احساسات از کجا می آیند؟ بررسی احساسات در سال کنکور
انسان خوب کسی است که بسیار احساسی باشد. این جملهای است که هر یک از ما در فرهنگ تربیتی شنیده ایم. از کودکی میآموزیم که احساسی بودن یک مزیت انسانی است و هر کسی احساسیتر باشد، انسانتر است. اما وقتی در ادبیات موفقیت قلم میزنیم، به این درجه از آگاهی میرسیم که همین احساسات هستند که باعث خنثی شدن فرد شده و او را از موفقیت باز میدارند. در واقع؛ در این دوره به این نتیجه خواهید رسید که هر کسی که موفقتر است، بیاحساستر است.
به عبارت دیگر، به ما گفتهاند وقتی انسان هستی که بتوانی به خوبی از مغز قدیم و میانی خودت استفاده کنی و دنیایی از هیجانات را که بین همه جانوران مشترک است را تولید کنید و در اقیانوسی از حسهای مختلف، شنا کنید. اما فراموش میکنیم که تعریف انسانیت از آنجایی شروع میشود که شما بتوانید از قسمت انسانی مغزتان که بر پایه منطق استوار است، به خوبی استفاده کنید. ما در دوره مغزشناسی آموختیم که انسان یک موجود ابزار ساز است؛ یعنی انسان میتواند برای مشکلاتش راه حل بدهد در حالیکه تولید احساسات مختلف، هیچ راه حلی را در اختیار انسان قرار نمیدهد.
البته در همان دوره، نیز به این موضوع اشاره کردم که انسان در طول دوره تکامل خودش، طی هزاران سال، به خوبی آموخته است که از احساسات استفاده کند و جان خودش را نجات دهد. در واقع، این احساسات بودهاند که باعث شده جان انسان حفظ شود و او بتواند به تولید نسل خودش ادامه داده و به یگانه موجود برتر جهان تبدیل شود. اما آنچه با آن مسئله داریم این است که این احساسات در سبک زندگی امروزی ما، نه تنها یک مزیت حساب نمیشوند بلکه مانعی بر سر راه موفقیت هستند.
همانطور که در فصل پنجم دوره مغزشناسی توضیح دادم، مغز به کمک احساسات مختلف میتواند جلوی موفقیت ما را بگیرد. سوال اصلی که در طول این دوره میخواهم به آن پاسخ بدهم این است که احساسات انسان از کجا میآیند و چطور تولید میشوند؟ آیا ما در تولید این احساسات، نقشی داریم یا آنکه مغز به صورت غریزی هیجانات مختلف انسان را تولید میکند. قبل از آنکه به سراغ دغدغه اصلی این دوره برویم، بایستی با فهرست کاملی از انواع حسهای انسانی آشنا شویم که برای دستهبندی بهتر، آنها را به دو دسته، خوشایند و ناخوشایند تقسیمبندی کرده ام. احساسات ناخوشایند انسان به شرح زیر است:
بیمیلی خجالت احساس گناه و تقصیر بدبختی بیارزشی و حقارت شَک قربانی شدن بدبینی خودکمبینی بیحوصلگی شرم ترس خستگی احساس رقابت نارضایتی دل شکستگی بیانگیزگی رنجیدگی خود باختگی اضطراب |
غم دلتنگی تنفر و کینه ناامیدی عجله دلخوری کلافگی ضعف دلسوزی حسادت افسردگی خشم نگرانی پشیمانی سَر زَنش سردرگمی تسلیم دلهره استرس انتقام |
فهرست احساسات خوشایند انسان نیز در جدول زیر مرتب شده است که می توانید آن ها را مشاهده کنید:
علاقه امیدواری میل احترام لذت آرامش یا آسایش شادی خود بزرگ بینی غرور هیجان سربلندی با ارزش بودن دوست داشتنی بودن رضایت و خرسندی نشاط اعتماد به نفس برتری طلبی ﺧﻮﺵ ﺑﯿﻨﯽ |
جرأت قدرشناسی احساس تعلق محبت دوستی پیروزی امنیت ایمان رضایت انگیزه قدرت محبوبیت تشویق و تحسین |
اما داستان احساسات به همین دو جدول ختم نمیشود. در واقع اختلالهایی که در روحیه و روند درس خواندن برای کنکور نیز با آنها رو به رو میشویم، ریشه در همین احساسات ما دارند. جدول زیر، به معرفی عناوین همین اختلالات میپردازد.
وسواس اختلال خواب پَرش افکار دقیقه نَودی بودن احتلال در محبت و مهربانی حساسیت و زود رنجی اعتیاد به دوست درگیر قضاوت بودن سیاه نمایی کردن حسرت کشیدن نگرانی از واکنش خانواده نارضایتی حسی از درسها صحبت درونی منفی فوبیا یا هراس کمال گرایی اعتیاد به شبکه اجتماعی رویاپردازی پشت گوش اندازی پوچی گرایی و بیهدفی حساسیت به حرف مردم تلاش برای دیده شدن تفکر تنبلی کامل گرایی حس عمقی نخواندن حس طرد شدن از خانواده حس دیر شدن حس کامل نبودن جزوه اختلالات هورمونی |
اختلال تصمیم گیری ایده آل گرایی درگیریهای ذهنی افکار منفی و مخرب تلاش برای تاکید شدن حس فشار درگیر مقایسه بودن اختلال روابط عمومی بیثُباتی رفتاری حس مفهومی نخواندن دلهره از شکست حس کم هوشی حس خرید کتابهای متنوع حس بیقراری خطای ادراکی به هم ریختگی فکری فضولی و کنجکاوی وابستگی به رای اکثریت حساسیت روی ساعت حس عقب بودن از دیگران زود باوری احساس تنهایی انرژی نداشتن تصور نتیجه کنکور انتظارات غیرمنطقی حس بیحمایتی حس زوری درس خواندن ضعف در عزت نفس |
بنابراین آنچه دغدغه ما است، پیدا کردن ریشه این احساسات و نحوه تولید آن هاست که در این دوره به طور جامع و در طول فصلهای مختلف به این سوال پاسخ خواهم داد. ما باید بدانیم که احساسات از کجا میآیند تا خیلی از طرز تفکرهای غلط را از بین ببریم. حتما این جمله را زیاد تکرار کردهاید که «من نمیخواهم این حس را داشته باشم ولی این حسها خودشان میآیند». همین عبارت، یکی از دهها تفکر نادرست در مورد احساسات و هیجاناتی است که انسان در طول روز بارها تجربه میکند و لازم است یک بار برای همیشه، تکلیفمان را با این احساسات روشن کنیم.
مطالب این دوره بر مبنای برداشتهای شخصی من از مطالعات و تجاربی هست که داشتهام. در واقع، مدل فکری خود را با شما به اشتراک میگذارم و امیدوارم برای شما مفید واقع شود.
این دوره قرار است به ما اثبات کند که در هنگام فعالیتهایی مثل درس خواندن، احساسات را وارد حوزه تصمیم گیری خویش نکنیم زیرا باعث ضرر کردن ما میشود. داشتن احساساتی مثل مهر و محبت برای پدر، مادر، خواهر، برادر، اعضای خانواده و فامیل، هیچ ایرادی ندارد. این دوره فقط قرار است احساسات هنگام درس خواندن را مورد بررسی قرار دهد.
پیش نیاز: دورههای آموزشی «مغز شناسی»، «خاطره شناسی»، پیش نیاز این دوره میباشد و در صورتی که آن دوره را مطالعه نکردهاید، ابتدا به سراغ آن بروید و سپس این دوره را پیگیری نمایید.
در ادامه با کلیک روی هر عنوان جعبههای زیر میتوانید مطالب آن را مطالعه نمایید.
مغز، منشا احساسات انسان و درک همه احساسات است متن
وقتی شعر میخوانیم، قلب (یا معادل آن واژه دل) را به عنوان محل تولید احساسات درک میکنیم. تقریبا هم از کودکی، باورمان بر این است که قلب ما است که احساسات را تولید میکند و عبارتهایی مثل «دلم شکست» را استفاده میکنیم. اما واقعیت چیزی دیگری میباشد. قلب ما مرکز تولید احساسات نیست و هیچ نقشی در آن ندارد. البته اینکه چرا شاعران قلب را مرکز احساس میدانستهاند یک دلیل مشخص دارد.
وقتی در حالتی قرار میگیرید که احساسات هیجان انگیزتان اوج میگیرند آنگاه متوجه میشوید که ضربان قلبتان زیاد شده، تقریبا نشستن برایتان سخت است و دوست دارید دایما راه بروید. بنابراین انگار در آن حالت احساسی، این قلب است که فرمان روایی میکند و تمام احساسات را تولید کرده و باعث ایجاد آن حس است. ما صدای ضربان قلب خود را در این شرایط میشنویم و باورمان اینطور شکل میگیرد که قلب مرکز تولید این احساسات است.
از سوی دیگر؛ وقتی احساست آرام بخش را تجربه میکنیم آنگاه است که قلب، آرام میزند و اینطور وانمود میشود که قلبمان به آرامش رسیده و حسابی حالمان خوب است. بنابراین، در هر دو حالت، این قلب است که با ضربان تند یا کند خودش، یک واکنش به احساسات نشان میدهد و در طول قرن ها، تصور بر این بوده است که قلبمان مرکز تولید این احساسات است.
انسان وقتی احساسی میشد، آنچه میتوانست از آن وضعیت بفهمد همان ضربان قلبی بود که کم و زیاد میشد. برای همین وقتی شاعران، میخواستند شعر بگویند، به خوبی یادشان بود که قلب در اثر احساسات، واکنشهای متفاوتی نشان میدهد و در تمام شعرهایشان، از قلب به عنوان مرکز تولید احساس یاد کرده اند. اما واقعیتهای علمی امروز، به ما میگوید که قلب هیچ نقشی در تولید احساس ندارد.
تمام احساساتی که در طول روز تجربه میکنید، توسط مغز درک و تولید میشوند. مغز پس از تولید احساسات مختلف، با کمک اعصاب و همچنین ترشح هورمونها و پیکهای عصبی، بر روی فعالیت سایر عضوهای بدن انسان به خصوص قلب، اثر میگذارد و ضربان قلب زیاد یا کم میشود. در واقع وقتی ضربان قلب زیاد یا کم میشود، نشان میدهد که دستور مغز را دریافت کرده و فعالیتش را بر اساس خواسته مغز تغییر داده است.
سوال مشخص این است که مغز، چطور این احساسات را تولید میکند و چطور این تغییرات را به کل بدن القا مینماید؟ مسلم است که مراحل مختلفی دست به دست هم میدهند تا این اتفاق رخ بدهد و از همه مهمتر اینکه این اتفاقات خیلی سریع و در عرض چند دهم ثانیه به اجرا در میآیند. اگر دقت کرده باشید واکنشهای احساسی ما بسیار سریع هستند، پس معلوم میشود که مغز، با سرعت بالایی این پردازشهای احساسی را انجام میدهد. من برای درک بهتر اینکه پشت پرده مغز چه میگذرد، میخواهم مراحل را به صورت گام به گام توضیح دهم تا به درک عمیقتری از صورت مسئله برسیم.
گام اول؛ دریافت اطلاعات از محیط اطراف است. مغز برای آنکه دستوری را صادر کند، نیاز دارد تا اطلاعاتی در مورد وضعیت درونی و بیرونی داشته باشد. بنابراین اولین قدم این است که دادههای مختلفی وارد مغز شوند. تا زمانی که اتفاق خاصی در درون یا بیرون آن فرد رخ نداده باشد، بنابراین مغز هم دستوری برای تغییر وضعیت احساسی ما نمیدهد و ما به همان حالت قبلی به زندگی ادامه میدهیم.
جمع آوری اطلاعات، از طریق دیدن، بوئیدن، چشیدن، شنیدن، لمس کردن، خاطرات، افکار درونی و به طور کلی از طریق سیستم عصبی خودمختار انجام میشود و این دادهها به صورت پیوسته به مغز وارد میشوند و به تالاموس که مرکز دستهبندی اطلاعات دریافتی میباشد، میروند. حالا تالاموس بر اساس نوع اطلاعات، آنها را بخشهای دیگر مثل قشر مخ، یا آمیگدال و … میفرستد تا تحلیلهای تخصصیتر روی اطلاعات انجام شود و دستورات توسط این مراکز تخصصی صادر شوند.
نکات مهمی در این مرحله وجود دارد که نباید به سادگی از کنارش بگذریم، زیرا این نکات پایه و اساس تولید احساسات میباشند و همینها هستند که موقع درس خواندن برای کنکور و مدرسه ما را آزار میدهند.
نکته اول: منبع دریافت اطلاعات برای تولید احساسات، فقط و فقط اطلاعات بیرونی نیستند، بلکه یک خاطره یا یک اتفاق در گذشته نیز میتواند جرقه تولید هیجانات باشد. فرض کنید که پارسال در روز سوم خرداد، یک اتفاق بسیار بد با تاثیر روانی شدید برای شما رخ داده؛ حالا امسال در روز سوم خرداد، بدون اینکه اتفاق تازهای به وقوع پیوسته باشد، احساس میکنید که حالتان خوب نیست. هرچه از خود میپرسید که چرا حالم خوب نیست، چیزی به خاطرتان نمیآید چون آنچه شما را میآزارد یک خاطره قدیمی است که مغز آن را فراخوانی کرده و دوباره احساسات تلخ آن را بازتولید کرده است.
بنابراین همیشه به دنبال اتفاقات بیرونی نباشید، گاهی ریشه احساسات ناخوشایند یا خوشایند امروزتان، در گذشته و خاطرات قبلی است. بسیار رخ میدهد که دلشوره، استرس، ترس و سایر احساساتی که داوطلبان کنکور تجربه میکنند به وضعیت آنها در گذشته مربوط است و همین باعث میشود تا مردم به این نتیجه برسند که بیدلیل حالشان بد است چون نمیتوانند دلیلش را پیدا کنند، پس اگر اتفاقی در آن روز رخ نداده بود و حالت احساسی خاصی داشتید، بلافاصله خاطرات و گذشتهتان را بررسی کنید.
نکته دوم: تالاموس سعی میکند اطلاعات رسیده از بخشهای مختلف مغز را ترکیب کرده و سپس به مراکز تخصصی دیگر ارسال نماید. بنابراین اکثر اوقات ممکن است حال ما آنقدر بد نباشد که ظاهرمان نشان میدهد ولی چون اطلاعات مختلف ترکیب شده اند، اثری چند برابری پیدا کرده اند. همیشه این جمله را تکرار کردهام که اتفاقات کوچکتر از آن است که در مغزتان روی میدهند. وقتی احساسی تولید میشود، باید یادمان باشد که این احساس ممکن است توسط تالاموس تقویت شده باشد و اوضاع آنقدرها هم بد نیست.
گام دوم؛ پردازش و تحلیل اطلاعات در درون مغز است. حالا که اطلاعات توسط تالاموس دستهبندی شده و به مراکز تخصصی فرستاده شد، نوبت به آن مراکز میرسد که وظیفهشان را انجام دهند. این مراکز بر اساس دستور العملهایی که در طول زندگی یاد گرفته اند، با ترکیب این اطلاعات با سایر خاطرات و تصمیمهای قبلی و همچنین با در نظر گرفتن شخصیت ما، تحلیل را شروع و یک حکم صادر میکنند.
