندگی را نیز با کیفیت دنبال کند.
3. موضوعی که حتماً بایستی بررسی شود این است که در مدرسه توسط همکلاسیها و معلمها، آیا صحبتهای منفی یا ناامید کنندهای درباره درس و آینده آن شنیده است یا خیر؟ ممکن است از آن سمت بسیار تحت تأثیر قرار گرفته و عامل فرار از درس شده است.
4. علاوه بر موضوع قبلی، بررسی کنید که آیا محیط مدرسه یا سطح درسها یا خاطراتی در برادرتان باعث شده که به اندازه کافی در درسها پیشرفت نکند؟ شاید عواملی هست که در درس خواندن او را آزار میدهد و باعث شده از آن فرار کند.
5. گرفتن گوشی راهحل نیست زیرا شما به شخص مقابل شخصیت و هویت نمیدهید بلکه او را فردی بیاراده و ناتوان در کنترل خودش تصور کردهاید و او خود را نالایق در نظر میگیرد که تسلطی روی زندگیاش ندارد.
بهترین روش دادن آگاهی درباره یوتیوب است تا ایشان بتواند تعادل خوبی در زندگی خویش برقرار کند و به خودش زمان بدهد و همه انرژیاش را در همین روزهای اول خرج نکند و به اصطلاح یک شروع طوفانی هیچگاه به پایانی خوش نمیرسد زیرا زود تمام میشود.
از سوی دیگر، گوشی را میگیرید تا او درس بخواند و این یعنی یک حس منفی قویتر نسبت به درس زیرا او میگوید اگر این درس نبود، الآن گوشی داشتم. در ضمن تنبیه هیچوقت راهحل نیست و ثراندایک قبلاً این موضوع را در تحقیقات خود نشان داده که تنبیه فقط باعث خاموش شدن یک رفتار میشود و هرگز موجب تغییر آن نمیشود و این یعنی باز هم طمع در آن شخص هست که رفتار نادرستش را تکرار کند فقط الآن تحت فشار خاموشش کرده است.
6. به ایشان کمک کنید که یک برنامه داشته باشد و خیالش راحت باشد که هم خوابش تنظیم است و هم درسهایش را میخواند و هم به یوتیوبش میرسد و اینطوری اتفاقاً یک انسان کامل است که زندگی تمیز و مرتبی را جلو میبرد. موفقترین باشید.
سلام، من قراره دو هفته دیگه برای اولین بار برم دانشگاه، من سال ۹۹ اولین کنکورمو دادم و در اصل باید اون موقع میرفتم دانشگاه اما متاسفانه مشکلاتی پیش اومد و من تا به امروز دانشگاه نرفتم.
این روزا خیلی از همکلاسی های دوران مدرسم دارن عکس های فارغالتحصیلیشونو استوری میکنن درحالی که تمام وجود منو حس شرم و استرس فرا گرفته. شرم بابت اینکه با این سن و سال دیپلمم، هیچ کاری بلد نیستم و درآمدی هم ندارم درحالی که بعضی از همین همکلاسیام رفتن طرح و حقوق میگیرن. شرم دارم از خود قدیمیم که اون همه درس میخوند ولی در نهایت از همه عقب افتاد.
استرس زیادیم دارم. منی که تا به این سن تنها جایی نرفتم چجوری میخوام تو یه شهر دیگه از پس کارام بربیام! گم نشم! یا اصلا چجوری میتونم دوست پیدا کنم! کسی باهام دوست میشه؟ آخه من از اونا بزرگترم و ممکنه تفکراتمون خیلی متفاوت باشه…
من سه تا دوست صمیمی دارم که با همشون دوران ابتدایی دوست شدم و از بعد ابتدایی دوست جدیدی پیدا نکردم اصلا نمیدونم باید چیکار کنم. شاید خنده دار به نظر برسه اما من تلفنی صحبت کردن با افراد غریبه هم برام سخت و دشواره و بابتش استرس میگیرم به خاطر همین همیشه از زیر این کار در میرم اما دیروز مجبور شدم زنگ بزنم دانشگاه و خودم صحبت کنم، اتفاق خاصی نیفتاد و در کمال احترام جوابمو دادن اما اگر امروزم بهم بگن زنگ بزن بازم قبلش استرس میگیرم…
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. آنچه برایم نوشتهاید را به عنوان انتظارات پیش از شروع میشناسیم. در واقع شما چون هنوز وارد آن شهر و دانشگاه نشدهاید و محیط خوابگاه و همکلاسیها را تجربه نکردهاید، تفکراتی را به صورت تنهایی برای خود ساخته و بزرگ کردهاید و آنقدر تکرارشان میکنید که تحت فشار قرار میگیرید.
