پرسش و پاسخ روحیه برای کنکور
نگاه به درس خواندن به ویژه برای کنکور، در بین اکثر کنکوریها و خانوادهها فقط به این بر میگردد که دانش آموز یا داوطلب کنکور، امکاناتی مثل میز، صندلی، خودکار، دفترهای مختلف، کتابهای مؤسسات مختلف، سی دیهای آموزشی و شرایط خوبی برای درس خواندن دارد.
حال آنکه وقتی یک دانش آموز یا داوطلب کنکور، مشغول درس خواندن است، انگار یک جنگ درونی با مغزتان دارد. در هر دقیقهای که درس میخواند، مغز میتواند با تولید افکار و احساسات مثبت و منفی، یادآوری خاطرات، فشارهای روانی، نگرانی از حرف مردم و صدها روش دیگر، جلوی حرکت او را بگیرد. در جعبه زیر، زندگی یک داوطلب کنکور که به طور اختصاصی برای کلبه مشاوره نوشته شده را با هم بخوانیم و بعد به بررسی نمودارهای دایرهای خواهیم پرداخت.
مشکل روحی برای درس خواندن دارم متن
همین که کتابم را باز میکنم تا درس بخوانم در تمام وجودم ناامیدی، ترس و حس منفی جوانه میزند. واقعاً نمیدانم چرا قفل هستم. هنوز یک خط نخواندم که حرف خالهام در ذهنم پخش میشود که میگفت: «هیچکس نمیتواند با هر شرایطی، رشته پزشکی را قبول شود. آن افرادی هم که قبول میشوند، ضریب هوشی بالا و تقریباً نزدیک به ضریب هوشی انیشتین دارند». با خودم فکر میکنم که منظور خالهام چیه؟ یعنی من باهوش نیستم و نمیتوانم؟ از این نتیجهگیری سَرم درد میگیرد، کتاب را ورق میزنم و از یک صفحه دیگه شروع به خوندن میکنم. در حالی که سعی میکنم تابع سینوس را رسم کنم، یاد قهقههای معلم ریاضیام میافتم.
هیچوقت یادم نمیرود که چطور من را جلوی دیگران تحقیر و با دوستم مقایسه کرد! من که همیشه ریاضیام ۲۰ بود و فقط یه بار ۱۷ شده بودم، اما معلم چنان مرا با مقایسهاش تخریب کرد که هر دفعه ریاضی میخوانم یاد آن خاطره، رنجم میدهد و در نهایت گریه میکنم! انگار دیگر دلم نمیخواهد ریاضی بخوانم با خودم میگویم امروز که برنامه ریاضیام خراب شد و با این گریههایی که کردم واقعاً حال ندارم ریاضی بخوانم، و تصمیم تکراریام را بار دیگر زمزمه میکنم: میزارم برای فردا و قول میدهم که اول صبح برنامهام را با ریاضی شروع کنم. با این قول آرامش روحی میگیرم و برای اینکه نشان دهم اهل فرار از مطالعه نیستم، کتاب عربی را باز میکنم و درحالی که سعی میکنم جملهای را از نظر تحلیل صرفی و اعرابگذاری کار کنم تا آموختههای قبلیام را مرور کنم، ناگهان تمام وجودم را استرس فرا میگیرد و با خودم میگویم اگر امسال کنکور قبول نشوم چی؟
واقعاً یک سال دیگر برای کنکور بعدی تلاش کنم؟ آیا حوصله دارم این همه کتاب تکراری را از اول بخوانم و تازه از کجا معلوم که سال بعدش قبول شوم؟ اگر اینطور شد رشتهام را تغییر میدهم. به قول زن عموم اگر سال اول قبول نشدی مسلماً سالهای بعد هم قبول نمیشوی. پس بهتر است که تغییر رشته بدهی. از این فکر و خیال عصبی میشوم و با خودم زمزمه میکنم: «چقدر بیلیاقت و بیارزشم که توان قبولی در رشته مورد نظرم را ندارم، نکند هدفم مشکل دارد و من به خاطر همین موضوع است که درس نمیخوانم». چون دوستم میگفت باید هدفت را با تمام وجود بخواهی تا به آن برسی. کسی که هدفش را با تمام وجودش میخواهد هیچوقت بیانگیزه نمیشود و بدون حس منفی و خستگی درس میخواند. اما من هنوز یک درس را به طور کامل نخواندم که درونم تبدیل به میدان جنگ میشود. لابد مراقبههایی که اول صبح و آخر شب انجام میدهم را با تمام توانایی و وجودم انجام نمیدهم.