این حکم باید به بخشهای دیگر مغز برود تا هورمونها و پیکهای عصبی ترشح شوند و روی عملکرد دیگر اعضای بدن اثر بگذارند. آنچه در این قسمت مهم است، توجه به چند نکته زیر میباشد که باز هم برای شناخت احساسات انسان، اهمیت دارد. نادیده گرفتن هر یک از این نکات باعث میشوند تا احساسات منفی زمان درس خواندن را به خوبی درک نکنیم.
نکته اول: مغزمان برای پردازش اطلاعات درونی و بیرونی، حتما حتما از خاطرات استفاده میکند. حالا تصورش را بکنید که هر انسانی میتواند خاطرات نادرستی در مورد یک اتفاق داشته باشد، آنگاه اگر تغییر نکند تا آخر عمر یک رفتار یکسان را میخواهد از خودش نشان دهد. به طور مثال فرض کنید کسی در کلاس اول ابتدایی با شنیدن اسم امتحان ریاضی استرس بگیرد. اگر او هیچ تغییری در رفتارش ایجاد نشود آنگاه تا آخر عمر، هرگاه اسم امتحان ریاضی میآید، بدون اینکه هیچ فکری کند، استرس را تجربه میکند.
بسیاری از احساساتی که در سال کنکور، یقه ما را میگیرد دقیقا از همین جنس هستند. در گذشته تحصیلیتان یک سری خاطرات تلخ ایجاد شدهاند و چون هیچ تغییری از نظر فکری نکرده اید، مغز با استفاده از همان خاطرات، دستور را صادر میکند و ما همان احساس را به صورت شدیدتر در سال کنکور دریافت میکنیم. چرا شدیدتر؟ چون در مرحله قبلی گفتم، تالاموس اطلاعات را ترکیب میکند و در نتیجه میتواند احساسی که قبلا خفیف بوده در سال کنکور به دلیل ترکیب شدن با سایر مباحث مثل حساسیت کنکور باعث تشدید این احساس شود.
نکته دوم: شخصیت ما روی حکمی که مغز میخواهد تولید کند، اثر میگذارد. اگر یک دانش آموز یا داوطلب کنکور، شخصیتی ترسو داشته باشد، آنگاه وقتی در وضعیت احساسی قرار میگیرد، مغزش همیشه حواسش هست که باید فاکتور ترسو بودن را در نظر بگیرد. برای همین یکی از اساسیترین ریشههای احساسی آن فرد، ترسو بودنش است.
دانش آموزی را میشناختم که از پدرش کینه و دلخوری به دل داشت زیرا معتقد بود که بابا کاری کرده است که او از بیان علاقهاش به موسیقی بترسد. این احساس تنفر، ریشه در ترس داشت و این از پیچیدهترین اتفاقاتی است که یک انسان تجربه میکند. بنابراین اگر کسی میخواهد احساساتش را بشناسد، لازم است کمی هم در مورد شخصیت خودش بداند.
گام سوم؛ اعضای بدن احساسات را نشان میدهند. آنچه در قلب، کلیهها و سایر اعضای بدن احساس میکنید. همان حالتی که مردمک چشم تنگ یا گشاد میشود و سایر حالتهای ظاهری، آخرین مرحله از بازی احساس در بدن ماست. مغز ار طریق ارتباطاتی که دارد میتواند متناسب با وضعیت درونی و بیرونی بدن مان، دستور بدهد که اعضای مختلف بدن به چه صورتی کار کنند.
آنچه در ظاهر و اعضای بدن احساس میکنید مثل حس ادرار، تپش قلب، تغییر اندازه مردمک چشم، بیقرار شدن و تمایل به راه رفتن، فریاد زدن و… همگی نتایج نهایی بروز احساسات و هیجات در بدن ما هستند. این مرحله به خودی خود، نگران کننده نیست ولی میتواند شروع کننده یک چرخه نامطلوب باشد که برایتان میخواهم این چرخه را بیشتر توضیح بدهم.
فرض کنیم، شما استرس گرفتهاید و در اثر این استرس، کمی از رنگ و روی شما پریده باشد. حالا مادرتان از راه برسد و با گفتن این جمله که «چقدر رنگ و روی تو پریده، چی شده اینقدر حالت بد شده؟» باعث شود تا این بار اطلاعات دریافت شده از طریق مادرتان مجدد به تالاموس برسد و این بخش از مرکز، با ترکیب کردن اطلاعات تازه رسیده با اطلاعات قبلی، وضعیت را سنگینتر کرده و به مراکز تخصصی تحلیل و پردازش بفرستد و آن مراکز با یادآوری این جمله که «مادر یک فرد مورد اعتماد است و او گفته حال ما خیلی بد است»، باعث میشوند که فشار این احساس را بیشتر تجربه کنیم و روحیه و ظاهرمان حتی از قبل هم بدتر شود.
این اتفاق باعث شکل گیری یک چرخه میشود. چرخهای که در آن، با دریافت اطلاعات از اطرافیان، حال و احساس ما تشدیدتر میشود. این موضوع اهمیت دارد زیرا با آگاهی نسبت به آن، میتوانید جلوی شکل گیری این چرخه احساسی را بگیرید و فشار ناشی از گفتمان اطرافیان را کم کنید. این پایان شناخت ما از احساسات نیست. اوضاع وقتی پیچیدهتر میشود که احساسات تغییر شکل میدهند و آنطور که ما فکر میکنیم خود را به نمایش نمیگذارند. این دغدغهای است که در طول جعبههای بعد، آن را پیگیری خواهیم کرد.
آن طور که میاندیشید ارتباط مستقیم با خاطرات شما دارد متن
اگر قدرت تغییر دادن اختیاری را نادیده بگیریم و فرض کنیم که انسان هیچ تغییری با آگاهی خودش در زندگیاش انجام ندهد آنگاه هر چه در این فرد میبینید از خاطرات او تاثیر پذیرفته است.
هر تجربه یک خاطره را میسازد. ممکن است در مدرسه، جملاتی را بشنوید که همان جملات باعث شکل گیری یک خاطره از آن روز شود. همین خاطره یک تجربه برای شما میسازد که در تصمیم گیریهای بعدی زندگیتان اثر میگذارد. یک پیاده روی ساده و دیدن صحنه دعوای دو فرد؛ یک خاطره است. دزدیده شدن کیفتان در یک خیابان و حتی پرتاب کردن برگه امتحانی توسط معلم به وسط کلاس و احساس تحقیر شدن جلوی بقیه، نیز یک خاطره حساب میشوند.
آنچه از لحظه بیداری تا پایان آن؛ برای ما رخ میدهند، چه روی آنها آگاهی داشته باشیم و چه از حوزه آگاهیمان خارج باشند، یک خاطره از آن شرایط هستند که بعدا یک روزی و یک جایی اثر خود را میگذارند. اینکه از یک درس متنفر هستید و عاشق درس دیگری میشوید؛ کاملا به خاطراتتان از آن درسها مرتبط است. دنیای وسیع خاطرات؛ در جای جای زندگیمان نقش بازی میکنند و تصمیمها و رفتارهای ما را تغییر میدهند.
از اولین خاطرهها که قبل از تولدمان شکل گرفته، تا تمام خاطرات هوشیار و ناهوشیاری که در طول روز تجربه میکنیم؛ ذره ذره مثل قطعات یک پازل کنار هم قرار میگیرند و شخصیت، رفتارها و واکنشهای امروز ما را میسازند. آنچه هستیم، آنطور که میاندیشیم و هر چیزی را که میخواهیم؛ حتی عمیقترین اهداف شما نیز در تسخیر خاطراتتان هستند.
شخصیت شامل رفتارها، سبک فکرها، شیوهی حرف زدن، درک محیط و تعاملهای بین فردی است که پیوسته بر اساس یک الگوی قابل تشخیص در یک فرد مشاهده میشود. با این تعریف از شخصیت، به خوبی میتوان ردپای خاطرات را دنبال کرد؛ در ادامه تاثیر خاطره بر روی کلیدواژههای این تعریف را مورد بررسی قرار میدهم.
وقتی یک رویداد درونی یا بیرونی اتفاق میافتد و فرد به آن پاسخ میدهد آنگاه میگوییم یک رفتار شکل گرفته است. اگر یکی از همکلاسی ها، شما را مسخره کند چه پاسخی به این رویداد میدهید؟ گزینههای مختلف پیش روی شماست؛ میتوانید مقابله به مثل کرده و او را مسخره کنید، یا سکوت کرده و او را نادیده بگیرید و حتی شاید با او درگیر شوید. هر واکنشی که نشان میدهید کاملا به خاطراتتان مرتبط میشود.
بنابراین وقتی گفته میشود آن دانش آموز شخصیت آرامی دارد و سکوت میکند؛ یعنی آن دانش آموز، مجموعهای از خاطرات را دارد که به او آموخته است که در این شرایط سکوت کند و پاسخش را اینطور نشان دهد. در نمونه ای، با دانش آموزی صحبت میکردم که وقتی دیگران او را مسخره میکردند، با آنها درگیر میشد و وقتی علت این رفتارش را بررسی کردم، به خاطرهای از اول ابتدایی رسیدم که مادرش به او گفته بود وقتی کسی چیزی بهت گفت، او را کتک بزن تا دیگر این حرف را تکرار نکند.
همین دستورالعمل به صورت یک خاطره محوری، روی رفتارهای آن دانش آموز اثر گذاشته و او را پرخاشگر کرده بود. آنگاه که متوجه وجود یک خاطره شد؛ تصمیم گرفت تحت تاثیر آن خاطره به رفتارهایش عمل نکند. آگاهی از وجود خاطرات نقش کلیدی در بهبود رفتارهای فردی دارد. دانش آموز دیگری بود که پاسخهای او به همه رفتارها، فقط پذیرش بود. او هرگز اعتراضی نداشت و همه رفتارهایی که با او میشد را میپذیرفت. یک فرد از پیش تسلیم شده بود. خاطراتی که او در زندگیاش داشت، باعث شده تا چنین رفتاری پیدا کند.
او میگفت هر وقت خواستم در مورد چیزی اعتراض کنم، به شدت سرکوب و حتی تنبیه بدنی شدم. هر وقت نظر شخصیام را گفتم بلافاصله به من گفتند که تو بچه هستی برای همین خوب و بد را تشخیص نمیدهی. آنها به جای من حرف میزدند و خواستههای خودشان را به آنچه مطلوب من بود، ترجیح میداند و مجموعه این اتفاقات پی در پی از او یک شخصیت تسلیم شده ساخته بود که نظرهای شخصیاش را فراموش میکرد و هیچ حقی برای خودش قائل نبود.
نسبت به دنیای پیرامون خود چگونه میاندیشید؟ فکرهایی که در سرتان میآید نیز یک پایه قوی در خاطرات دارند. آن زمانی که فکر میکنید انسان مسئولیتپذیری هستید و این دیدگاه مثبت را دارید بایستی بدانید که شما با بررسی خاطرات موفق قبلی خود به این نتیجه رسیدهاید و اگر این خاطرات نبودند الان تحلیل شما چیز دیگری میشد. افکار آدمی تا این حد به خاطرات وابسته است که میتوانم بگویم انسان، خارج از حوزه خاطراتش نمیتواند بیندیشد.
دانش آموزی میگفت که «هرگز نمیتوانم منظم باشم و یک برنامه را اجرا کنم حتی اگر آن برنامه، بسیار سَبُک باشد»، چرا به این نتیجه رسیده بود؟ وقتی گذشتهاش را با هم بررسی کردیم به خاطراتی رسیدیم که در آن تلاشهای زیادی برای منظم شدن و پایبندی به برنامه و درس خواندن کرده بود ولی هربار یک مشکلی پیش آمده بود و اجازه نمیداد او منظم باشد. البته او فردی کمالگرا و ایده آل اندیش بود و برای همین طرز تفکرش نسبت به نظم خیلی رویاپردازانه بود به طوری که هیچ فردی در جهان نمیتوانست توسط تعریفهای ذهنی او منظم باشد.
همین که او فردی کمالگرا بود نیز ناشی از خاطرهای میشد. پدرش همیشه تاکید میکرد که یا کاری را نباید انجام داد یا باید آن کار را به بهترین شیوه اجرا کرد. همین جملات تکرار شونده از این دانش آموز یک فرد کمالگرا و تا حدودی هم وسواسی ساخته بود.
داوطلب کنکوری دیگری را بررسی کنیم؛ او گمان میکرد گوشه گیر و فردی درونگرا است و در تعامل با همکلاسیهایش ضعیف عمل میکند و آنها فکر میکنند که خودش را میگیرد در حالیکه او فقط بلد نبود چطور صحبت کند.
پدر و مادر این داوطلب کنکور وقتی او کودک بود، همیشه میگفتند که اگر میهمان و همکاران ما به خانه آمدند، تو به آنها سلام کن و بعد به داخل اتاقت برو و بازی کن و جلوی میهمانها نیا تا ما تو را فردا به پارک ببریم و خوراکیهای خوشمزه بخریم. او همیشه همین رفتار را انجام میداد و دقیقا فردای آن روز پارک و رستوران را جایزه میگرفت. کمی که بزرگتر شد، پدرش گفت اگر با بچههای دیگر بازی نکنی برایت کامپیوتر میخرم تا بازیهای رایانهای انجام بدهی. دقیقا او از هم سن و سالهایش دور شد و جایزهاش را گرفت.
وقتی به کلاس اول رسید، در زنگ ورزش وقتی میخواست فوتبال بازی کند چون تا حالا بازی نکرده بود، نتوانست خوب عمل کند و همه بچهها وی را از تیم خودشان بیرون انداختند و او به گوشه حیاط مدرسه رفت. حتی نمیتوانست در زنگهای تفریح با دیگران صحبت کند چون قبلا این کار را با هم سن و سالهایش انجام نداده بود و از طرفی همیشه پدرش به او گفت بود که بچه ها، ممکن است حرفهای زشت یاد تو بدهند و باید از آنها دوری کند.
تمامی این حرکت ها، موجب شده بود که او گوشه گیر، درونگرا و فراری از دیگران باشد. شخصیت او نیز مانند شخصیت همه انسان ها، زیر سلطه خاطراتش بود. خاطراتی که به او یادآور میشدند چگونه باید باشد و چطور باید رفتار کند. او وقتی به آگاهی از وجود این خاطرات رسید، دیدگاهش تغییر کرد و به جای آنکه احساس ناکامی کند تصمیم گرفت با اصولی که به او آموزش دادم، آرام آرام سَبک رفتاریاش را تغییر دهد و اثر خاطرات را از بین ببرد.
البته دقت کنید در هیچ یک از این خاطرات، پدر و مادرها قصد بدی نداشتند. متاسفانه پدر و مادرها هم بر اساس خاطرات خودشان، تصمیم میگیرند که چطور فرزند خویش را تربیت کنند. فراموش نکنید که پدر و مادرها هم انسان هستند و آنها نیز بر اساس خاطراتشان برنامه ریزی شدهاند و هر رفتاری از خود نشان میدهند، ریشه در اتفاقات قبلی زندگیشان دارد.