این باعث شده که نگرانیهای زیادی تولید کنید. بنابراین با رفتن به دانشگاه و قرار گرفتن در فضا متوجه خواهید شد که حتی بزرگتر از شما هم در کلاس وجود دارد و به راحتی با شما دوست میشوند و کلی خاطرات خوب قرار است که ساخته شود.
به خودتان زمان بدهید تا در محیط جدید قرار بگیرید و از این تنهایی که برای شما شکل گرفته خارج شوید و کم کم ارتباطها شکل میگیرد و بسیاری از ترسهای الان مثل صحبت با افراد غریبه و یا گم شدن در شهر و سایر موارد برای شما برطرف خواهد شد و دوره تازهای را در زندگی خویش شروع خواهید کرد.
در ضمن برای دوست پیدا کردن یک روش ساده وجود دارد و آن هم صحبت کردن درباره موضوعات مشترک است. مثلاً وقتی در کلاس درس کنار یکی از همکلاسیها نشستید، منتظر نباشید تا او با شما صحبت را شروع کند بلکه درباره یک موضوع مشترک، سر صحبت را باز کنید. به طور مثال، روز اولی که برای ثبتنام به دانشگاه آمدی، حست درباره دانشگاه چه بود؟ این دانشگاه را دوست داری؟ از کدام شهر آمدید؟
من به این روش، «زبان مشترک» میگویم. حتی در مترو، تاکسی، فرودگاه، راهآهن و حتی با غریبهترین انسانهای کره زمین نیز میتوان یک یا چند موضوع مشترک پیدا کرد و سر صحبت را باز کرد و دوستی را شکل داد.
دانشگاه به دلیل کلاسها، جمعیت زیاد همکلاسیها، زندگی خوابگاهی برای افراد خوابگاهی، سلف و سالن غذاخوری و دهها عامل مشترک دیگر، خیلی مکان خوبی برای دوستیابی است که تمام عمر به آنها افتخار کنید. بنابراین با قرار گرفتن در آن فضا، مشکلات حل خواهند شد.
درباره حس عقب افتادن از همکلاسیها، لطفاً مطلب «تأثیر سن و سال در کنکور» را از منوی بالای سایت بخوانید تا با مدل ایستگاه و قطار آشنا شده و فشارهایی را که احساس میکنید کنار بگذارید. موفقترین باشید.
سلام من این روزها خیلی با خودم درگیرم و خودخوری دارم یه جنگ روانی دارم حس میکنم به رشته ام علاقه ندارم اصلا دوسش ندارم همش سعی میکنم باهاش کنار بیام ولی بازم ته دلم خالیه از رشته ام متنفر نیستم ولی ازش خوشم هم نمیاد.
نمیدونم باید چیکار کنم تا حالا با چندین مشاور صحبت کردم اما هیچکدوم نتونستن راهنمایی کنن و من رو درک کنن موقعی که میخوام درس بخونم اصلا دلم نمیخواد و ازش فرار میکنم.
با کلی زحمت قبول شدم ولی حالا دلم میخواد انصراف بدم و برای همیشه از این فشار های روحی روانی خلاص بشم دانشگاه نه تنها فشارایی که روم بود کم نشد بلکه بیشتر هم شد واقعا دیگه تحمل ندارم از رشتم از شهرش از همکلاسی هام از همه چی بدم میاد و منو تحت فشار قرار میده حس میکنم خیلی اشتباه بزرگی کردم این سالها پشت کنکور عمرم تباه شد.
الانم بفکر اینم شاید از طریق کارنامه محرمانه سال دیگه بتونم رشتمو تغییر بدم اما خستم از این همه عقب افتادن از زندگی دلم نمیخاد باز عقب بمونم اصلا حس و حال من مثل بقیه ترم یکی ها نیست هیچ شور و حوصله ای برام نمونده من اصلا دلم نمیخواد بیمار بد حال ببینم اصلا دلم نمیخواد توی فضای علوم پزشکی باشم بدم میاد ازش.