شایدم فرکانس و طول موجهایی که میفرستم را با تمرکز انجام نمیدهم. از این همه جنگ با خودم خسته شدم، چهار ساعت است که در اتاق نشستهام و فقط نیم صفحه ریاضی و یک خط عربی خواندم. از اتاق بیرون میروم و همین که مادرم مرا میبیند، برای پدرم چشم و ابرو میپراند که حضورم را اعلام کند. پدرم حرفش را قطع میکند. کنجکاو میشود که بدانم درمورد چه موضوعی صحبت میکردند که وقتی من رسیدم جا خوردند و آن را قطع کردند؟ هنوز در افکار خودم غرق هستم که مامانم میگه چطوری خانم دکتر؟ چه کار میکنی با درس هات؟ هنوز پاسخی ندادم که پدرم میگوید: «من مشغول کار هستم برات کلی کتاب کار تهیه کنم و با امکاناتی که برایت فراهم کردیم باید بتونی در کنکور یک رتبه خوب بیاوری.
مراقب باش با این همه امکاناتی که در اختیارت قرار دادیم بیانگیزه و کلافه نشی و تصمیم بگیری درس نخونی. ما تو را خیلی دوست داریم که برایت هزینه میکنیم». لبخند میزنم و با خودم میگویم چقدر من ناسپاسم که دارم این همه زحمت پدر و مادرم را با سینوسی درس خواندن به باد میدهم. مادرم ادامه میدهد که زن دایی میگوید: «دخترش خیلی پیشرفت کرده، ترازها و درصدهای آزمونش افزایش پیدا کرده است. من و پدرت نگرانیم و میترسیم که قبول نشوی و به همین خاطر افسرده شوی. این را بدان که ما حاضریم هر کمکی به تو کنیم تا بتوانی در کنکور قبول شوی». در پاسخ میگویم: «من که مشکلی ندارم اما مادرم اصرار میکند و به هیچ عنوان قانع نمیشود.
پدرم حرف مادرم را تأیید میکند و طبق روال همیشگی کارنامه آزمون را آورده و شروع به تحلیل درصدها میکنند». بابام اینطور جملاتش را ادامه میدهد: «دفعه قبل فیزیک را ۴۹ درصد پاسخ داده بودی و این دفعه ۴۹.۸ درصد. این یعنی نسبت به دفعه قبل تقریباً ثابت ماندهای و پیشرفت نکردی. تازه اینکه چیزی نیست دفعه قبل شیمی را ۶۸.۴ درصد پاسخ داده بودی اما این دفعه ۵۹ درصد و این یعنی پسرفت». تمام حرفهایشان این است که اگر بخواهی به همین روال ادامه دهی، در نهایت شیمی را صفر میزنی و در بقیه درسها هم ریزش درصدها شروع میشود. از کلکل کردنهای پدر و مادرم خسته میشوم و از جای خودم بلند میشوم که به داخل اتاق برگردم. پدرم هنوز هم مشغول صحبت است تا آخرین کلماتش را با رسیدنم به اتاق بشنوم. او همچنان از نگرانی خودش و مادرم میگوید و اینکه حسابی درس بخوانم که موفق شوم چون پدرم دوست ندارد جلوی همکارش کم بیاورد و بگوید فرزندم نتوانست در کنکور قبول شود. فرزند همکار پدرم، پزشکی را قبول شده بود و به همه شیرینی داده بود. حالا فکر میکنم که پدر من هم دنبال یک فرصت است که شیرینی قبولی مرا پخش کند و مرا به افتخار بزرگ زندگیاش تبدیل کند.
آخرین کلماتی که میشنوم این است که: «برو با تمام دقت درس بخوان تا شیرینی قبولیات را بین همه پخش کنیم». به اتاقم برمی گردم و به کتاب تست زیست را باز میکنم که تستزنی را شروع کنم. از سؤال شماره ۲۵ شروع میکنم. سؤال ۲۵.۲۶، ۲۷.۲۸ و ۲۹ را که پاسخ میدهم، فقط سؤال ۲۸، درست از آب درمیآید و این یعنی از ۵ سؤال ۴ تا تست را اشتباه پاسخ دادم. ترس وجودم را در برمیگیرد. تست ۳۰ ضربه نهایی را بر من میزند زیرا این تست را هم اشتباه جواب دادم و ناگهان روحیه خودم را میبازم و این جمله مثل یک فایل ضبط شده در ذهنم تکرار میشود: «لابد مامان یک چیزی میداند که نگران من است و حتماً درصدهای کنکورهای آزمایشی نشان میدهند که امیدی نباید به آینده داشته باشم و کار برای من تمام است و فکر کنم باعث سرافکندگی پدرم شوم و او هیچوقت به آرزوی پخش شیرینی قبولی من در پزشکی نرسد».