شخصیت انسان نیز نتیجه خاطراتی است که در زندگی تجربه کرده است. اگر خاطرات تغییر میکردند شخصیت امروزمان نیز متفاوت میشد. هر آموزش تازهای یک خاطره است. یک برخورد ساده در کتابخانه با یک دانش آموز دیگر نیز خاطرهای است که قطعا تاثیرش را بر روی زندگی ما خواهد گذاشت اگر آگاهانه زندگی نکنیم. تمام آنچه با آن مسئله دارم این است که اکثر دانش آموزان و داوطلبان کنکور، با آگاهی نسبت به خاطراتشان رفتار نمیکنند و همین است که باعث اشتباهات زیادی در طول مسیر زندگیشان میشود.
احساسات قابل اعتماد نیستند متن
آنچان که در فصل اول صحبت کردیم، مهمترین نکته در مورد احساسات، ترکیب شدن اطلاعات با هم هستند که گاه میتوانند ما را به اشتباه بیندازند و باعث گمراهی شوند. دقیقا مشکلی که با احساسات در مسیر موفقیت برای کنکور داریم نیز همین است که آن دسته از دانش آموزان و داوطلبانی که با احساسات خود زندگی میکنند، اکثر اوقات دچار اشتباهات تصمیم گیری در مورد وضعیت خود میشوند.
برای آنکه بخواهیم این اشتباه کردن را جا بیندازیم، میخواهم از یک آزمایش معروف استفاده کنم. آزمایش تشخیص چهره، یا حالت چهره پایهای و یا facial expression به ما کمک میکند تا این اشتباه را بهتر درک کنیم. قصدم این است که به شما اثبات کنم که احساسات قابل اعتماد نیستند و بایستی آنها را از مسیر موفقیت خود حذف کنیم. تجربه نشان داده است که هر توقفی در مسیر کنکور، از گسترش و رشد یک یا چند احساس شروع شده است. بنابراین بر ما واجب است که یک بار برای همیشه، به این سوال پاسخ دهیم که احساسات قابل اعتماد هستند یا خیر؟
ابتدا به تصویر زیر نگاه کنید. لطفا برای جمله «واکنش نشان دادن به حرف زور» یک تصویر را انتخاب کنید. انتخاب شما تصویر شماره چند است؟ اگر یک بار دیگر به نُه (۹) تصویر زیر نگاه کنید. تصاویر شماره چهار (۴)، پنج (۵)، شش (۶)، هفت (۷) و هشت (۸) میتوانند تصویر مناسب برای واکنش نشان دادن به حرف زور باشد. در واقع در تصویر شماره چهار، فرد با گرفتن دست روی صورت و درشت کردن مردمک چشم ها، میخواهد بگوید که این حرف، غیرقابل تحمل است و چرا همچین حرفی زده میشود.
در تصویر شماره پنج، گرفتن دستها پشت سر، این حس را تلقین میکند که این حرف زور آنقدر غیر واقعی و بزرگ نمایی شده است که دهانش باز مانده و ابروها بالا پریده است. تصویر شماره شش، با کمک درشت کردن مردمک چشمها و قراردادن دستها در جلوی دهان، میخواهد تلقین کند که این حرف زور، چطور میتواند درست باشد؟ تصویر شماره هفت، واکنش به حرف زور را به صورت خشونت نشان داده است. طوری که اکثر افراد همین تصویر را به عنوان واکنش به حرف زور معرفی میکنند.
کمتر کسی شاید تصویر شماره هشت را به عنوان واکنشی به حرف زور قلمداد کند. ولی فرد در این تصویر میخواهد تلقین کند که چنین حرف زوری زدن از شما بعید است و باور نمیکنم، کسی مثل شما بخواهد این حرف نادرست را بزند. حالا لطفا یک بار دیگر به هر نُه تصویر نگاه کنید. سوال من این است؛ آیا همه این تصویرها، نمیتوانند واکنشهای مختلف به جمله «شنیدن حرف زور» باشد؟
بله میتواند باشد، شخص میتواند با شنیدن حرف زور، سکوت معمولی کند به طوری که انگار از حرف زور، تاثیری نگرفته است. تصویر دو نشان میدهد که فرد با قیافه مظلومانه میخواهد مانع از شنیدن آن حرف زور باشد و تصویر شماره سه، خندههای عصبی ناشی از شنیدن آن جملات را نشان میدهد و تصویر آخری هم میتواند نشان دهنده این باشد که فرد با یک حالت تمسخر، از آن فرد تشکر میکند که این حرفهای زور و بیمنطق را میزند.
چه اتفاقی افتاد؟ وقتی یک جمله به ما میدهند، ما میتوانیم هر تصویری را برای واکنش احساسی به آن جمله انتخاب کنیم. چطور میشود به احساسات اعتماد کرد وقتی بروز آن به صورت یکسانی توسط افراد مختلف رخ نمیدهد. همین شرایط را با منطق، مقایسه کنید. وقتی میگوید دو به اضافه دو میشود چهار. دیگر واکنشها مختلف نیست و همه یک جمله را به یک شیوه درک و قبول میکنند. این همان چیزی است که در احساسات نداریم.
احساسات به یک شیوه، درک نمیشوند و با یک روش پاسخ داده نخواهند شد. انسانها بر اساس گذشته و خاطرات، تجربه و محیطی که در آن بزرگ شده اند، تغییرات اساسی در دریافت، درک و بروز احساسات پیدا میکنند. به منطق اعتماد میکنیم چون همیشه و در هرحالی درست است ولی چطور به احساسات اعتماد کنیم که قابل دریافت به یک شیوه نیست.
این موضوعی قابل بحث در دنیای علم هم هست. سالها پیش تصور میشد که شش حالت احساسی «خشم، ترس، نفرت، تعجب، غم و شادی» در بین همه انسانها به یک شیوه دریافت، درک و تحلیل میشوند. اما در حال حاضر، نتایج آزمایشهای دقیق با تجهیزات مدرن، نشان میدهد که همچین جملهای درست نیست. احساسات بسیار فریبنده و غیر قابل اعتماد هستند.
دلایل دیگری هم هست که نشان میدهند احساسات تا چه حد، فریبنده هستند. مشاوران تحصیلی، بارها با این احساسات روبه رو میشوند و تجربههای دقیقی از آنالیز رفتارهای احساسی دانش آموزان و داوطلبان کنکور دارند. یکی از این نمونهها را با هم بررسی کنیم تا به لایههای عمیقتری از گمراه کننده بودن احساسات برسیم.
موردی که از آن صحبت میکنم، دانش آموزی کنکوری بود که گمان میکرد، خانواده به نیازهای او توجه ندارند و در حالیکه هر روز، به خرید میروند و تفریح و بیرون رفتن زیادی دارند اما به او میگویند که تو کنکور داری و حق نداری از خانه بیرون بیایی. همین موضوع باعث شده بود که او علاقهاش به درس خواندن را از دست بدهد. او بارها تاکید میکرد که سرکوب شدن نیازهایش از سوی خانواده دلیل بیعلاقگیاش به درس خواندن است. او خودش را اینگونه معرفی میکرد:
خانمی به شدت زود رنج و احساساتی هستم و تقریبا روال عادی درس حواندنم را طی میکردم که متاسفانه، یه ماهی میشود که برنامه ام، به هم ریخته است و ساعت دو (۲) شب با گریه به زور میخوابم. ساعت یک (۱) ظهر بیدار شده و ناهار میخورم تا ساعت پنج (۵) عصر میخوابم. وقتی هم که بیدار میشوم تا ساعت دوازدهم (۱۲) شب، سریال میبینم و تا بخواهم دوباره به خواب بروم حدود دو ساعتی گریه میکنم و حدود ساعت دو (۲) نیمه شب به خواب میروم.
هر روزم میخواهم ساعت هشت (۸) صبح بیدار بشوم، ولی نمیتوانم چون از خانواده ام، ناراحتم و دلم شکسته است؛ زیرا آنها برای من این حق را قائل نیستند ک بیرون بروم درصورتی ک خودشان هر روز برای خرید و تفریح به خیابان میروند. کلا من را نمیبینند ولی شعار میدهند: «کسی ک میخواهد درس بخواند به تفریح نیاز ندارد».
تمام نیازها و احساسات من را با این جمله که تو کنکور داری، هر وقت قبول شدی همه کار میکنی، سرکوب میکنند. خودم هم دیگر خسته شدم و حوصله ناراحتی یا دعوا ندارم.
این دانش آموز کنکوری، در دنیایی از احساسات گیر افتاده بود و واکنشهای غیر منطقی از خود نشان میداد که در ادامه به بررسی این رفتارهای احساسی گول زننده میپردازم. احساساتی که این دانش آموز درگیر آنها بود به شرح زیر است؛ دقت کنید که بعضی از این احساسات به سادگی در متن قابل دریافت نیست ولی اگر کمی تحلیل کنید به آنها خواهید رسید. برای درک بهتر، توضیحاتی را در ادامهشان نوشتهام که در توضیحات آن دانش آموز وجود نداشت ولی با آنالیز، نتایج را بدست آورده ام.
الف) احساس نیاز به تفریح دارم.
ب) احساس میکنم که خانواده به نیازهای من اهمیتی نمیدهد.
پ) حالا که خانواده به نیازهایم توجهی ندارند، پس من در خانه هر نوع تفریحی مثل استراحت و خوابیدن را انجام میدهم.
ت) وقتی قرار است کنکور سرکوب کننده همه نیازهایم باشد در نتیجه درس نمیخوانم تا خانواده بفهمند من هم نیازهایی دارم.
ث) علت اینکه برنامهام به هم ریخته و بیمیل به درس خواندن شده ام، احساس تنهایی است که دارم.
ج) چون من دختر احساساتی و زودرنج هستم، برای همین باید به نیازهایم توجه شود.
چ) من احساس ناراحتی از خانوادهام دارم، این دلخوری باعث شده از درس دور شوم.
ح) من گریه میکنم. یعنی احساساتی وجود دارد که باید برایش گریه کنم.
خ) من دوست دارم ساعت هشت بیدار شوم. احساس میکنم برای شروع درس خواندن درست و حسابی، باید ساعت هشت شروع کنم. اما نمیتوانم در آن ساعت بیدار شوم، چون از خانوادهام ناراحتم.
لایههای زندگی این دانش آموز، با احساسات گره خورده است اما اگر همین دانش آموز، بخواهد با منطق، پازلهای فکریاش را بچیند آنگاه به گزارههای زیر میرسد:
الف) هدفگذاری یک فرایند شخصی است. در نتیجه نیازی به توجه و حمایت بقیه وجود ندارد.
ب) هدف، قرار است مجموعهای از نیازهای مهم و اساسی من را برطرف نماید. بنابراین باید با این چالش رو به رو شوم که آیا حاضرم به این نیازها پاسخ دهم یا خیر؟
پ) احساس ناراحتی کردن از دیگران نباید مانعی بر حرکت تحصیلی و درس خواندن من باشد. هدفم میگوید باید درس بخوانم چه از خانواده ناراحت باشم چه نباشم باید وظیفهام برای پاسخ دادن به نیازهای زندگیام را اجرا کنم.
ت) هر هدفی، بهایی دارد و برای دست یافتن به آن باید بهایش را بپردازم. اگر هدفمند بخواهم زندگی کنم آنگاه لازم است که برخی از لذتها را به تعویق بیندازم.
اگر این دانش آموز، تصمیم بگیرد با منطق زندگی کند آنگاه دچار اشتباه نمیشود. فقط همین یک مورد از خطای احساسی او را که به علت ناراحتی از خانواده، درس خواندن را کنار میگذارد را توجه کنید. احساسات چطور باعث فریب خوردن این فرد میشود. او دچار یک خطای حسی شده و هدف شخصی خودش را به دلیل یک ناراحتی از خانواده، تعطیل کرده است.
اصلا کاری نداریم که ناراحتی او به حق است یا خیر؛ بلکه هدف من این است که به این نتیجه برسیم با هیچ استدلالی، ناراحتی از افراد خانواده، ربطی به درس خواندن و هدف شخصیتان ندارد. اینکه آنها او را سرکوب میکنند، هیچ رابطهای با تلاش نکردن برای موفقیت ندارد. آنچه این دانش آموز درگیر او بود؛ فقط یک فریب احساسی است.
اوضاع از این هم پیچیدهتر است اگر بدانید اکثر مواقع، یک رفتار احساسی مثل استرس از خود نشان میدهید در حالیکه اصلا استرس نیست بلکه ترسی است که خودش را به شکل استرس نشان میدهد. این تغییر قیافه پیدا کردن احساسات، حتی روانپزشکان را هم دچار اشتباهاتی عمقی میکند. بنابراین احساسات ما حیلهگر هستند و تکیه کردن به احساسات و اعتماد به هیجانات، یک آدرس غلطی است که در طول سالهای گذشته، به ما آموخته اند.
مخصوصا طرفداران قانون راز یا جذب که بسیار بر احساسی شدن و درک کامل آن، تاکید دارند و ما را به چاهی عمیق از تلههای حسی فرو میبرند، بیآنکه خبردار باشیم که احساسات میتوانند آن چیزی نباشند که خود را نشان میدهند. در ادامه، با دانش آموزی آشنا میشوید که احساس میکرد استعداد یادگیری درس زبان انگلیسی را ندارد؛ در حالیکه بعدا فهمید احساس حسادت باعث شده تا او در این درس ضعیف باشد. این یک مثال خیلی خوب برای تغییر شکل دادن احساسات است.
من دانش آموز کلاس هفتم هستم. زبان ایتالیایی را از روی نرمافزار و بدون استفاده از کلاس و معلم، آموختهام و حتی میتوانم جملهسازی کنم؛ اما در یادگیری درس زبان انگلیسی مشکل دارم. اکثر تلفظها را یاد نمیگیرم و احساس میکنم استعدادی در یادگیری این درس ندارم. املاهایم اکثرا کم میشوند و نمیتوانم املای درست واژگان را بنویسم. ایراد از معلم هم نیست چون من یک همکلاسی دارم که او همیشه نمره کامل میگیرد.
این همکلاسی ام، حتی میتواند با معلم، به زبان انگلیسی صحبت کند. من با او از اول ابتدایی همکلاسی بودهام و او بسیار دقیق زبان انگلیسی را بلد است. از وقتی پنجساله بوده، به کلاس زبان میرفته؛ ما با هم رقابت تحصیلی زیادی داریم و در تمام درسها خیلی خوب پیش میروم ولی در درس زبان انگلیسی نمیتوانم به او برسم. من استعداد یادگیری این درس را ندارم و کاش میشد یک جوری این درس را نخوانم.
احساساتی که این دانش آموز درگیرش است را بررسی کنیم تا به تحلیل دقیقتر از وضعیت او برسیم:
الف) احساس میکنم استعداد یادگیری درس زبان انگلیسی ندارم.
ب) احساس میکنم همه خوب درس را یاد میگیرند و من مشکل دارم چون یک همکلاسی دارم که او نمرهاش کامل است.
پ) احساس میکنم از این همکلاسی عقبتر هستم چون او درس زبان انگلیسی قوی دارد.