از روز اول اشتباه کردم مشاورم میگفت پس چطور چهارسال کنکور دادی تو که دوست نداشتی حتی من خودمم جوابی براش ندارم که چرا اینکارو کردم با خودم دیدن ذوق خانوادم بیشتر اذیتم میکنه حس عذاب وجدان بهم میده چون ممکنه هر تصمیمی بگیرم دیگه تو روی خانوادم و اقوام و اشنا نمیتونم نگاه کنم موندم چیکار کنم با این سنو سال هنوز سردرگمم فقط دلم میخواد بدونم چی میخوام مسیر زندگیم چیه و توی اون راه بتونم واقعا زندگی کنم و به ارامش برسم.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. من پیام شما را چندین بار خواندم و یک پرسش برایم شکل گرفت در صورت تمایل میتوانید به آن پاسخ دهید تا راهنمایی بعدی را ارائه دهم. سؤال من از شما به صورت یک جمله ناقص است که مابقی آن را شما کامل کنید. من اگر الان در رشتهی ………………. دانشگاه …………………. در سال ……………… دانشگاه بودم و میدانستم که در آینده قرار است در شغل…………………… مشغول به کار شوم آنگاه رضایت کامل داشتم. موفقترین باشید.
میدانید چرا اینطور نوشتم؟ چون گاهی باید بدانم که شما در ذهنتان، مشغول مقایسه شرایط فعلی با چه شرایطی هستید تا بعد بتوانم پلی میان آنها زده و مشکل را از سطحی بالاتر تماشا کرده و راهحل بدهم. موفقترین باشید.
سلام من مربی پیش دبستانی هستم، یه دانش آموز بیشتر ندارم،البته دوتا بود ولی اون یکی دیگه خونشون رفت جای دیگه قبلاً که باهم بودن این دانش آموز پسر من خیلی آروم بود از وقتی که اون دختر نمیاد این خیلی فضول شده وقتی میاد سرکلاس همش دوست داره زودتر کلاس تعطیل بشه یا فعالیت های کلاسیشو کامل انجام نمیده.
اون کتاب های که من یادش میدم خیلی توجه نمیکنه، بعد دیدم نه فقط تو مدرسه تو خونشون یه جمله ای که یکی میگه، فورا اونو تکرارمیکنه به والدینش گفتم میگن تو خونه هم اینجوریه الان مامانش بهش گفته اگر گوش ندی یا حرف بقیه رو تکرار کنی دیگه مامانت نمیشم الان بهتر شده.
ولی خیلی شور و شوق مدرسه نداره خواستم راهنمایی کنید ببینم چطوری با این رفتار کنم که هر روز با شور و شوق بیاد مدرسه، چون تنها هست خودم بهش حق میدم ولی سال های قبل هم بوده که تنها بودن ولی با اشتیاق خودشون اومدن مدرسه سعی میکنم بهش سخت نگیرم.
مثلاً تکالیف میگم برو خونه انجام بده وسایل بازی که براش میارم خوشحال میشه ولی وقتی بازی میکنه سرگرمه و اصلا نمیگه چه موقع تعطیل میشیم، لطف کنید راهنمایی کنید که من چطوری رفتار بدشو یا اشتیاقشو به مدرسه بیشتر کنم.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. این پیام بسیار مهم است و بایستی درباره آن خیلی صحبت شود. اگر اجازه بدهید قدم به قدم جلو برویم و هر بار که ایدهای دادم آن را اجرا کنید تا نتیجه آن را ببینیم و بعد سراغ ایده بعدی برویم. بنابراین دائماً بیایید و پیام بدهید تا مرحله بعدی را توضیح دهم.
برای این فرزند عزیز کشورمان، به ترتیب این مراحل را انجام دهید:
1- به مادر ایشان سلام رسانده و بفرمایید هیچگاه آن جمله را نگوید که مادر تو نمیشوم یا برخیها میگویند اگر اذیت کنی میروم و تنها میمانی. هرگونه تهدید یک کودک، نه تنها در دراز مدت کمکی به بهتر کردنش نمیکند بلکه در آینده ترس و بیاعتمادی برایش میسازد.
مشکل این پسر عزیز هموطن ما با قهر، دعوا، درگیری، سرزنش، تهدید و کتک درست نمیشود بلکه نیاز به همدلی و همراهی است.