خوش به حال دختر دایی که در حال پیشرفت هست و اگر همین طور ادامه دهد قطعاً به رتبه خوبی در کنکور میرسد و رشته مورد نظرش را قبول میشود، اما من چی؟ من تا سال یازدهم خیلی خوب بودم و معدلم بالای ۱۹ ونیم بود اما نمیدانم چرا این مدتی که تصمیم گرفتم برای کنکور بخوانم ذرهای پیشرفت نکردم و جز حس منفی و ترس، هیچ حس دیگهای ندارم. چرا حس خوب و خیالپردازیهایم پاسخ نمیدهد؟ من بیلیاقتم که درس خواندنم، کلکسیونی از افکار منفی و پسرفتهای مداوم شده. حتماً پیشانینوشت من هم همین است که تا آخر عمر، پشت کنکور باقی بمانم وگرنه همیشه بچه زرنگ کلاس بودم و امتحانات مدرسه را ۲۰ میشدم و به خاطر همین هم هست که پدر و مادرم طاقت ندارند بعد از این همه سال موفقیت و اولین بودن در کنکور قبول نشوم و دلشان بشکند و خستگی به روی دوش آنها بماند. آلان دیگه نزدیک به زمان شام خوردن هست و امروز هم نتوانستم درس بخوانم. امیدوارم فردا که از خواب بیدار میشوم این جنگهای درونی تمام شود تا بتوانم برنامهام را اجرا کنم. من خیلی از شبها کابوس میبینم که در کنکور قبول نشدهام و خانواده مرا مورد لطف و محبت قرار نمیدهند. احساس تنهایی در آن کابوسها حتی وقتی از خواب هم بیدار میشوم با من هستند. این جنگ درونی هر روز به هنگام درس خواندن در من شروع میشود و امیدوارم تمام شوند تا بتوانم درس بخوانم و واقعاً نمیدانم چطور میتوانم از این افکار رهایی پیدا کنم.
بر اساس داستان زندگی آن داوطلب کنکور، شما کدام یک از این نمودارها را به عنوان درستترین عوامل اثر گذار روی زندگی او، انتخاب میکنید؟ معمولاً خانوادهها علاقمند که مدل شماره یک را انتخاب نمایند و بگویند همه چیز به خود دانش آموز بستگی دارد. مدرسهها مدل دو را درست میدانند. طرف داران قانون جذب و آموزشهای اشتباه در خصوص موفقیت (مثل کسانی که معتقدند اگر کاری را ۲۱ روز انجام دهی تبدیل به عادت میشود) یکی از مدلهای سه یا چهار را انتخاب میکنند ولی برای کسانی که مغزشناسی را گذرانده باشند و دید عمیقتری داشته باشند قطعاً مدل پنج و شش را درست میدانند.
من نیز دقیقاً بر اساس مدل پنج و شش، تفکرات مشاورهای خودم را بنا نهادهام و در قسمت پرسش و پاسخها، الگوی ذهنیام را اینطور بنا کردهام که در هر شرایط روحی که یک دانش آموز یا داوطلب کنکور قرار میگیرد، حتماً تحت تأثیر نمودار پنج یا شش میباشد. نمودار پنج و شش از این حقیقت مهم نیز رونمایی میکند که موفقیت یک مسئله شخصی نیست. بلکه تک تک عناصر موجود در جامعه، به اندازه خودشان میتوانند روی موفقیت یک فرد مؤثر باشند. دیدگاه من این است که موفقیت (به خصوص موفقیت در کنکور) یک اتفاق شخصی-فرهنگی است. یعنی یک شخص تحت تأثیر فرهنگی قرار دارد که میتواند او را موفق کند یا نکند.
بنابراین تمامی مطالب سایت کلبه مشاوره با همین دیدگاه فکری نوشته و تدریس میشوند و سعی میکنم که شخص را نسبت به فرهنگ اطرافش آگاه کنم تا بتواند خودش را بازشناسی کرده و ذره ذره به موفقیت نزدیکتر شود. پس اگر گاهی به راحتی دست از هدف میکشید و آن حرفهایگری در مطالعه را از دست میدهید یا به عبارت دیگر، تداوم و روند مطالعه را کنار میگذارید. در واقع آگاهانه زندگی نمیکنید و تبدیل به آدم آهنی میشوید و تحت تأثیر نمودار پنج یا شش هستید. لازم است بدانید که اکثر مواقع در اثر تکرار یک رفتار نادرست، همه پازلهای چیده شده فرو میریزند و لازم است از اول شروع کنید و بیخبر از وجود یک رفتار نادرست، باز هم آن را تکرار میکنید.