اگر دقت کنید، متوجه چند نکته در مورد این دانش آموز میشوید؛ اول آنکه بدون آنکه آگاه باشد، اطلاعات زیادی را نادیده گرفته است. مثلا با وجود اینکه میگوید همکلاسیاش از کودکی به کلاس زبان انگلیسی رفته است ولی این عامل را انگار نمیبیند و گمان میکند که خودش استعداد ندارد. دوم آنکه وضعیت یک همکلاسی که او هم سال هاست به کلاس زبان رفته را به عنوان وضعیت کل کلاس در نظر میگیرد و میگوید کل کلاس اوضاعشان خوب است و فقط من مشکل دارم.
در واقع در مورد اول، احساسات باعث حذف اطلاعات و در مورد دوم باعث گسترش وضعیت یک نفر به کل کلاس شده است. چطور به احساسات اعتماد کنیم وقتی به همین سادگی ما را دچار خطاهای درکی میکند و تعاریف ما از خودمان را به همین سادگی تغییر میدهد.
احساسات دوست دیروز، دشمن امروز متن
در فصل سه و چهار دوره مغزشناسی در مسیر موفقیت برای کنکور، به این نکته اشاره کردم که مغز انسان در طول دوره تکامل خود، با تولید احساساتی مثل استرس، ترس، وحشت، خشم و… به خوبی توانسته باعث تداوم بقای نسل انسان شود. اگر انسان، این احساسات را تجربه نمیکرد، هرگز نمیتوانست در فضای تخت دشت ها، ارتفاع غارها و کنار رودخانه ها، به زندگی خویش ادامه دهد.
احساسات، نقطه قوت مغز آدمی است که برتری خاصی به او داده است تا بتواند با درک موقعیت فضایی اطراف، خود را از خطرات احتمالی دور نگه دارد. انسان خردمند امروزی، توانست به خوبی از احساسات درونی اش، استفاده کند و به پیشرفتهای قدرتمند در گسترش نسل خویش برسد. گذشت و گذشت تا به شرایط کنونی رسیده ایم. در وضعیت فعلی نیز به برخی از احساسات نیازمندیم. وقتی میخواهید از عرض یک خیابان عبور کنید، استرس و ترس از تصادف کمک میکند تا سرعت و موقعیت مناسب برای عبور را انتخاب کنید تا دچار مشکل نشوید.
اما تعداد این شرایط در زندگی امروزی، بسیار کم شدهاند ولی میزان استفاده انسان از احساسات، نه تنها نسبت به اجداد خویش کمتر نشده بلکه با استفاده بیمورد از هیجانات در زندگی فعلی، باعث بروز خطاهای عمیقی در تصمیم گیری و مسیر موفقیت خودش شده است. زندگی جوامع امروزی، هیچ نیازی به بهره گیری گسترده انسان از طیف حسی خود ندارد و به جز موارد اندک مثل همان عبور از خیابان، میشود گفت اگر احساس را از انسان فعلی بگیریم، نه تنها او چیزی از دست نداده است؛ بلکه به کیفیت زندگیاش افزوده ایم.
زندگی بدون احساس برای خیلی از ما، غیرقابل درک و باور میباشد. آنچه گنجینه ذهنی ما از احساس به یاد دارد، یک تعریف مثبت و بینظیر است. به طوری که اکثر ما احساسات را با واژههایی مثل «مهربانی، خوبی، صمیمت، دوست داشتن، انسان بودن» گره میزنیم. پیوند مثبت واژه «احساس» به این دایره واژگانی مثبت، باعث شده که بیش از پیش، به آن اهمیت بدهیم و حتی معیار خیلی از تصمیم گیریهای ما، همین هیجانات است که اغلب نیز با نتیجه منفی رو به رو میشوند.
آنچه مشخص است، وجود خطا در هیجانات انسانی است و ایده آل برای هر یک از ما این بود که کاش میشد احساسات را از مغزمان حذف کرده به طوری که فقط بر معیار منطق، تصمیم گیری کنیم و بر اساس آن زندگی خود را بسازیم. به عمد از کلید واژه «ایده آل» صحبت کردم چون حذف کردن احساسات از مغز، غیر ممکن است زیرا مراکز دریافت، درک و پردازش احساسات در مغز ما طی قرنها به خوبی ارتقا یافتهاند و قسمت بزرگی (هفتاد و پنج درصد) از فعالیتهای مغز ما را در بر میگیرند.
بنابراین، حذف هیجانات غیر ممکن است اما خبر خوبی که دارم این است که در ادبیات موفقیت برای کنکور، وجود احساسات خطرناک نیست بلکه تحلیل و نتیجه گیری نادرست بر پایه آن است که باعث شکل گیری مجموعهای از رفتارهای نادرست در دانش آموز یا داوطلب کنکور میشود. از این جملات چنین نتیجه میگیریم که قرار نیست وقت خود را صرف حذف احساسات کنیم یا حتی دنبال این نیستیم که احساسات را نادیده بگیریم بلکه میخواهیم به قدرت بهتری بیندیشیم یعنی تحلیل احساسات.
آنچه نیاز داریم این است که بتوانیم احساسات خود را تحلیل کنیم. در واقع از آنجا که احساسات قابل اعتماد نیستند و میتوانند باعث بیراهه رفتن انسان شوند، پس ما با تحلیل کردن این احساسات، خود را از دامهای احساسی مغز حیوانی نجات میدهیم.
اگر تحلیل احساسات را بیاموزیم، حالا به جای آنکه در احساسات فرو برویم و درک انسانی خویش را از دست بدهیم، به دنبال چون و چرا میرویم و نه تنها احساسات به ضرر ما نمیشود بلکه، به عنوان یکی از ابزارهای تحلیل وضعیت میتواند به درک ما از شرایط فعلیمان کمک کند. کاری که در فصل قبل، انجام دادم و وضعیت دو دانش آموز نامبرده شده را تحلیل کردم و تمام درکهای احساسی آنها را تشریح کردم تا به درست یا نادرست بودن آن برسیم. این دستورالعملی است که همیشه در صورت رو به رو شدن با احساسات باید اجرا کنیم.
فراموش نکنیم که احساسات قابل اعتماد نیستند بنابراین بایستی این وضعیت را تحلیل کنیم تا مطمین شویم اتفاق ویژهای نیست که بخواهیم نگرانش باشیم و با تحلیل شرایط احساسی خود، میتوانیم به درگیر کردن مغز انسانی خویش در تصمیم گیریهایمان نیز کمک کنیم. اما شرط مهمی در اینجا وجود دارد که موضوع فصل بعدی است و آن هم اینکه وارد بهمن احساسی نشویم.
تولید بهمن فکری و احساسی متن
جمله معرفی در علم اقتصاد چنین میگوید: «پول، پول میآورد» یعنی اگر کسی پول داشته باشد آنگاه میتواند با پولش دوباره تولید شغل و سرمایه کند و بازهم پول بیشتری بدست آورد. در مورد احساسات نیز میتوان جمله مشابهی گفت به این صورت که «احساسات، احساسات میآورد».
وقتی وارد دنیای احساسی خود میشوید، گویا وارد یک جزیره ناشناخته شدهاید که هرچه بر روی آن قدم میگذارید وارد عمق بیشتری میشوید و پیوندهای قویتری از مسایل را مشاهده میکنید. گاهی شده فقط به احساس ترس ناشی از قبول نشدن در کنکور فکر کردهاید ولی بعد از چند دقیقه، انواع فکرهای ناشی از احساسات را تجربه میکنید.
از تصویرسازی قیافه یکی از بستگان که دارد شما را مسخره میکند، تا دیدن چهره همکلاسیتان که انتظار نداشته اند، نتیجه کنکورتان خوب نشود. از احساس شرمندگی نسبت به خود و سایر اعضای خانواده، تا احساس ناراحتی سنگین از این اتفاق و تولید احساس بیارزش بودن، تنها شدن، بیاستعداد بودن، عقب مانده بودن در مقایسه با بقیه و ده مدل احساس دیگر را تولید میکنید.
احساسات به خوبی میتوانند باهم پیوند زده شده و به یک باره در مغزتان جریان یابند. فوران این حالت است که دانش آموز یا داوطلب کنکور را به شرایطی میرساند که درس خواندن را متوقف کرده و گمان میکند حالش خیلی بد است. برای آنکه تصور بهتری از این ماجرا داشته باشیم، میخواهم به پشت پرده مغز برویم و ببینیم چه اتفاقاتی در حال روی دادن است.
یک کلید واژه مثل «قبول نشدن در کنکور» را در نظر بگیرید. این کلیدواژه باعث فعال شدن مراکز احساسی و خاطرهای در مغزمان میشود. این مراکز سعی میکنند تمام جملات، اطلاعات، خبرها، تجربهها و خاطراتی که به نوعی با این کلید واژه رابطه دارند را باز تولید کند. مغز ما به خوبی با بهره گیری از مراکز تخصصی خودش، آنها را فراخوانی میکند و سپس به یکدیگر میچسباند و آن را باز نشر میکند.
زنجیرهای از تمام اتفاقات مرتبط با آن کلیدواژه منجر به تصویرسازی بستگان، پدر و مادر، خواهر و برادر، دوست و همکلاسی، معلم و مدیر مدرسه، آینده و زندگی، فشار روانی، احساس تنهایی، فکر رها شدن، ترس از تمسخر و تحقیر، نگرانی بابت اینکه مورد قبول بقیه واقع نشود و … را برای او پشت سرهم ردیف میکند به طوری که او را کاملا در گیر خودش میکند.
در بسیاری از گزارش ها، دانش آموز یا داوطلب کنکور، میگوید فقط چند لحظه وسط مطالعه به آن موضوع فکر کردم ولی الان چند ساعت است که حس و حال درس خواندن را از دست دادهام و آنقدر فکرم به این طرف و آن طرف پرتاب شده که تصور میکنم حالم خیلی بد است و نمیتوانم امروز را درس بخوانم.
یک جرقه، باعث انفجار انبار باروت میشود. یک لحظه حس یا فکر به یک موضوع، بهمنی از تفکرات را روی سر فرد میریزد دقیقا مشابه حالتی که گلولهای برقی از بالای کوه به پایین میافتد و پیچ و تاب میخورد و کم کم به یک بهمن تبدیل میشود. آنچه در مورد احساسات همیشه نادیده گرفته میشود این است که حالت حسی ما، همیشه بزرگتر از آن چیزی است که واقعا روی میدهد.
احساسات این قدرت را دارند که بهمنی از افکار منفی تولید کنند و فرد را در آن گیر بیندازند و با شاخ و برگ دادن به تصویرسازیهای ذهن او، باعث گمراهی و عمق دادن به هیجانات وی شوند. در حالیکه فرد لازم است با اولین حس، تحلیل را شروع کند ولی متاسفانه اکثر دانش آموزان با اولین حس، دریچه درگیر شدن به کلک حسی مغز را باز میکنند و خود در آن چاه میافتند و لحظه به لحظه با حجم گستردهتری از احساس رو به رو میشوند.
تیپ شخصی احساسی متن
اگر منظور از شخصیت احساسی این باشد که کسی با اخلاق احساسی به دنیا میآید و دیگری با اخلاق متفکرانه که قطعا با آن مخالف هستیم زیرا تمامی رفتارهای انسان در این دنیا و در اثر برخورد با محیط پیرامون شکل میگیرد. به عبارت دیگر، فرایند شکل گیری خلق و خوی انسانی، کاملا در این دنیا آغاز میشود و کسی نمیتواند بگوید که از قبل تولد، یک فرد احساسی بوده است.
به عبارت دیگر، احساسی بودن را به ارث نمیبریم. شاید برخی بگویند که پدر و مادرشان احساسی هستند و او نیز احساسی شده و این نوع شخصیت را به ارث برده اما لازم است تاکید کنم که اگر پدر و مادر احساسی هستند و شما نیز همین اخلاق دارید به دلیل این است که زیر دست آنها تربیت شدهاید و جهان را با چشمان آنها کشف کرده اید. چیزی در درون شما کد نشده است که حتما در فاز احساسی باشید بلکه این حالت روحی و روانی را در اثر آموزشهایی که از آنها دیده اید؛ آموخته اید.
اگر فردی، به این باور نادرست اعتقاد داشته باشد که رفتارها و اخلاقهایش را به ارث برده است آنگاه خودش را قربانی میداند و به این نتیجه میرسد که هرگز نمیتواند از این حالت هیجانی و احساسی جدا شود و او با این شرایط روحی به دنیا آمده و محکوم به این است که تا آخر عمر با همین فکر و روحیه زندگی کند. در حالیکه هر ساله، هزاران انسان در سراسر دنیا، خود را به هر قیمتی که شده تغییر میدهد و افکارشان متفاوت از آنی میشود که قبلا بوده است.
شخصیت ما دقیقا توسط افراد اطرافمان ساخته شده است و پس از اینکه بزرگ و بزرگتر میشویم حالا تصمیم بر عهده خودمان است که آن شخصیت را ادامه دهیم و به شیوه قبلی زندگی کنیم یا آنکه تحت فشار تغییر قرار بگیریم و سبک فکری خویش را تغییر دهیم. بنابراین به شدت این طرز تفکر که کسی احساسی به دنیا آمده است را محکوم میکنم و در مقابل اما اگر کسی بگوید که طوری تربیت شدهام که شخصیت احساسی پیدا کردهام را بسیار تفکر درستی میپندارم.
دقت کنید اگر شما از همین پدر و مادر فعلی خود متولد شوید ولی در خانواده دیگری بزرگ میشدید الان اخلاقهای متفاوتتری نسبت به آن چه امروز، بروز میدهید را داشتید؛ زیرا انسان تحت تربیت محیطاش قرار میگیرد و چیزی خارج از آن نیست.
حتی کسانی که به زمینههای ژنتیکی برای رفتار معتقدند نیز بایستی این نکته را بدانند؛ همانطور که دانه گندم در کویر، رشد نخواهد کرد؛ اگر ژنها را مانند یک دانه گندم فرض کنید آنگاه آنها هم برای رشد نیازمند زمین مناسب هستند که توسط محیط پیرامون بدست میآید. برای همین به فرض که کسی بگوید «من ژن احساسی دارم و هیجانی بودن در خانواده ما ارثی است» آنگاه اگر همین فرد را از کودکی در خانه دیگری که افراد آن زمینههای منطقی داشتند، میبردیم و تحت تربیت آنها قرار میگرفت آنگاه همین ژن احساسی که از آن صحبت میکند، بروز پیدا نمیکرد. زیرا زمین حاصل خیر در اختیار این ژن قرار نگرفته است تا فعال شود.
بنابراین حتی اگر کسی تاکید کند که ژنهای احساسی وجود دارند بازهم برای فعال شدن آنها نیاز هست که محیط مناسبی وجود داشته باشد پس چه طرفدار این باشیم که ژنها هستند و چه نباشیم، فرقی در نتیجه نخواهد کرد و به این جمله میرسیم که پایه هر اخلاقی ناشی از برخورد با محیط اطراف است. هر آنچه هستیم، هر خلق و خویی که داریم ناشی از برخورد با انسانهایی بوده است که در مسیر زندگی با آنها برخورد کردهایم.