2- سعی کنید وسایل بازی که میآورید و این پسر کوچکمان مشغول بازی میشود، در قالب همان بازی و در لا به لای بازی، از او بخواهید که به آموزش شما توجه کوتاه چند ثانیهای کند.
اصلاً دنبال این نباشید که با سرعت بالا جلو بروید یا سرفصلی را تمام کنید. هدف شما تمام کردن مطالب است یا ارتباط برقرار کردن با شاگردتان و کمک به پیوند او با مدرسه؟ قطعاً دومی.
بنابراین فشار تمام شدن مباحث را از روی دوش خود بردارید و تصمیم بگیرید که در قالب بازیهای مورد علاقهاش، آموزش را بگنجانید. این خلاقیت شماست که چطور میتوانید در آن بازی، باعث مشارکت دانشآموز در یادگیری شوید.
حتی یک تمرکز چند ثانیهای هم برای شروع عالی است و کم کم مقدارش افزایش مییابد. عجله نکنید و فعلاً روی بازی و آموزش در لا به لای بازی تمرکز کنید و بعد از چند روز، نتیجهاش را برایم بنویسید تا متناسب با پاسختان، ایده بعدی را بنویسم.
لطفاً و خواهشاً خیلی مراقب فرزند ایرانی ما باشید این کودک، نوجوان فردا و جوان پس فرداست. آیندهاش را در ذهن بیاورید. هر معلم یک امید برای تشکیل خاطرات مثبت از یادگیری است. بگذارید او شما را بهترین خاطره زندگیاش بداند.
صبوری، آرامش، بیدغدغه از سرفصلها و با مهربانی جلو بروید و روی کمک من هم حساب کنید. موفقترین باشید.
سلام آقای جدیدی. شما تو کامنت هایه مختلف توصیه تون این بود که ما باید همیشه فکر کنیم بعد کاری انجام بدیم الان سوال من اینه که یک انسان سطح بالا نسبت به موضوعات مختلف چگونه فکر میکنه؟ من این چیز ها رو هیچ جا یاد نگرفتم نه تو مدرسه و نه تو دانشگاه و….ولی الان میخوام خود تربیتی رو شروع کنم.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. من کتابی ندیدم که همه نکات فکر کردن درست را به صورت جامع و کامل توضیح داده باشد. برای همین مجبوریم به صورت پروژهای کار کنیم. در قدم اول، لطفاً شما درباره «سفسطهها» اطلاعات به دست آورید مثلاً روزی 15 دقیقه وقت بگذارید و کم کم و آرام با سفسطهها آشنا شوید.
وقتی این مرحله را طی کردید، لطفاً پیام بدهید تا قدم دوم را توضیح بدهم. موفقترین باشید.
سلام ما امروز مهمون داشتیم خانواده ای رو دعوت کرده بودیم که چند سال یکبار میان خونمون. وقتی مهمون ها اومدن من طبقه پایین بودم و شاید بشه گفت ۱۰ دقیقه دیرتر رفتم بالا پیششون.
حالا من آدمیم که وقتی تو این شرایط قرار میگیرم استرسی میشم، احوالپرسی کردن با کلی آدم اونم زمانی که به تنهایی وارد یک جمع میشم خیلی برام دشواره و دستپاچه میشم.
دخترهای خانواده مهمان جلوتر از همه نشسته بودن و من مجبور شدم اول با اونا احوالپرسی کنم و چون هول شدم فقط باهاشون دست دادم و روبوسی نکردم! و این یک واکنش ناخودآگاه بود نه از روی قصد و غرض!
ولی با بقیه روبوسی کردم چون یکم از ورودم گذشت و از اضطرابم کم شده بود. من هیچ دلخوری ای تو چهره اون دخترخانوم ها ندیدم و بقیه مهمونی رو کلی با هم گفتیم و خندیدیم! اما وقتی مهمون ها رفتن مادرم منو سرزنش کرد که چرا فقط با اونا روبوسی نکردی؟
من چون خجالت میکشیدم بگم هول شدم به دروغ گفتم یکم گلوم درد میکرد گفتم نکنه مریض بشن! گفت پس چرا با بقیه روبوسی کردی؟ گفتم اتفاقا نمیخواستم! ولی دیگه چون بزرگتر بودن روم نشد چیزی بگم.