به قول معروف از یک سوراخ چند بار گزیده میشوید بدون آنکه تحلیلی از وضعیت خود داشته باشید، مجدد همان رفتار نادرست را تکرار کرده و فرایند قبلی رخ میدهد. پیش میآید که باورهای نادرستی در مورد خود پیدا میکنید زیرا نتایجی که میگیرید با آنچه انتظار دارید همخوانی ندارد. برایتان چیزهایی پُر رنگ میشود که ارزشی ندارد و اتفاقاً مواردی که نیاز است بسیار مهم باشند را جدی نمیگیرید. بعضی مواقع هم سوالاتی دارید؛ مثلاً چطور تفکرات یا خاطرات منفی که باعث حس تنفر نسبت به درس یا اتاق مطالعه شده را از بین ببریم؟ کنکور، باعث تنها شدن دانش آموز یا داوطلب کنکور میشود.
همین شرایط موجب رشد و پرورش افکاری در فضای ذهنی او میگردد که اگر آنالیز نشوند، میتواند روند درس خواندن او را تحت تأثیر قرار دهد. مجموعهای از این نیازها باعث شد تا این صفحه از سایت کلبه مشاوره را ایجاد کنم. برگهای که در آن به پرسش و پاسخ پیرامون مغز و عملکردش بپردازیم. در مورد خودتان و فکرهای منفیتان بنویسید، توضیحی در مورد آنچه در درونتان میگذرد بدهید و سپس آنالیز رفتاری شوید و با ارائه راهکارها به سطح زندگی خود بیفزایید. بنابراین میتوانید شرح وضعیت خود را از طریق فرم پرسش و پاسخ همین صفحه، بنویسید و ضمن تحلیل کامل رفتارهایتان، راهکارهای لازم را دریافت نمایید.
همانطور که می دانید، من روانشناس نیستم و نحوه آنالیز روحی و پاسخ دادن به پرسشهای شما، بر مبنای مدل فکری خودم از مطالعات شخصی و تجاربی هست که داشتهام. در واقع، نوع نگاه خود را در مورد پرسشهایی که میپرسید با شما به اشتراک میگذارم و امیدوارم مفید واقع شود.
یک سؤال: چرا سایت کلبه مشاوره، در مطالب و همچنین پاسخهای مربوط به پرسشها، از زبان ادبیاتی، واژگان مختلف و عبارتهای کمتر مرسوم در بین عموم مردم، بهره میبرد و به ندرت از زبان محاوره و رایج، استفاده میکند؟ جواب کوتاهش این میشود که یک ارتباط دو سویه بین زبان و قدرت تفکر وجود دارد. هرچه لغات متنوعتری برای انتقال مفاهیم بدانیم، تحلیل، پردازش و درک تجربهها، برایمان در سطح بالاتری انجام میشود. به همین منظور، کلبه مشاوره به سهم خودش میکوشد تا با استفاده از ادبیات کمتر تکراری، به پویش ذهنی خود و مخاطبانش کمک کند. جواب بلند این سؤال به همراه منابع و مآخذ آن هم بماند برای دوره خاص خودش.
کدوم مطلب سایت کلبه مشاوره در حال تکمیل شدنه؟
دوره «افکار منفی، مزاحم و تکرار شونده» در حال تکمیل شدن است.
چند مورد در خصوص پرسش و پاسخها (کلیک کنید) فایل(های) ضمیمه
برای آنکه پاسخ اصولیتر و دقیقتری دریافت کنید، توصیه میکنم به موارد زیر توجه فرمایید:
الف) سعی کنید در پرسیدن سوال خویش، اطلاعات کاملی از وضعیت و شرایطی که در آن قرار دارید بدهید.
ب) لطفا پرسشهای مربوط به قوانین کنکور را در صفحه «از من بپرسید قوانین کنکور» بپرسید.
پ) لطفا پرسشهای مربوط به روحیه را در همین صفحه بپرسید.
ت) روشهای مطالعه، مرور، خلاصه نویسی، تست زنی و یادگیری هر درس، از جمله سوالاتی به حساب میآیند که قابل پاسخ گویی در پیام نیستند چون این موضوعات به شناخت، پیگیری مستمر و استفاده از ابزاهایی مثل جزوههایی که هر مشاور در اختیارش است، نیاز دارد.