مغز از احساسات نهایت استفاده را میبرد متن
مغز اجداد ما از احساسات برای نجات جان انسان استفاده میکرده است ولی همین مغز در عصر جدید، برایمان یک مانع در راه رسیدن به موفقیتهای امروزی شده است. همانطور که در دوره مغزشناسی به آن اشاره کرده ام، ما در دورهای زندگی میکنیم که مغز در شروع یک جهش بزرگ برای تطبیق خودش با زندگی امروزی است. بنابراین در این زمان، با مغزی رو به رو هستیم که احساسات را بیجهت تولید و آن را گسترش میدهد.
احساساتی که به جای کمک کردن به اوج گرفتن انسان، باعث جا زدن او میشود. مغز حیوانی ما، مسئول تولید احساسات است. این قسمت از مغز، درک درستی از موفقیت به شکل و شمایل امروزیاش ندارد. او در تمام طول تاریخ، موفقیت را به معنای حفظ بقا ترجمه کرده است و هرگز برایش معنی و مفهوم ندارد که یک انسان بخواهد مقدار زیادی انرژی را صرف مطالعه و درس خواندن نماید تا به یک رشته مطلوب دانشگاهی برسد و فردی موفق در جامعه باشد.
مغز انسان خردمند، در طول دوره تکامل خودش آموخته است که موظف به زنده نگاه داشتن او است و برای این امر، مهمترین وظیفهاش حفظ و جلوگیری از مصرف انرژی است. هر فعالیتی که باعث مصرف انرژی شود، یک خطر برای از دست دادن بقا حساب میشود و باید توسط آژیر خطر، فرد را هوشیار کند که دست از آن فعالیت پر مصرف بردارد.
بنابراین مغز که درک درستی از موفقیتهای امروزی ندارد و تازه در شروع فهم آن قرار دارد با خطاهای حسی که دارد، مانع تراشی میکند تا دست از درس خواندن که پر مصرفترین فعالیت بشری است، برداریم. مغز به شیوه سنتی خودش با تولید احساسات مختلف، زنگ خطر را به صدا میآورد تا جلوی این مصرف انرژی را بگیرد.
هیجاناتی مانند استرس، ترس، ناامیدی، حس عقب بودن از دیگران، نگرانی از حرف مردم، حس کم هوشی و…، تلاشهای مغز برای جلوگیری از مصرف انرژی است. مغزمان درک درستی از دسترس بودن انرژی و غذا در شرایط امروزیمان ندارد. او هنوز هم گمان میکند که در بحران نبود غذا و درگیری برای شکار است. البته یادمان نرود که گرسنگی و فقر تا همین ۶۰ سال پیش و حتی الان در بسیاری از کشورهای آفریقایی وجود دارد و مغز به خوبی حق دارد که این نگرانی دیرینه و سنتی خودش را فراموش نکرده باشد.
درس خواندن پر مصرفترین فعالیت بشری میباشد و بزرگترین پروژه مغز هم جلوگیری از شکل گرفتن مطالعه است. دو سوال مطرح است: ۱- چرا میگویم درس خواندن پر مصرفترین فعالیت است و ۲- چرا مغز، تصمیم نمیگیرد که با درس خواندن کنار بیاید و مانند سایر کارها با آن برخورد کند؟
در مورد سوال اول، بایستی بدانید که وقتی درس میخوانید در واقع، چشمتان و لامسه اطلاعات را وارد مغز میکنند. ناحیههای تخصصی تحلیل اطلاعات دیداری که در پشت سر قرار دارند، این اطلاعات را تحلیل میکنند و سپس بر اساس نوع درس، آن را به مراکز تخصصی آنالیز دادههای آن درس، میفرستند. حالا این مراکز بایستی با توجه به سابقه مطالعات قبلی، دانش شما، حافظه بلند مدت و همچنین تجربهها و خاطرات، به مطالعه ادامه دهد.
همین فرایند نیاز دارد تا حافظههای مختلف انسانی را درگیر کند، از سوی دیگر بایستی مطالعه را به صورت آگاهانه انجام دهد پس قسمت بزرگی از مراکز مغز در تمام طول مطالعه درگیر هستند. این پایان کار نیست، بلکه مغز بایستی حافظهسازی و دستهبندی اطلاعات را حتی در زمان خوابیدن ما نیز انجام دهد. بنابراین درس خواندن برای مغز چیزی به جز زحمت ندارد. او بایستی حجم زیادی از مراکز را درگیر کند و انرژی بسیاری را مصرف کند تا شما بخواهید به موفقیتی برسید که مغز درکش نمیکند.
مغز ما در تمام دوره حیاتش یاد گرفته که اکسیژن، آب، غذا، دمای مناسب و دفع خطرات محیطی برای حفظ بقای انسان لازم است و موفقیت بدست آوردن در کنکور را درک نمیکند. او نیازهای غریزی را به خوبی میفهمد ولی نیاز به موفقیت به شکل امروزی را یک فعالیت پر مصرف بیفایده میداند که تاثیری بر بقا و حفظ نسل انسان ندارد.
در پاسخ به سوال دوم؛ لازم است بگویم که مغز، دوست دارد درس خواندن را تبدیل به عادت کند زیرا وقتی مطالعه تبدیل به عادت شود آنگاه از حیطه آگاهی انسان خارج میشود و با کمترین مصرف انرژی و فشار به مراکز مغزی، آن را انجام دهد. اما مشکل اینجاست که مغز نمیتواند، مطالعه را به عادت تبدیل کند. زیرا مطالعه یک فرایند تکراری و مشابه نیست.
برای درک بهتر؛ بیایید درس خواندن را با رانندگی مقایسه کنیم. وقتی شخصی برای اولین بار پشت فرمان ماشین قرار میگیرد، تمام فرآیند را با حداکثر آگاهی انجام میدهد و با تمام توجه خودش مشغول رانندگی میشود. اما همین فرد پس از چند ماه رانندگی، ضمن صحبت با دیگران میتواند به خوبی از پس رانندگی بر بیاید و با کمترین فشاری این فعالیت را انجام میدهد.
رانندگی یک فعالیت تکراری است که مغز به خوبی از عهده تبدیل آن به عادت بر میآید و فشاری از سوی رانندگی احساس نمیکند. اما درس خواندن یک فعالیت غیر تکراری است زیرا مبحث به مبحث، تست به تست و درس به درس دایما در حال یادگیریهای متفاوت هستید و چطور میشود که مغز این فعالیت را بدون آگاهی و درگیر کردن مراکز تخصصی انجام دهد؟
اگر مغز میتوانست درس خواندن را به یک عادت تبدیل کند، آنگاه هرگز فشاری از سوی درس خواندن احساس نمیکرد و آن را به صورت یک فعالیت تکراری میپذیرفت و احساسات منفی نسبت به آن تولید نمیکرد. تنش مغز با مطالعه دقیقا سر همین است که نمیتواند مطالعه را به یک فعالیت غیر آگاهانه و تکراری تبدیل کند.
این احساسات هستند که ابزار مناسب را برای مغز فراهم میکنند تا بتواند جلوی مطالعه کردن را بگیرد. در واقع اگر احساسات در انسان وجود نداشت آنگاه مغز، نمیتوانست جلوی حرکت وی را بگیرد. بنابراین هرگاه یک دانش آموز یا داوطلب کنکور از درس خواندن باز میماند، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، مورد حمله احساساتی توسط مغزش قرار گرفته است.
چرا گفتم غیر مستقیم؟ چون برخی از موانع مطالعاتی مثل وسواس، به ظاهر از جنس احساس نیستند ولی ریشهشان احساس است. در نتیجه به اینگونه عوامل که آنها را اختلالات احساسی مغز مینامیم، حملات غیر مستقیم مغز حیوانی میدانیم.
البته مغز حیوانی، به خوبی یک نکته را درک کرده است و آن هم اینکه انسان، برای پذیرش احساسات، نیاز به چند فاکتور دارد؛ اول آنکه باید روکش این احساسات منطقی به نظر برسد. در واقع احساس خالص توسط انسان پس زده میشود ولی اگر مغز بتواند آن را منطقی جلوه دهد آنگاه است که انسان در دام حمله احساسی قرار میگیرد. به طور مثال؛ دانش آموز میگوید «چون در خانه، سر و صدا هست برای هیچ کسی اهمیت ندارد که موفق شوم در نتیجه چرا درس بخوانم و زحمت بکشم؟»
احساس بیاهمیت و بیارزش بودن، گریبان این دانش آموز را گرفته است ولی مغز این احساس را با یک بستهبندی منطقی به او معرفی مینماید. مغز میگوید که اعضای خانواده صدای تلویزیون را کم نمیکنند پس تو را دوست ندارند و برایشان مهم نیست که تو موفق شوی، پس چرا زحمت میکشی و درس میخوانی؟ همین حالا درس خواندن را کنار بگذار.
به ظاهر این جملات منطقی و مورد قبول هستند اما یادمان نرود که هدف یک پدیده شخصی است و قرار نیست دیگران از لذتها و آسایش خود بزنند تا ما، به هدفمان برسیم. در واقع برای کسی مهم نیست که ما قبول شویم یک جمله خوب و عالی است که در فرهنگ ما به یک جمله بد و منفی تبدیل شده است و گمان میکنیم برای همه باید مهم باشد که ما داریم برای کنکور درس میخوانیم.
بنابراین مغز به خوبی توانسته، موج احساسی راه بیندازد و با روکش منطقی آن را درست جلوه دهد و در حالیکه این دانش آموز باید خوشحال باشد که دیگران به کار او کاری ندارند و هرکسی به دنبال لذتهای خودش است، اما از این رفتار دیگران ناراحت است و انتظار دارد او را درک کنند و از لذتهای خودشان بگذرند و به او توجه کنند. غافل از اینکه توجه دیگران برای او هزینه دارد و باعث ایجاد فشار روانی روی دوش وی خواهد شد.
دومین فاکتور؛ این است که احساسات را بزرگ و عمیق نشان دهد. مسلم است که یک احساس ضعیف هرگز نمیتواند جلوی حرکت مطالعاتی یک کنکوری یا دانش آموز را بگیرد. اما با روشهایی که در فصل یک و چهار همین دوره، ارایه کردم؛ مغز به خوبی برای بزرگ نمایی و درست کردن قطار احساسی آمادگی دارد. او به خوبی بلد است که احساسات ما را به یک کلاف سر در گم تبدیل کرده تا کلا صورت مسئله را فراموش کنیم.
بنابراین؛ اولین برخورد با یک دانش آموز یا داوطلب کنکور که درگیر احساسات شده، این است که صورت مسئله اصلی او را مشخص کنیم و جلوی بهمن فکری و حسی و همچنین ترکیب کردن آن را بگیریم. اینجاست که او آرامش زیادی میگیرد چون او را از کَلَکی که مغزش میخواسته بزند، آگاه میکنیم و گام مهمی در شناخت وضعیت فعلیاش ارایه کرده ایم.
سومین فاکتور، تکرار احساسات است. مغز همیشه سعی میکند، احساسات را به طرز وحشتناکی تکرار کند. یک بار استرس گرفتن در سال، هرگز جلوی روند درس خواندن یک داوطلب کنکور را نخواهد گرفت ولی اگر این استرس بارها و بارها مثلا پنجاه (۵۰) روز از یک سال، تکرار شود آنگاه استرس را باور میکند. بنابراین، تکرار کردن یک احساس برای مغز یک نعمت حساب میشود که به راحتی میتواند تلقین نماید که شرایط واقعا وحشتناک است.
فاکتور چهارم، عامل شوک میباشد. یکی از حرکتهایی که مغز برای ایجاد بحران احساسی انجام میدهد این است که یکی از دغدغههای حسیتان را برای مدتی تولید نمیکند تا شما گمان کنید حالتان خوب شده است و بسیار شرایط عالی را طی میکنید ولی به یک باره پس از چند روز، دوباره همان دغدغه را بازتولید میکند.
فرض کنید دانش آموزی اعتیاد به شبکه اجتماعی دارد؛ او تلاش کرده تا این حس وابستگی را از بین ببرد و چند روزی هم موفق عمل میکند. مغز، چند روزی سکوت میکند تا دانش آموز کاملا به این باور برسد که حالش خوب شده است ولی باطن ماجرا چیز دیگری است. مغز پس از چند روز، حالا فشار، طمع و لذت حضور در شبکه اجتماعی را ایجاد میکند.
آنقدر فشار میآورد که دانش آموز از وجود همین فشار، ناراحت شده و تسلیم میشود. او میگوید فکر میکردم حالم خوب شده ولی بازهم وابستگی وجود دارد و من هیچوقت حالم خوب نخواهد شد. این همان نتیجهای است که مغز میخواست از عامل شوک بگیرد. سکوت چند روزه مغز، برای این نبود که او تسلیم شده بلکه او از این شوکها استفاده میکند تا جلوی ما را بگیرد.
مغز ما در استفاده از احساسات، یک موجود قدرتمند است. او به خوبی و با ظرافتهای فراوان توانسته است، از چهار فاکتور بیان شده بهره بگیرد و چرخه احساسات را روشن کند به طوری روی شرایط مسلط میشود و مانع از تداوم روند مطالعه و درس خواندن میشود.
از احساسات مثبت غافل نشویم متن
گذشته ذهنی یک دانش آموز یا داوطلب، احساسات منفی را به خوبی درک میکند و میداند که این حس نامطلوب، او را آزار میدهد و اجازه درس خواندن را به وی نمیدهد. اما آنچه مسئله من است، احساسات مثبتی هستند که بسیار فریبندهتر از هیجانات منفی میباشند. خاطرات ذهنی انسان، باور ندارد که حس مثبت نیز در خدمت مغز است تا جلوی مصرف انرژی را بگیرد.
ازوپ (Aesop) نویسنده یونانی، حکایت معروف لاک پشت و خرگوش را نوشته که این داستان، اولین و تقریبا تنها اثری است که به جنبه منفی احساسات مثبت اشاره میکند. داستان از این قرار است که خرگوش، لاک پشت را بابت سرعت کمی که دارد مسخره میکند و همیشه از سرعت و قدرت خودش صحبت میکند تا اینکه تصمیم میگیرند مسابقهای بدهند.
خرگوش که اعتماد به نفس و غرور داشت، بعد از چند دقیقه دویدن با خودش میگوید که این لاک پشت تا بخواهد چند قدم بردارد، من اینجا زیر سایه این درخت میخوابم. وقتی از خواب بر میخیزد، متوجه میشود که لاک پشت، توانسته به خط پایان برسد و برنده این مسابقه باشد. حکایتی که قرن ها، برای کودکان گفته شده ولی کمتر به این روی سکه توجه شد که احساسات مثبت تا چه حد میتواند فریبنده و محدود کننده باشد.
در فضای کنکور نیز، کم نیستند دانش آموزانی که با همین اعتماد به نفس و غرور، روزهای زیادی را از دست میدهند و با گفتن این جمله که «من باهوشم و یک ساعت درس خواندن من از دَه (۱۰) ساعت درس خواندن دیگران بالاتر است» در دام مغزشان میافتند و زمان را تلف میکنند. آنچه در سال کنکور مشاهده میکنیم این است که احساسات مثبت بسیار خطرناکتر از احساسات منفی هستند.