حالا از وقتی مادرم این حرفو گفته دارم خودخوری میکنم که نکنه از دستم ناراحت شده باشن! من آدم پر نقصیم ولی این دوتا نقص امشب خیلی به چشمم اومد و خواستم از شخص شما بپرسم ببینم راه حلی براش هست؟
یک: این مشکل هول و دستپاچه شدنم موقع روبهرویی با آدمای زیاد چه تو مهمونی چه تو اجتماع
دو: خودخوری کردنای بیش از حدم. واسه همه چی خودخوری میکنم متاسفانه. مثلاً تایم کرونا وقتی یکی رو میدیدم که مریضه تا یک هفته شب و روز فکرم این بود که حتما کرونا داشته منم میگیرمش! و اگر بگیرم به خانوادم انتقالش میدم. یا مثلاً کیک میپزم و اگر کسی نگه خوشمزه بود تا دو روز بعد خودخوری میکنم که حتما طعمش بد بوده! حتما دوست نداشتن که چیزی نگفتن. خلاصه بگم همش در حال عذاب دادن خودمم و این قضیه خیلی اذیتم میکنه، باعث میشه به کارام نرسم و انرژیمو صرف فکر های بیخود کنم.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. درباره پیام شما چند نکته وجود دارد که با شمارهگذاری توضیح میدهم:
1- تقریباً اکثر ما وقتی در صحنهای مشابه با آنچه برای شما اتفاق افتاده دچار دلهره میشویم و معمولاً هم سوتیهایی میدهیم و وقتی داشتم پیامتان را میخواندم یاد اتفاقاتی افتادم که دقیقاً برای خود من افتاده بود و پیشدستی به پایم خورد و افتاد یا به یک نفر یادم رفت دست بدهم. بنابراین آنچه رخداده، یک نقطه ضعف شخصی نیست بلکه بین اکثر ما وجود دارد.
2- ما برای چنین مواقعی باید یک فرمول داشته باشیم تا با آرامش جلو برویم. فرمول من اینطوری است: قبل از ورود با خودم تمرین میکنم به محض باز کردن در و وارد شدن، چه کاری باید انجام بدهم. مثلاً نفر اول را که دیدم بدون اینکه عجله کنم برای سلام دادن به نفرات بعدی، با او سلام و احوالپرسی میکنم و حالا اگر دید بوسی هم جزء رسم ما با آن خانواده بوده که این کار را هم انجام میدهم.
در واقع از نظر من به جز آن یک نفر انگار هیچ نفر دیگری وجود ندارد و وقتی با او احوالپرسی کردم به سراغ نفر بعدی میروم و دوباره با خودم میگویم به جز این فرد، شخص دیگری وجود ندارد و روی او تمرکز میکنم و همینطور تا نفر آخر با آرامش جلو میروم.
شاید فرمول من برای شما هم جالب باشد اما اگر نبود، فرمول شخصی خودتان را بسازید و از همان پیروی کنید. با این حساب، نیازی به استرس کشیدن نیست فقط کافی است که راهحل ذهنی خود را داشته باشید و به آن عمل کنید.
3- مادرتان شما را سرزنش میکند چون با استانداردهای مادرتان سازگاری وجود ندارد. البته این حکایت همه ما انسانهاست که هر گاه اتفاقی با استانداردهای خودمان جور نباشد، متأسفانه طرف مقابل را سرزنش میکنیم.
با این توضیح، شما نباید وارد بازی ذهنی مادرتان بشوید و فکر کنید که آیا من لایق سرزنش هستم؟ نکند من نالایق هستم و واقعاً کار بدی کردهام. بلکه بایستی یادتان بیاید که اتفاقی که افتاده با انتظار مادرتان هماهنگ نیست و این ناهماهنگی را به صورت سرزنش نشان میدهد و شما به جای وارد بازی ذهنی ایشان شدن بهتر است فرمول خودتان را که در پاسخ شماره دو گفتم، دنبال کنید.
4- درباره خود خوری، توضیحات کافی ندادهاید که بتوانم درک بهتری درباره آن داشته باشم. مثلاً من نمیدانم از چه موقع شروع شده آیا در خانواده شخص دیگری هم هست که مثل شما باشد یا اینکه هدف شما از خودخوری چیست؟ آیا آرامتان میکند یا چه؟
در صورت تمایل میتوانید توضیحات بیشتری درباره خودخوری بدهید تا بتوانم آنچه به ذهنم میرسد را با شما به اشتراک بگذارم. موفقترین باشید.