سلام آقای جدیدی سه شنبه قانونی تصویب شد که تمام داوطلبان ۱۴۰۲ اعم از پزشکی و دندانپزشکی و داروسازی میتوانند در انتخاب رشته امسال شرکت کنند و برای همین یک روز دیگر انتخاب رشته را تمدید کردند این یعنی کسی که پارسال یکی از سه رشته بالا را قبول شده و یک صندلی را گرفته دوباره امسال میتواند یکی از سه رشته بالا یک صندلی را بگیرد.
خیلی هایشان حتی کنکور شرکت نکردند و فقط ثبت نام کردند و با تراز های پارسال امسال انتخاب رشته می کنند خوب داوطلبان ۱۴۰۳ که نابود میشوند تازه الکی تراز های پارسال چه در بخش سوابق و چه در بخش کنکور خیلی بالاتر از امسال نمره میداد، داوطلبی را میشناسم پارسال رتبش ۱۷۰ تجربی بود و امسال با همان تراز ها رتبش شده ۱۴۰ و میخواد دوباره انتخاب رشته کنه.
حالا برای اینکه بخواهند داوطلبان ۱۴۰۳ را نسوزانند گفتند ما داوطلبان ۱۴۰۲ را به صورت افزایش ظرفیت ویژه راه میدهیم اما آیا به نظر شما این کار را میکنند؟ آیا اصلا شرایط و امکاناتی که بتوانند داوطلبان ۱۴۰۲ را به صورت جدا و افزایش ظرفیت ویژه قبول کنند دارند؟ آیا افزایش ظرفیت کار ساده ای است که به راحتی بتوانند انجام بدهند؟ یا اینکه اینطور فکر میکنید که داوطلبان ۱۴۰۳ حقشان نابود شد ممنون آقای جدیدی
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. این پرسش مربوط به صفحه قوانین ثبت نام در کنکور بود و به آن صفحه منتقل شد. لطفا روی عبارت «پرسش و پاسخ قوانین کنکور سراسری رشته تجربی» کلیک نمایید و به قسمت پرسش و پاسخ آن صفحه بروید و پاسخ خود را مشاهده نمایید.
سلام به نظر شما خانوادم میتونن منو به خاطر اینکه دانشگاه نرفتم سرزنش کنن؟ من فرزند آخرم و تنها فرزندی که دانشگاه نرفته و بیکاره هر روز دارم سرزنش میشم، تمام حقوق فردی منو سر این قضیه زیر پا میذارن و میگن حق اعتراض نداری.
بهم میگن مایه ننگ خانواده. شاید بپرسید چرا دانشگاه نرفتم؟ بذارید از اول اولش بگم. من تا ۱۸ سالگی تنها کاری که کردم درس خوندن بود. جز درس خوندن تجربه دیگه ای نداشتم. ازشون خواستم منو ببرن کلاس والیبال ثبت نام کنن اما به جاش منو فرستادن کلاس زبان، من از زبان انگلیسی متنفرم و همشم به خاطر اینه به اجبار خانوادم رفتم کلاس.
کلی آموزشگاه عوض کردم و در نهایت مدرکشم نگرفتم و زدم بیرون. بهم گفتن باید بری تجربی، باید دکتر بشی باید مایه افتخار باشی. رفتم تجربی ولی من از مرور کردن زیست متنفرم هرفصل رو یکبار بیشتر نخوندم، از تست های دینامیک و نوسان حالم به هم میخوره، مشتق رو هیچوقت نفهمیدم و نخواهم فهمید.
تنها درسی که عاشقش بودم و هستم شیمیه. اما عشق به شیمی برای کنکور تجربی و دکتر شدن کافی نبود! من نمیتونستم روزی ۱۰ ۱۲ ساعت بشینم و درس بخونم حوصلم سر میرفت، من حوصله نداشتم سرکلاس بشینم و معلم درسو ۵ بار توضیح بده بلکه بچه هایی که متوجه نشدن متوجه بشن و یاد بگیرن همون بار اول برای من بس بود پس بقیه کلاسو میخوابیدم.
با وجود همه اینا معدلم بالا بود و شاگرد اول بودم اما کنکور فراتر از اینا بود. من واسه کنکور درس نخوندم چون سختم بود و کنکورمو بد دادم و نشد که بشم مایه افتخار خانواده. بهم گفتن بمون پشت کنکور برای سال بعد موندم اما نتیجه بدتر از پارسال شد اینجا بود که کوتاه اومدن. گفتن حالا که دکتر نشده و ابرومون پیش مردم رفته بهتره بفرستیمش بره دانشگاه آزاد بدون کنکور. حداقل میگیم دانشجوئه!