دانش آموزی را در نظر بگیرید که پنجاه (۵۰) تست درست از یک مبحث بزند و مغزش سعی میکند که او را تا میتواند از این وضعیت خوشحال، خرسند و امیدوار کرده و به اصطلاح عامیانه او را باد نماید و این شرایط را برای زمانی میخواهد که همین دانش آموز پنج (۵) تست غلط بزند آنگاه زیر پایش را خالی میکند و با گفتن «تو مطمینی که سوادت خوب است؟ چرا این تستها را غلط زدی؟ الان رقیبهایت به تو میرسند و وضعیت آنها خیلی بهتر از توست و انتظار داشتم غلط نزنی» باعث تخریب عمیق او میشود. دقیقا مثل اینکه شخصی را از بالای یک بلندی به زمین پرتاب کنند. او حتما فشار زیادی را تحمل میکند.
داوطلب کنکوری که احساسات در درس خواندنش موج میزند و با چند تست درست، خوشحال میشود مطمین باشد که با چند تست نادرست، از آن بیشتر ناراحت و نا امید خواهد شد. این بازیهایی است که مغز برای او میسازد تا با شوکهایی که در طول مسیر کنکور میدهد مانع از مصرف انرژی و درس خواندنش شود. آگاهی از اینکه احساسات مثبت از احساسات منفی خطرناکتر هستند، بسیار کلیدی است.
هیجانات مطلوب از جنبه دیگری نیز، خطرناک ترند. آن هم عادت دادن شما به احساسی زندگی کردن است. مغز اگر بخواهد فرد را درگیر احساسات نماید و او را عادت دهد که به افکار حسی درونیاش اهیمت بدهد، بهترین روش آن است که ابتدا او را درگیر حسهای مثبت نماید. این مسیر، فرآیند اعتیاد احساسی را با کیفیت خوبی رقم میزند. این دانش آموزی که به احساسی زندگی کردن، عادت کرده است حالا کاملا زیر سلطه مغزش قرار دارد و هر موقع مغزش، اراده کند میتواند جلوی حرکت او را بگیرد.
مشکلات احساس مثبت به همین جا ختم نمیشود بلکه عمق دردناکتری نیز دارند. احساسات مثبت میتوانند مانند یک ایده آل در ذهن دانش آموز یا داوطلب کنکور ثبت شوند به طوری که همیشه معیار خوب بودن تلقی شوند. فردی را تصور کنید که یکی از روزهای مدرسه توانسته در کلاس درس ریاضی، به سوالات معلم، پاسخهای درست بدهد و معلم او را تشویق کرده باشد. احساسات مثبت و لذت بخش آن روز، برای همیشه در ذهن این دانش آموز به عنوان معیار حال خوب و با کیفیت ثبت میشود.
اما سوال این است که مگر چند بار ممکن است این حد از احساس مثبت را یک دانش آموز تجربه کند؟ بنابراین این دانش آموز، در تمام عمر خودش شاید دیگر هیچوقت در آن وضعیت احساسی قرار نگیرد. اما مغزش آن احساس را نشانه حال خوب میداند در نتیجه این فرد در تمام روزهای کنکور، با خودش میگوید: «من خوب درس نمیخوانم چون حالم خوب نیست» و او نمیداند که چرا حالش خوب نیست زیرا خبر از ترازوی ذهنی که مغزش از آن خاطره لذت بخش کلاس ریاضی ساخته ندارد.
اکثر کسانی که سابقه تحصیلی خوبی دارند وقتی گزارش میدهند که حالشان خوب نیست، به دنبال این ترازو میگردم تا یک جایی در خاطرات آن ها، یک احساس لذید قوی پیدا کنم و به آنها بگویم که معیار آنها از حال خوب، چشیدن دوباره آن احساسات است. به عبارت دیگر، مغز انسان، خوشمزهترین و عمیقترین احساس مثبت در درس خواندن را به عنوان با امتیازترین حالت ثبت میکند و آنگاه همیشه وضعیت درسیتان را با آن حالت ایده آل مقایسه کرده و چون همیشه شبیه آن نمیتوانید باشید، آنگاه حال شما را خراب میکند و تلقین میکند خوب درس نمیخوانید و مطالعهتان کیفیت ندارد.
تاکید میکنم، روند درس خواندن به احساسی شدن چه از نوع مثبت و چه منفی نیاز ندارد. روند فکریمان اینطور است که احساسات مثبت را اصلا نادیده بگیریم چون حاوی اطلاعاتی ارزشمند برای ما نیستند و دقت کنید نباید با گفتن جملاتی شبیه «انگیزه گرفتن با احساسات مثبت» خودتان را به وجود هیجانات مثبت عادت بدهید. اما در مقابل، احساسات منفی را باید خیلی زود و بدون شاخ و برگ دادن و در دام بهمن احساسی افتادن، تحلیل کنیم و خود را به وضعیت بهتری برسانیم.
اگر میپرسید که چطور هیجانات و احساسات را تحلیل کنیم، بایستی بگویم که به زودی با اضافه شدن دورههای مربوط به احساسات مختلف، روش تحلیل هر احساس را با هم بررسی خواهیم نمود.
قربانی احساسات هستیم یا خالق آن؟ متن
من نمیخواهم درگیر احساساتم باشم و به آنها فکر کنم اما باور کنید خودشان میآیند. داشتم درسم را میخواندم و اصلا کاری به چیزی نداشتم، یک باره این احساسات به من حمله کردند و تسلیمشان شدم. شما فکر میکنید من دوست دارم وقتم را سر این احساسات تلف کنم و ساعتها درگیرشان باشم؟ من که به این افکار اهمیتی نمیدهم و خودشان حمله میکنند.
فکرش را بکنید، پشت میزم نشسته بودم و داشتم تست میزدم به یک دفعه، موج سنگینی از احساسات منفی درونم فعال شد و مرا با خودش برد. دست خودم نبود و میخواستم مقاومت کنم ولی اینقدر افکار زیاد بودند که مرا بهم ریختند و نتوانستم خود را کنترل کنم.
جملاتی که خواندید، پر تکرارترین گزارشی است که دانش آموزان و داوطلبان کنکور در مورد شرایط حسی خودشان میدهند. به نوعی در این گزارشها ردپای «قربانی احساسات بودن» را میشود لمس کرد. آیا واقعا چنین است که انسان، تسلیم هیجانات است و دست و پا بسته باید در برابر حملات احساسی خویش، سر تعظیم فرود بیاورد؟
همانطور که در فصل اول همین دوره، به طور جامع تشریح کردم، احساسات توسط مغزمان تولید میشوند. بنابراین هرگونه تفکر که امواج فکری و احساسی در اطراف ما وجود دارد و آنها ممکن است ما را درگیر خودشان کنند و این امواج به شما حمله میکنند و باید روی موجی زندگی کنید که این امواج حسی منفی، تاثیری روی شما نداشته باشند را قویا رد میکنم.
چنین استدلالهایی علمی نیستند زیرا مرکز تولید تمامی احساسات مثبت و منفی در مغز بشر است و چیزی در بیرون از آن وجود ندارد که فرد بخواهد روی مدار آن زندگی کند. بنابراین از این برداشتهای کوچه بازاری که عبور کنیم با این سوال مواجه میشویم که مغز با اختیار و اراده ما، احساسات را تولید میکند یا کاملا به صورت اختیاری این وضعیت را انجام میدهد؟
احساسات بر اساس فرمول «حفظ بقا، حفظ انرژی» تولید میشوند. آنچه مطمین هستیم این است که مغز در تمامی دورههای تکاملی خودش، کاملا تابع این فرمول بوده است. حالا وقتی شما درس خواندن را شروع میکنید، قطعا مغزتان تلاش میکند که احساسات مثبت و منفی را فعال کرده و جلوی شما را بگیرد. او به خوبی این فعالیت را انجام میدهد.
این عبارت را از من بپذیرید: «همانطور که قلب تان، میتپد تا زنده بمانید، مغزتان نیز در هنگام احساس خطر یا مصرف بیهوده انرژی احساسات مثبت یا منفی تولید میکند». فراموش نکنید که درس خواندن و کسب موفقیت به شیوه امروزی، از نظر مغز حیوانی ما یک فرایند بیهوده است زیرا تاثیری بر بقا و زندگی ما ندارد. بنابراین تولید احساس توسط مغز، یک وظیفهای است که او به صورت سنتی با همان فرمول حفظ بقا، حفظ انرژی به خوبی انجام میدهد.
معتقدم که مغز حیوانیمان وظیفهاش را دقیق اجرا میکند و ما به عنوان یک انسان نیز، لازم است تا به کمک مغز منطقی، آن را فرماندهی و کنترل نماییم. کاری که البته ساده نیست زیرا اولا از نظر ابعاد، مغز انسانی ما فقط حدود بیست و پنج (۲۵) درصد از کل فضای مغزمان را پوشش میدهد و دوما؛ در طی دوره تکامل، عادت ذهنیمان به استفاده از مغز حیوانی است و هنوز گنجینه قدرتمندی در مورد مغز انسانی نداریم. به هر روی، مجبوریم این توانمندی را بدست آوریم.
احساسات از جایی نمیآیند؛ آنها درون مغزتان تولید میشوند و شما در تولید آنها نقشی ندارید ولی در کنترل آنها میتوانید به خوبی نقش بازی کنید. با نحوه آگاهی و کنترلی که روی آنها اعمال میکنید، حتی میتوانید؛ روی قدرت آنها اثر بگذارید و اثر تخریبیشان را خنثی کنید. همه چیز به مهارتهای شما بستگی دارد که در طی دورههای مختلف کلبه مشاوره، به دنبال بسترسازی برای همین توانمندی هستیم تا ذره ذره، قابلیتهای خود را افزایش دهیم و بتوانیم خود را از دنیای احساسی و پر از حیله مغز، جدا کرده و آن را مدیریت نماییم.
دکمه احساسات مثبت بهتر جلویتان را میگیرد یا دکمه احساسات منفی؟ متن
احساسات در انسان مانند پدال ترمز عمل میکند و مغز هرگاه که بخواهد با رفتارهای پرمصرف مثل درس خواندن برای کنکور مقابله کند به راحتی این پدال را میفشارد. اینکه مغز از احساسات مثبت استفاده میکند یا احساسات منفی، جای بحث دارد و شاید با پی بردن به اینکه مغز چطور تشخیص میدهد از کدام جنس استفاده کند، میتواند دید روشنی به درک عمیقتر احساسات بدهد.
این را میدانیم که اکثر دانش آموزان و داوطلبان کنکور با احساسات منفی یا اختلالات ناشی از آن، متوقف میشوند ولی آمار کسانی که با احساسات مثبت از خواندن جا میمانند نیز، کم نیستند. افرادی که هر روز درگیر احساسات مثبتی مانند خیال پردازی، حس قدرتمندی، حس باهوش بودن و نیاز به زمان زیاد نداشتن برای کسب موفقیت و… هستند و درس خواندن خود را عقب میاندازند نیز به همان اندازهای ضربه میخورند که افراد درگیر با احساسات منفی، ضربه خورده اند.
مغز چطور انتخاب میکند که از کدام احساس استفاده نماید؟ پاسخ این سوال را میتوان به دو عامل گره زد؛ اول آنکه مغز از سابقه ذهنی استفاده میکند و همان رفتاری که قبلا توانسته از آن نتیجه بگیرد را دوباره تکرار میکند و دوم؛ محیط و شرایط نیز میتواند در شکل گیری استفاده از احساسات مثبت یا منفی نقش بازی کند.
برای درک بهتر این دو عامل؛ نیاز به بررسی چند مثال است. دانش آموزی را در نظر بگیرید که سابقه تحصیلی خوبی دارد و همیشه خاطرات مثبت مانند تشویق شدن در کلاسهای مدرسه را دارد. او خودباوری و اعتماد به نفس مناسبی از وضعیت خویش دارد و معتقد است که درس خواندن را به خوبی میتواند انجام دهد. چنین فردی، احتمال اینکه با احساسات مثبتی از درس خواندن جا بماند، خیلی بیشتر از درگیر شدن آن با احساسات منفی است.
مغز چنین دانش آموزی، با توجه به سابقه ذهنی اش؛ تصمیم میگیرد از احساساتی نظیر «تو همیشه درس خود را به خوبی یاد گرفته ای، میتوانی بهترین کار را در زمان کمتری نسبت به بقیه انجام بدهی، تو اگر دیرتر از بقیه شروع کنی بازهم از بقیه موفق تری» زمینه را برای جلوگیری از درس خواندنش فراهم کند. احساساتی که دقیقا منطقی به نظر میرسند و متناسب با خاطرات ذهنی آن دانش آموز است و قبول کردنش برای او خیلی آسان است چون معتقد است که این صحبتها همگی درست هستند و بارها و بارها برایش رخ داده است.
اما همیشه، استفاده از احساسات مثبت به خاطرات بر نمیگردد و اتفاقا در بیشتر موارد به زمان و شرایط فعلیتان مرتبط میشود. داوطلب کنکوری را در نظر بگیرید که همیشه فکر میکرده مبحث مشتق در ریاضی را نمیتواند یاد بگیرد و به هر قیمتی که شده و با صرف زمان زیاد بالاخره توانسته این مبحث را بیاموزد. در این شرایط، مغز بهترین فرصت را برای پاشیدن بذر احساسی مثبت دارد. او این موفقیت را اینطور برای داوطلب کنکور ترجمه میکند: «فصلی که فکرش را هم نمیکردی توانستی یاد بگیری، پس تو خیلی قدرتمند و باهوش هستی و از عهده هر موفقیتی بر میآیی و حالا نوبت این است که به خودت هدیه بدهی و یک روز را جشن بگیری و پاداش این موفقیت را با استراحت و تفریح به خودت بدهی. اینطوری انگیزه بیشتری برای ادامه دادن داری».
مغز او، بازهم ادامه میدهد: «وقتی سختترین فصل را توانستی یاد بگیری، بقیه فصلها که کاری ندارند و برای همین تو با قدرتی که داری در زمان خیلی کم، همه مبحثها را یاد میگیری و تستهایش را درست میزنی. باید کمی تفریح کنیم تا انرژی برای ادامه دادن را بدست آوریم». این صحبتهای احساسی کاملا مثبت، از دو جنبه تخریبگر هستند.
اولین اثر؛ کوتاه مدت است. دانش آموز تصمیم میگیرد که یک فیلم تماشا کند یا به بیرون برود و کمی تفریح کند و پاداش موفقیت خودش را بدهد. چیزی که مغز هم روی آن تاکید داشت. البته که یک روز تفریح کردن تاثیر مخربی بر نتیجه کنکور ندارد اما آنچه با آن مسئله پیدا میکنیم این است که مغز در لابه لای جملات خوشمزه اش، از کلید واژههای «قدرت»، «زود یاد گرفتن» و «همه تستها را درست زدن» استفاده کرد.
سناریویی که مغز برای این داوطلب کنکور چید؛ چنین است که ابتدا او را سرمست از یک موفقیت بزرگ کرد، به او گفت تفریح کن و پاداش این لذت را به خودت بده و در نهایت احساس بادکنکی قدرت و سریع آموختن هر چیزی و درست زدن تستها را به او تلقین کرد. حالا منتظر میماند تا اولین جایی که آن داوطلب در یادگیری یک مبحث گیر کند، یا آنکه موضوعی را دیرتر از زمان ذهنی که در سرش داشت یاد بگیرد و از همه بدتر اگر چند تست را غلط بزند آنگاه است که مغز روی او فشار میآورد.
در چنین فضایی، مغز او را از اوج قله احساسات مثبتی که داشت به درهای از احساسات منفی، هُل میدهد. حالا این دانش آموز، زیر پایش خالی شده و نسبت به قدرت خودش شک میکند. رفتارهای سینوسی درس خواندن، بیانگیزه شدن، فرار از برنامه ریزی کنکوری را از خودش نشان میدهد و مهمترین سوالی که از خودش میپرسد این است که نکند در توهم بودهام و اوضاع من اصلا خوب نیست و بیخودی فکر میکردم که وضعیت تحصیلیام بهتر شده است.
بنابراین، مغز بر اساس سابقه ذهنی و شرایط فعلی، انتخاب میکند که از چه جنس احساساتی استفاده کند تا بیشترین ضربه را به آن فرد بزند و جلوی درس خواندنش را بگیرد و اجازه ندهد انرژی مصرف شود. از مغزتان ناراحت نباشید، او فقط مثل قلب تان، مشغول انجام وظیفه است.
زندگی با تحلیل احساسات ارزشمند است متن
مدیون احساسات هستیم چون باعث حفظ بقای نسل انسان خردمند شد؛ جانمان را در طول دورههای مختلف زندگی بشری حفظ کرده است. این را فراموش نمیکنیم که همین هیجانات مثبت و منفی بودهاند که با فرمول «حفظ بقا، ذخیره انرژی» توانسته باعث تداوم جمعیت انسانی شود. اما در شرایط زندگی امروزی و جنس موفقیتهای فعلی، احساسات به عنوان خطای مغزی باید در نظر گرفته شود.
آموختیم احساسات مثبت، خطرناکتر از احساسات منفی هستند به طوری که تصمیم گرفتیم برای همیشه احساسات مثبت را مورد توجه قرار ندهیم. احساسات منفی نیز نیازمند تحلیل شدن دارند. مغز سعی میکند یک باتلاق احساسی درست کند و فرد را در آن غرق کند به طوری که ساعتها درگیر احساسات شود اما وظیفه ما این است که وقتی با یک حس منفی رو به رو میشویم؛ خیلی سریع آن را تحلیل کنیم.
به احساسات و هیجانات خود شاخ و برگ نزنیم و بهمن فکری که علاقه مغز است را شکل نداده و اجازه راه افتادن قطار احساسی و پیوستن خاطرات را ندهیم و تمام این اهداف زمانی محقق میشود که احساسات مثبت را نادیده گرفته و احساسات منفی را در همان شروع کار تحلیل کنیم.
به یاد بیاورید که مغز سعی میکند احساسات را با روکش منطق به شما ارایه دهد زیرا در این شرایط، پذیرشتان نسبت به احساس بهتر میشود و ضربهای که مغز میخواهد بزند با شدت بیشتری میتواند انجام دهد. زندگی با احساس، چیزی است که از کودکی آموختهایم و تعریف ذهنیمان را اینطور ساختهاند که انسان خوب کسی است که با احساس باشد ولی در ادبیات موفقیت اگر بخواهیم تاکید بر احساسات کنیم، نتیجهای جز درجا زدن ندارد.
این مرحله گذار از زندگی احساسی به زندگی تحلیل احساسی را باید سپری کنیم. آنچه سخت به نظر میرسد این است که مغز ما هنوز آمادگی این گذار را ندارد ولی مجبوریم به زور مغز انسانی و بر اساس نیازمان به موفقیت این فشار را به مغز آورده و او را وادار به پذیرش این سبک زندگی کنیم. ما آنقدر زنده نیستیم که منتظر تغییرات مغز برای زندگی به شکل امروزی باشیم. قرنها طول میکشد تا مغز، برای این مدل از زندگی آماده شود.
چند مورد در خصوص پرسش و پاسخها (کلیک کنید) فایل(های) ضمیمه
برای آنکه پاسخ اصولیتر و دقیقتری دریافت کنید، توصیه میکنم به موارد زیر توجه فرمایید:
الف) سعی کنید در پرسیدن سوال خویش، اطلاعات کاملی از وضعیت و شرایطی که در آن قرار دارید بدهید.
ب) لطفا پرسشهای مربوط به قوانین کنکور را در صفحه «از من بپرسید قوانین کنکور» بپرسید.
پ) لطفا پرسشهای مربوط به روحیه را در صفحه «از من بپرسید آنالیز رفتار» بپرسید.
ت) روشهای مطالعه، مرور، خلاصه نویسی، تست زنی و یادگیری هر درس، از جمله سوالاتی به حساب میآیند که قابل پاسخ گویی در پیام نیستند چون این موضوعات به شناخت، پیگیری مستمر و استفاده از ابزاهایی مثل جزوههایی که هر مشاور در اختیارش است، نیاز دارد.
سلام من پشت کنکوری هستم که به خودم اعتماد ندارم و مدام فکر میکنم که نمیتونم از پس کنکور بربیام در سال های ششم و نهم به دلیل قبول نشدن در آزمون تیزهوشان مدام به این فکر میکنم که کنکور هم مثل ازمون های قبل هست و من نمیتونم از پسش برمیام با اینکه در دوران مدرسه همیشه جز شاگردان برتر بودم این فکر و احساس واقعا آزارم میده و نمیتونم جلوش رو بگیرم از طرفی فکر میکنم آدمی بی اراده وتنبلم و این حس دست از سرم برنمیداره و فکر میکنم دارم ایندمو نابود میکنم ممنون میشم راهنماییم کنید که چطوری این حس خود کم بینی رو از خودم دور کنم یکی از حسهای بدی هم که دارم اینه که پدرم از بچگی بهم میگفت که تو تنبلی توی انجام وظایف و درس خوندنت کوتاهی میکنی به خاطر همین حسها دچار افسردگی و کم کاری تیروئید و مشکلات معده شدم و احساس میکنم دارم نابود میشم واقعا ممنون میشم که کمکم کنید که چطوری فکرمو تغییر بدم
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. اولین سؤالی که بایستی پاسخ دهید این است که چه مقدار برای امتحانات تیزهوشان درس خواندید؟ چه مقدار تست زدید و تمرین کردید؟ آیا صرفاً به دلیل شاگرد اول بودن و مقداری که برای مدرسه میخواندید روی امتحان تیزهوشان وقت گذاشتید یا اینکه به طور مجزا برای تیزهوشان برنامه داشتید و به مقدار قابل توجهی درس میخواندید و تمرین میکردید؟ اگر برنامه مجزایی برای تیزهوشان داشتید و هر روز ویژه قبولی در تیزهوشان درس میخواندید لطفاً چگونه خواندن و تعداد مرورها و تستهایی که زدهاید را برایم بنویسید تا بهتر با شرایط شما آشنا شوم. موفقترین باشید.
سلام من یه ادم احساسی هستم که در دنیایی از احساسات و فانتزی های مختلف زندگی میکنم. میتونم بگم که بیشتر در خیالپردازی ها و احساساتی که مغزم برام ایجاد میکنه زندگی میکنم تا در دنیای واقعی ! ذهنم پر از احساسات مثبت و هیجانات مختلف هست و نه تنها در درس بلکه در تمام ابعاد زندگیم تاثیر گذاشته و منم صبح تا شب در این احساسات مثبت مضر غرق شدم . واقعا نمیدونم که چجوری باید این احساسات مثبت رو تحلیل کنم و دیگه یه ادم احساسی نباشم . ازتون ممنون میشم که اگر امکانش هست هرچه سریعتر تحلیل انواع احساسات رو در سایتتون قرار بدید ، من واقعا به چنین آموزشی نیاز دارم . اگرم امکانش به این زودیا نیست ممنون میشم که منو راهنمایی کنید برای تحلیل احساساتم از کجا شروع کنم و برای تبدیل شدن به یه ادم منطقی به طور کلی باید چیکار کنم؟
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. مطالب سایت کلبه مشاوره به دلیل طولانی و جامع بودن قطعاً نیاز به زمان دارند تا منتشر شوند و به محض آنکه تکمیل شوند روی سایت قرار خواهند گرفت ولی اگر قرار باشد یک فرمول مشخص بدهیم که به کمک آن بتوانیم از شرایط احساسی دور شویم فقط کافی است به این فکر کنیم که افراد احساسی چگونه زندگی میکنند؟ یک فرد با نگرش احساسی از لحظه بیداری تا پایان شب، دایما دنبال پاسخ به احساسات خودش است.
این شخص در همه تصمیمها و فعالیتهای روزانه خودش به فکر آن است که احساسات را الگو قرار دهد و به نحوی حرکت کند که احساساتش برایش تعیین کردهاند. به طور مثال یک فرد احساسی وقتی میخواهد از خواب بیدار شود، تصمیم میگیرد چند دقیقه خیال پردازی کند چون باورش بر این است که ساختن تصاویر شیرین در ابتدای روز باعث بهتر شدن کل روز میشود. بعد از آن میخواهد که همه چیز شاد و آرام باشد و اگر کوچکترین عامل مخالفی دیده شود، فکر میکند که دیگر آن روز، برای درس خواندن مناسب نیست.
او میخواهد هیچ بحثی نباشد، هیچ کسی حرف منفی نزد، همه زندگی مثبت به نظر برسد. از این گذشته او به احساس شک کردن به مطالعه، احساس کمال گرایی در یادگیری، حس راضی نبودن از وضعیت درسی و… ارزش میدهد و در نهایت بسیاری از روزها را با همین شرایط از دست خواهد داد. با این توضیحات متوجه میشویم که فرمول مناسب برای رهایی از چنین وضعیتی این است که به جای اولویت قرار دادن احساسات، بایستی علم را مد نظر قرار دهیم. یعنی افرادی که احساسی هستند، فقط به این دلیل احساسی هستند که برای اجرای هر کاری، به احساسات خود گوش میدهند و سعی در راضی نگاه داشتن احساس دارند حال آنکه یک انسان برای زندگی در این دنیا فقط باید پیرو علم پدیدهها باشد.
یک فرد با احساس وسواس در مطالعه را در نظر بگیرید. او هرگاه میخواهد کتابی را مطالعه کند از ابتدای درس خواندن تا انتهای آن، فقط به این اهمیت میدهد که احساساتش را تقویت کرده و راضی نگاه دارد. مثلاً «این مبحث را آنطور که دلم میخواهد یاد نگرفتم»، «احساس میکنم فراموش کردهام باید چند بار دیگر آن را بخوانم»، «اگر این مبحث را کنار بگذارم احساس بدی دارم و به این فصل خیانت کردهام»، «اگر این مبحثهایی که خواندهام کامل نباشند و بعداً در تستها متوجه شوم که به خوبی یاد نگرفتهام آنوقت چطور باید این شرایط را تحمل یا جبران کنم؟»، «نکند این کتابی که من دارم، کتاب کامل و خوبی نباشد، بروم دنبال این که بهترین کتاب چیست؟».
حالا چنین شخصی اگر علم را مد نظر قرار دهد به این صورت میشود: «یادگیری در یک مرحله روی نمیدهد بلکه باید مراحل مختلف آموزش اولیه از روی جزوه، مطالعه درسنامه، حل تستهای متنوع و زیاد، رفع اشکال و مرور به طور مستمر اجرا شود تا یادگیری روی دهد»، «فراموش کردن برای مغز بسیار طبیعی است ولی نیاز نیست که همین امروز به صورت رگباری از روی یک مبحث بخوانم چون بازهم فراموش میکنم بلکه به جای این رفتار اشتباه، باید یک برنامه مروری در طول ماه داشته باشم»، «هیچ فصلی را قرار نیست کنار بگذارید بلکه طبق یک برنامه مشخص، باید مرور، تست و رفع اشکال را برای آن مبحث داشته باشید و در طول زمان این فرصت را به خودتان میدهید که روی آن فصل، مسلط شوید»، «تست زدن قسمت اصلی یادگیری است. این طرز تفکر که تست زدن برای فهمیدن این است که چقدر بلد هستم یا چند درصد میزنم را باید کنار بگذارید. شما وقتی یک درسنامه میخوانید بایستی تعداد زیادی تست حل کنید تا متوجه شوید چطور قرار است از آن مباحث، تستهای مختلف ساخته شود. در واقع تستها خودشان قرار است تکمیل کننده فهم و یادگیری ما باشند نه وسیلهای برای سنجش سوا. پس اتفاقاً طبیعی است که بخشی از تستها را بلد نیستید بزنید تا از طریق همان تستها فرایند یادگیریتان را تکمیل کنید»، «کتابهای موجود در بازار تا حدود زیادی مشابهت زیادی دارند و تفاوت آنها در لحن بیان مطالب است و بهترین کتاب برای شما همان کتابی است که میتوانید ارتباط برقرار کنید و از طریق آن کتاب یاد بگیرید و مهم نیست که بقیه در مورد آن کتاب چه می گویند؟».
در این مثال سعی کردم، تقابل علم و احساس را به نمایش بگذارم و بدانید وقتی به علم یک پدیده دقت کنید و به آن پایبند باشید آنگاه قطعاً از احساسات دور خواهید شد و در دراز مدت یک فرد منطقی خواهید بود. البته شما بایستی بدانید که دور شدن از احساسات به همین سادگی هم نیست و قطعاً تحت فشار قرار خواهید گرفتد. مغز حیوانی تمام تلاش خودش را میکند که احساسات را همچنان مهم بدانید و از اینکه از احساسات دور میشوید به هم بریزید و این موضوع را باید تحمل کنید تا دوره نهفتگی را طی کرده و به جایی برسید که با فشار از علم پیروی کنید. موفقترین باشید.
سلام استاد شکست خوردن در بازی ۱۰۰ برام داره عادی میشه و بهش دارم سازگار میشم چیکار باید کنم؟ و یک دلیل دیگه هم اینکه من برای موانع درسی این قانون رو گذاشتم اما موانع درسی زیاد و متنوع هستن اگر مثلا یکی دو مورد بود شاید راحت تر بود.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. همانطور که در فایل های صوتی نیز اشاره کردم، بازی 100 برای موضوعاتی باید اجرا شود که مسئله فقط و فقط کلک مغزی باشد. مثلا پای خاطره یا اتفاق واقعی در میان نباشد. به نظر می رسد شما چون می فرمایید موانع مختلفی دارید پس احتمال می رود که دغدغه های متنوع یا خاطرات باز مختلفی داشته باشید که ابتدا بایستی آن ها حل شوند و وقتی به این نتیجه رسیدید که این موانع به خاطرات و اتفاقات واقعی بر نمی گردند و فقط بازی مغز هستند حالا باید بازی 100 را اجرا کنید. موفق ترین باشید.
سلام اول اینکه شما گفتین منشاء احساس مغزه و مغز تنها در صورتی احساسات جدید تولید میکنه یا تغییر احساس میده که عوامل بیرونی یا درونی اتفاق بیوفتن از طرفی خود عوامل و اتفاق های بیرونی هم ابتدا در مغز یک نوع فکر ایجاد میکنن(عوامل درونی) و بعد از تفسیر در مغز و تولید افکار باعث تولید احساسات میشن پس میشه گفت در هر صورت منشاء احساسات ما افکار ما هستن؟!