اما من قبول نکردم و نرفتم. منو کمالگرا بزرگ کردن، از بچگی تو گوشم خوندن بهترین باش و این رفته بود تو ناخودآگاهم به علاوه نمیخواستم مسخره بشم بگن هیچی نیاورد رفت بدون کنکور. زیربار نرفتم و قول دادم بخونم واسه کنکور اما نتونستم از پسش بربیام و باز رتبم بد شد. حالا نه دلم میخواد کنکور بدم نه دانشگاه بدون کنکور برم.
اما به خاطر این تصمیمم خیلی تحت فشارم، منو از بدیهی ترین نیاز هام منع میکنن. مثلاً نمیذارن با دوستام برم بیرون، اجازه نمیدن رانندگی کنم درحالی که گواهیناممو به اصرار خودشون گرفتم، حتی بهم پول خرید لباسم نمیدن! چندساله لباس نخریدم چون میگفتن کنکور داری الان وقتش نیست الانم میگن وقتی عرضه درس خوندن و دانشگاه رفتن نداشتی پس لیاقت اینم نداری لباس بخری.
وضع مالیمون اصلا بد نیست که بگم نمیتونن! صرفا میخوان با اینکارا منو تحت فشار قرار بدن که برم دانشگاه و رشته ای که میگن رو بخونم. من از اون رشته متنفرم. نمیدونم هدفم چیه و به چی علاقه دارم! اما مطمئنم این رشته نیست. شاید بگید تو الان یک فرد بزرگسالی و خودت باید درآمد داشته باشی بله درسته منم از زیر منت بودن دیگران خوشم نمیاد اما بهم اجازه کار کردن نمیدن لااقل نه الان که دانشگاه نرفتم.
مگه دانشگاه چیه؟ که نرفتنش شده معضل زندگی من! مگه قراره همه دکتر بشن که به خاطرش هر روز سرکوفت میشنوم؟ مگه همه آدمایی که دانشگاه نرفتن یا دکتر نیستن زندگیشون بده؟ اصلا چجوری میشه فهمید هدفمون چیه؟ هدف داشته باشم شروع میکنم به حرکت کردن و از این راکدی در میام اونوقت دیگه کمتر با خانوادم سر دانشگاه درگیر میشم مگه نه؟
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. لطفاً این پاسخ مرا به خانوادهتان نشان دهید و سپس نتیجه را گزارش نمایید.
با عرض ادب و احترام خدمت یکایک اعضای خانواده محترم.
ما انسانها، گاهی شبیه کشورها میشویم. به چه معنا؟ در این دنیا، هر کشوری به دنبال منافع کشوری خودش است. برای همین تمام سیاستهای خود را به گونهای میچیند تا به خواستههای خودش برسد ولی مشکل اینجاست که کشور مقابل هم ساکت نشسته و نگاه کند بلکه آن کشور هم به دنبال منافع شخصی خود است.
حالا اگر هر دو کشور بتوانند یک راهحل سیاستمدارانه و کاملاً قابل اجرا بچینند که هر دو کشور از آن راضی بوده و به جای رسیدن به تمام خواستهها، دنبال حداکثری کردن خواستهها باشند و از آن سمت، به خواستههای کشور مقابل هم احترام گذاشته و راهی برای برآورده شدن آنها نیز بگذارند آنگاه این دو کشور، دوست استراتژیک هم خواهند شد.
اما اگر راهحل متقابلی بین آنها صورت نگیرد، کار به نزاع، دشمنی و جنگ کشیده میشود و هر طرف سعی در به هم زدن معادلات کشور مقابل دارد.
همانطور که اشاره کردم، ما انسانها نیز گاهی شبیه کشورها هستیم؛ یعنی شما به عنوان پدر و مادر، یک کشور تشکیل میدهید و دنبال تحقق منافع خود هستید و فرزندتان نیز یک کشور میشود دنبال تحقق منافع خودش میباشد.
اگر راهحلی ارائه دهید که منفعت هر دو طرف نه به صورت کامل ولی به صورت حداکثری تأمین شود که رابطه این دو کشور (پدر و مادر با فرزند) یک رابطه صمیمی، دوستانه و همراهانه میشود.