دوم اینکه اگه منشاء احساسات افکار ما هستن پس کنترل احساسات تنها با کنترل افکار امکان پذیره و برای اینکه بشه افکار رو کنترل کرد من این سوال برام پیش میاد که این افکار مختلف در طی روز از کجا منشاء میگیرند؟! دسته ای از اونها قطعا در اثر عوامل بیرونی ایجاد میشن اما ممکنه بدون هیچ عامل بیرونی تولید بشن؟ یعنی بدون هیچ گونه اتفاق جدید بیرونی و بدون اراده من افکار مختلفی در ذهن من ایجاد بشه ؟!
سوم اینکه منظورتون از کنترل احساسات نادیده گرفتن احساساته؟! به هر حال عملکرد ما از احساسات ما منشاء گرفته میشه و اگه بخایم نادیده شون بگیریم و نسبت به احساسمون بی تفاوت باشیم و دائما خلاف احساس عمل کنیم پس دائما باید با حال بد درس بخونیم! یا منظورتون از کنترل احساسات تغییر احساساته؟! چون قابل حذف نیست و به قول خودتون خیلی اوقات هم احساسات به درد ما میخورن
حتی من فکر میکنم فقط برخی از احساسات فریبنده و غیر واقعی هستن چون حتی همین هدفگذاری و نیاز های انسانی هم به نظرم با احساسات گره میخوره و انسان اگه لذتی از اون کار نبره و یا بدونه اون کار هییچ احساس لذتی در اینده هم براش ایجاد نمیکنه انجامش نمیده ! پس میشه گفت احساسات گسترده تر از اینی که فکر میکنیم هستن! و اگه منظور شما از کنترل احساسات تغییر احساسات هست و اگه حرف های من که فقط حدس و گمان ان درست باشه میشه گفت ما با تغییر طرز تفکر احساسات واقعی رو جایگزین احساسات غیر واقعی میکنیم و اینطوری میتونیم احساسات رو کنترل و عملکرد درست تری داشته باشیم!؟
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. پاسخ پرسش های شما را به ترتیب شماره گذاری می دهم: 1- احتمالا مسئله مرغ و تخم مرغ را شنیده اید که می پرسند اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟ در مورد افکار و احساسات هم می شود این موضوع را تشبیه کرد. خیلی جاها ابتدا احساسات هستند که به تولید افکار می پردازند و گاهی هم افکار هستند که احساسات جدید یا قوی تر از قبل تولید می کنند بنابراین نمی شود به طور قاطع گفت که کدام باعث کدام است؟
2- افکار یا احساساتی که برای ما انسان ها تولید می شود در سه دسته جای می گیرد: الف) اتفاقات بیرونی روی می دهند مثلا 50 تست غلط می زنم و استرس می گیرم، ب) بر اساس خاطرات شکل می گیرند مثلا پارسال همین موقع 50 تست غلط زده بودم و روز وحشتناکی داشتم به طوری که مغز با یادآوری آن خاطره مرا استرسی می کند، پ) بازی های نتیجه گیری مغز هستند. به این معنا که من در طول سال ها زندگی یک شخصیت استرسی دارم که بابت هر چیزی استرس می گیرم برای همین مغز یاد گرفته با استرس دادن می تواند جلوی مرا بگیرد به همین جهت افکار استرسی تولید می کند.
3- آنچه من به آن معتقد هستم، تحلیل احساسات است. ما نمی توانیم جلوی احساسی شدن خود را بگیریم اما واکنش ما بعد از احساسی شدن مهم است. دسته زیادی از انسان ها بعد از درگیری با آن احساس، جلوی خود را نمی توانند بگیرند و ذره ذره در آن غرق می شوند و از روند عملگرایی دور می شوند و فقط دسته کوچکی از آدم ها هستند که تحلیل می کنند.
به طور مثال من الان 50 تست زده ام و همه اش غلط شده و استرس گرفتم. حالا به عنوان یک انسان خردمند وظیفه دارم احساس خودم را تحلیل کنم یعنی بفهمم این احساس برای چه ایجاد شده؟ چقدر هشدار دهنده است؟ آن فصلی که غلط زده ام چه بوده است؟ چگونه این فصل را در برنامه ام بیشتر تست زنی کنم؟ آیا نیاز هست درس نامه بخوانم تا بهتر تست بزنم یا فقط تست بزنم کافی است؟ و سوالات این مدلی باعث تحلیل احساسات می شود. آنگاه شما برنده این میدان هستید. موفق ترین باشید.
سلام.آقای جدیدی من چند ساله پشت کنکورم.نه میتونم به چیزی غیر از هدفم فکر کنم نه رشتهای که میخوام رو قبول میشم.خوب پیش میرم آخرا سست میشم.امسال نظام جدید خوندم.بقیه و خودم انتظار داشتم چون نظام جدید سبکتر شده و اینهمه ساله دارم کنکور میدم امسال موفق تر عمل کنم و قبول بشم.درسارو تموم کردم چندبارم مرور کردم ولی فرصت نکردم زیاد تست بزنم و تسلطم بالا نیست.میخوام یه سال هم بمونم فقط مرور و تست کار کنم.
مغزم نهیب میزنه اینهمه سال خوندی و هیچی نشد.میخوام امسال سفت و سخت بخونم انگار که بار اولِ کنکور میدم. ولی نمیدونم چطور پروندهی گذشته رو تموم کنم؟چطور تسلیم اون خاطرات بد نشم؟چطور خاطرات کنکورهای گذشته رو بذارم کنار؟
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. تمام دلایلی که باعث شده در کنکورهای قبلی شکست بخورید را بنویسید و از خود بپرسید چه راهکارهایی دارم که این عوامل تکرار نشوند. به این جمله توجه کنید: «مغز ما گمان می کند زندگی پیوسته است یعنی اگر خاطره ای قبلا تکرار شده است بازهم تکرار می شود». در حالیکه خاطرات وقتی تکرار می شوند که همه عوامل زمینه ساز آن خاطره، بوجود بیایند.
حالا اگر شما تمام عوامل شکست را روی کاغذ بنویسید و راهکارهای خود را برای جلوگیری از تکرارش بنویسید آنگاه خاطرات تکرار نمی شوند و به شرایط بهتری می رسید. بنابراین فعالیت های احساسی مغزتان را با فعالیت علمی خود پاسخ می دهید و هرگاه مغزتان به شما حمله کند در جوابش می گویید تمام شرایط را سامان داده ام پس زندگی پیوسته نیست که خاطرات بیخود و بی جهت تکرار شوند.
قطعا مثل هر تغییر دیگری مغز به راحتی این موضوع را نمی پذیرد ولی شما باید علمی زندگی کنید و پاسخ های منطقی و علمی به مشکلات خود بدهید و وارد بازی احساسی مغزتان نشوید. موفق ترین باشید.
مورد6 به نظر من در مورد من بیشتر صدق میکند…. این احساس شاید دوسالی است که با من دوست شده که وقتی سراغ برخی از کارهایی که دوست دارم میروم بعد از یه مدت که میگذرد در آن کار مهارت نسبی پیدا میکنم دیگر فکر میکنم ، خب من الان که دیگه بلدم، آخرشم که همینه دیگه و حس میکنم دست آورد بیشتری اون کار برای من نداره و با خودم میگم خب همین که فهمیدم من تو این کار استعداد دارم و می تونم انجامش بدم خوبه و اگر تا آخرش برم میتونم پس چیزی نیست (انگار چالش و جذابیت موضوع رو وقتی فهمیدم همین راضیم میکنه _ حتی تو ذهنم میگم خیلی خوبه در آینده اگر جایی حرفی بشه می تونم بگم من تاحالا تجربشو داشتم و انجامش دادم ) بعد میرم سراغ یک کار دیگه و اون رو رها میکنم…..(توی پرانتز این رو هم اضافه کنم که کسی از تصمیم من اطلاعی ندارد به جز خانواده ام)
الان دقیقا همین حس رو راجع به مطالب زیست دارم و میگم خب الان میدونم تقریبا بدن چه سیستمایی داره و چه جوری عمل میکنه …
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. دو مورد در حدس اولیه برای شما می شود زد: 1- فردی چند پتانسیلی هستید، 2- تنوع طلب هستید. البته این دو مورد فقط حدس اولیه است و نیاز به بررسی و صحبت بیشتر دارد. موفق ترین باشید.
سلام عرض ادب جناب جدیدی ممنون از سایت بسیار مفیدتون.
من 27سالمه و فارغ التحصیل رشته ی معماری هستم (ارشد معماری دانشگاه تهران قبول شدم به دلایلی نرفتم با اینکه عاشق معماری همچنان هستم) مسیر زندگی من طی پروسه ای عوض شد و تصمیم گرفتم که برای کنکور تجربی شروع به خواندن کنم و رشته ی پزشکی رو در یکی از دانشگاه های تهران قبول شوم (رشته دبیرستان من ریاضی بود) قبل از اینکه تصمیمم رو به خانواده اعلام کنم زیست رو شروع به خواندن کردم تا خودم رو کمی محک بزنم و ببینم اصلا منی که تاحالا معلم زیست نداشتم از پسش بر می آیم و در این مدت هم به خودم فرصت دادم تا بیشتر فکر کنم و گفتم شاید فکرش از سرم بیوفتد اما هرچی در زیست پیش میرفتم علاقه ام بیشتر میشد و صبح ها به عشق زیست خوندن بیدار میشدم دیدم این طور نمیشود شروع کردم از مشاوره هایی که از زمان دبیرستانم میشناختم کمک گرفتم به من گفتن که باید نظام قدیم کنکور دهم.. شروع کردم به تهیه منابع وسط این کار بودم که سازمان سنجش اعلام کرد که نظام قدیم ها هم میتوانند کنکور نظام جدید را شرکت کنند بعد از پرس وجو فهمیدم به نفعم هست که نظام جدید رو انتخاب کنم…بعد از تغییر منابع از تابستان با دی وی دی های آموزشی شروع کردم و خوندم تا….از اواخر دی ماه بود که بی انگیزگی سراغم اومد و خودم رو تا اسفند ماه نگه داشتم و کج دار مریض به درس خوندن ادامه دادم .. اما تقریبا نیمه ی فروردین بود که به کل بریدم به طوری که هیچ احساسی به تلاش هایی که کردم و این همه درس خوندم و صبح ها زود بیدار شدم و…نداشتم. این بی احساسی حتی به اطرافیانمم کشیده شد طوری که از مریض شدن یکی از نزدیکانم هیچ حسی نداشتم و اصلا عین خیالم نبود… از اینکه این بی احساسی و کمی حس پوچیو خب حالا آخر که چی داره به درسم و این همه هدفایی که داشتم لطمه میزنه خیلی نگرانم …قرار گذاشتم با خودم که یک هفته استراحت کنم یک هفته شد دو هفته و تا همین الان که دارم مینویسم اصلا درس نخوندم ….تو این مدت علاوه بر اینکه کارای متنوع انجام دادم(فیلم دیدن و آشپزی…) به اینستاگرامم رجوع کردم و حسابی سرگرم بودم باهاش تا به همین لحظه ….اما من با اینکه کلی استراحت کردم و دور بودم از درس اما همچنان انگار یک آدمی شدم که هیچ هدفی نداره و الافه و همه چی از یادم رفته و هیچ حسی بابت این قضیه ندارم (با اینکه همچنان دوست دارم پزشک شوم و خدمت کنم)
ممنون میشم راهی پیش روم بذارین تا این مخمصه بیرون بیام و دوباره شروع کنم
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. خواهش می کنم لطف دارید. از دست رفتن انگیزه در بین راه دلایل مختلفی دارد و بنده برای اینکه بتوانید در مورد دلیلش فکر کنید چند مورد را بیان می کنم: 1- انگیزه از دست می رود چون انتظاراتی که از درس خواندن و پیشرفت داشته ایم برآورده نشده است. مثلا انتظار داشته اید در دی ماه به سطح X در یادگیری برسید ولی این اتفاق نیفتاده است و انگیزه را از دست داده اید، 2- انگیزه از دست می رود چون فردی احساسی هستید که تصمیم های محکم و بر اساس نیازهای انسانی نمی گیرد بلکه هر موقع هر چیزی دلش بخواهد به همان سمت می رود و همین باعث می شود که ظاهرا تنوع طلب شود، 3- انگیزه از دست می رود چون تصورات شما در مورد فشارهای کنکور و قبولی با آنچه در واقعیت است متفاوت به نظر می رسد و گمان می کنید توان موفق شدن برای رسیدن به آن دانشگاه خوب را ندارید، 4- انگیزه از دست می رود چون نگران شکست خوردن و به نتیجه نرسیدن هستید.
5- انگیزه از دست می رود چون مخالفت و فشارهای دیگران یا شنیدن حرفی در مورد موفقیت و رشته پزشکی، شما را به هم می ریزد، 6- انگیزه از دست می رود چون خاطرات شما پر از کارهای نصفه و نیمه است و مغز روی این مورد فشار می آورد تا شما را ناکام کند، 7- انگیزه از دست می رود چون تصور این بوده که در سال اول به نتیجه برسید ولی با بررسی شرایط تان متوجه شده اید نیاز به زمان بیشتری دارید و به هم خوردن برنامه ها باعث لطمه خوردن تان شده است.
8- انگیزه از دست می رود چون کنکور تجربی را با کنکور ارشد مقایسه کرده اید و انتظار داشته اید به همان قدرتی که در کنکور ارشد عمل کرده اید در کنکور تجربی هم باشید، 9- انگیزه از دست می رود چون نگران سن و سال تان هستید و صد ها دلیل دیگر وجود دارد تا زمانی که ندانم شما به چه دلیل یا دلایلی یخ زده اید، نمی شود به شما کمک کرد. بایستی مشخص شود چرا این وضعیت را دارید آنگاه درمان در دلیل است. موفق ترین باشید.
سلام تشکر از مطالب فوق العاده مهم تون . شما گفتین باید از احساسات عبور کنیم . و چرایی این موضوع رو هم گفتین . اما چگونگیش رو من هنوز متوجه نشدم . باید حتما به تحلیل احساسات بپردازیم و منشاء اش رو پیدا کنیم ؟ گاهی اوقات ما نمیتونیم به درستی بفهمیم چرا الان یه همچین حسی دارم ؟! واقعا باید برای رها شدن از احساسات و منطقی فکر کردن چه مراحلی رو باید طی کنیم ؟
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. خواهش می کنم. این سوال شما به تفصیل در دوره های مربوط تک تک احساسات باید پاسخ داده شود. در واقع در آینده، دوره هایی برای هر احساس به طور جداگانه می نویسم و تحلیل هر حس را به طور جداگانه آموزش می دهم چون دنیای این احساسات از یکدیگر جدا هستند و البته گاهی با هم ترکیب می شوند یا حتی تغییر قیافه می دهند که همه این ها در دوره های مخصوص به خودشان بحث می شود. فراموش نکنید این دوره جزء دوره های طرز تفکری است و قرار است شما را با این موضوع آشنا کند که زندگی با احساس نادرست است. موفق ترین باشید.