اما اگر هر کشوری ساز خودش را بزند چه خواهد شد؟ نزاع، درگیری، دعوا و جنگ و عاقبت آن آتشی میشود که دودش به چشم هر دو طرف میرود. کدام جنگ برنده داشته که الآن جنگ شما دو کشور برنده داشته باشد؟
الآن کشور پدر و مادر مشغول تحریم کشور فرزند است. کشور فرزند را در انواع خریدها، امکانات زندگی و سایر موارد تحریم کرده و از پشت میکروفونهای خودش، کشور فرزند را تحقیر، تمسخر، سرزنش و مایه ننگ میداند.
کشور فرزند هم مشغول درونریزی کردن این برخوردهاست و نتیجه آن فاصله افتادن و جدایی بیشتر و دورتر شدن این کشور است. دود این آتش به چشم همسایهتان نمیرود بلکه چشمان یکایک شما را در آینده میسوزاند.
خواهش میکنم دنبال ارائه راهحل مشترک باشید تا منفعت حداکثری هر دو کشور تأمین شود. فرزند شما چند نکته اساسی بیان میکند:
1- تمایلی به رشته تجربی ندارد.
2- تمایلی به ساعت مطالعه بالا ندارد.
3- مسیر و هدف خودش را در جای دیگری میبیند.
4- یک سری تحمیلها و زورها را در گذشته داشته و بابتش نتیجهای هم ندیده و الآن اذیت است.
5- معتقد است که شما باعث کمالگرایی در او شدهاید و حالا به یک باره به او میگویید که آن تصویر ذهنی را که سالهاست از خود ساختهای و شایسته بهترینها بودی را خراب کن و به رشته دیگری برو.
این لیست میتواند توسط کشور فرزند تکمیل شود. حالا قطعاً شما هم لیستی مشابه دارید برای مثال:
1- کشور فرزند باید بداند که موظف است برای زندگی خودش حرکتی بزند، شغلی دست و پا کند و اینطور نباشد که کشور پدر و مادر هزینههای زیادی بابت سالهای بعدی زندگی او بکند.
2- کشور پدر و مادر میگوید که نفع کشور فرزند را دیده و میگوید اینجا نمان و برو دانشگاه
3- کشور پدر و مادر معتقد است که زندگی در این دنیا نیاز به پشتکار، زیاد کار کردن و استقامت دارد. حتی کنکور تجربی هم که ندهی و در هر شغلی باشید باید استقامت به دست آورده و ساعت بالا کار کنید.
همچنان این لیست میتواند کامل شود. چه اشکال دارد که مثل سیاستمدارها، این دو کشور رو به روی هم بنشینند و مذاکره کنند تا به راهحل مشترک برسند؟ تا دود آن آتش چشمهای هر دو کشور را نسوزانده، رو در رو صحبت کنید.
دقت نمایید که عرض کردم صحبت کنید نه داد زدن سر هم مقصر دانستن یکدیگر، توهین و سرزنش بلکه فقط و فقط صحبت برای یافتن راهحلی مشترک.
به کشور پدر و مادر عرض میکنم که ممنوعیت از خرید، به رسمیت نشناختن فرزند، تحقیر، سرزنش و سایر مواردی که فرزندتان در این پیام اشاره کردند، جواب مثبت نمیدهد بلکه انتهای این مسیر، تونل تاریکی است که من حتی از فکر کردن به آن هم پرهیز میکنم. امیدوارم دنبال راهحل مشترک باشید.
این را هم بگویم که نگرانیهای هر دو طرف قابل قبول و منطقی است و بایستی به رسمیت شناخته شود و همچنین وقتی میگویم راهحل مشترک، یعنی راهحلی که نظرات منطقی و قابل قبول طرف مقابل را در آن دیده باشید و با احترام به حقوق نفر مقابل جو بروید.
به بیان دیگر، راهحل مشترک زمانی ساخته میشود که یادتان بماند که هر یک از کشورها بایستی از موضع فعلی خود کوتاه بیایند و تغییرات جدی در طرز صحبت و تصمیمگیری خویش اتخاذ نمایند. موفقترین باشید.
سلام آقای جدیدی من یه سری اخلاق بد دارم که نمیدونم از کجا باید شروع کنم به اصلاحشون!
۱_ من خیلی ناامیدم و حتی اگر تو یک کار احتمال موفقیتم ۹۹ درصد باشه زوم میکنم رو اون یک درصد و ناامید میشم و انجامش نمیدم. سر همین ناامید بودنم هیچوقت نتونستم از توانایی هام استفاده کنم و کنکور خوبی بدم. همیشه تو نقطه شروع ناامید شدم و رها کردم.
۲_ من خیلی استرسی هستم. همیشه استرس اینو دارم خانوادم بلایی سرشون بیاد تازه این موضوع فقط راجع به خانوادم نیست. برای مثال چند روز پیش تو پارک یک پسربچه ۳ ۴ ساله رو دیدم که خیلی شیطون بود و وقتی سوار وسایل بازی میشد خیلی کارای خطرناکی میکرد و چندبار حتی مادرشو صدا زدم که مراقب باش الان میفته اما مادرش بسیار بیخیال بود و حتی وقتی بچش افتاد زمین بلند نشد ببینه چه بلایی سرش اومده! میخوام بگم من حرص آدمای غریبه رو هم میخورم و برای سلامتیشون استرس میگیرم.
۳_ خانوادم بهم میگن تو همیشه نیمه خالی لیوانو میبینی و پیش پیش خودتو بازنده میدونی و این دلیل شکست های زندگیته. یکم که فکر کردم دیدم درست میگن. من دقیقا اینجوریم حتی اگر کاریو با دقت تمامم انجام بدم بازم میگم من که تمام و کمال کارو انجام ندادم! این اندازه کافی نبود! من موفق نمیشم. درمقابل یکی از دوستام نصف من زحمت نمیکشه و نتیجه کاراش به اندازه نتیجه من خوب نیست اما انقدر خوشبینه که همیشه تو زندگیش موفقه.
این اخلاق هایی که گفتم رو برادر بزرگترمم داره و ما بسیار به هم شبیه هستیم و باید بگم که تو زندگیمون همیشه بازنده ایم. اما خواهرم اینجوری نیست! خیلی با ما متفاوته و همیشه هم موفق میشه. من و برادرم شبیه به مادرم و خواهرم کپی پدرم هستش. راستش این اخلاقیات بدم خیلی بهم ضربه زدن و باعث شدن از زندگیم عقب بیفتم به خاطر همین میخوام اصلاحشون کنم چون اینجوری پیش بره زندگی برام سخت و سخت تر میشه.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. تقریباً این 3 موردی که بیان کردید، در یک تِم قرار میگیرند و در برداشت اولیه اینطور به نظر میرسد که همه آنها ریشه مشترک دارند. در حدس اولیه اینطور به چشم میآید که شما مجموعهای از نگرانیهایی را دارید که میبایست به آن توجه کنید.
چند سؤال از شما دارم که در صورت تمایل میتوانید به آنها پاسخ دهید تا بتوانیم مرحله بعدی را بهتر پیش ببریم:
1- آیا برای شما آسان است که بتوانید نگرانیهای با اهمیت و کم اهمیت تشخیص دهید یا اینکه از نظر شما همه آنها، به یک اندازه مهم هستند؟
2- آیا میتوانید مرزبندی کنید که کدام نگرانیها را بایستی خودتان پیگیری کنید و کدام نگرانیها در حیطه وظایف شما نیست و ورود نکنید؟
3- آیا نگرانیهای تکراری که قبلاً به آن پرداخته شده، برای شما باز هم به همان اندازه دفعه اول، دغدغه ایجاد میکند و هر بار انگار دفعه اولی است که به آن میپردازید؟
4- آیا این طرز تفکر را دارید که بخش بزرگی از افکار نگرانکنندهای که دارید، هرگز به وقوع نمیپیوندد و نیازی به فکر کردن ندارند و بایستی از آنها بگذرید؟
5- آیا خاطراتی دارید که بابت اینکه به همه چیز توجه کردهاید و ابعاد مختلف کار را دیدهاید، تشویق شده باشید به طوری که انگیزهای شده که باز هم توجه کنید؟ یا شاید هم برعکس، خاطرات منفی از اینکه چون به همه جوانب توجه نکردید، تنبیه شده باشید.
6- آیا نگرانیهای تخیلی و غیر واقعی هم دارید یا فقط نگرانیهای واقعی دارید؟ اگر بله، برایم مثال بزنید.
7- زمانی که نگرانیهای خود را تجربه میکنید، همزمان با آن، پر تکرارترین حسی که دارید، کدام است؟ خشم، ترس، استرس، وحشت یا هر مورد دیگر.
8- آیا قبلاً برای زمینه وسواس و اضطراب مورد ارزیابی قرار گرفتهاید؟ لطفاً اگر تستهایی دادهاید، نتایج آن را برایم بنویسید.
با پاسخ به این سؤالات، میتوانم درک بهتری از شما داشته باشم و راهحل درستتری ارائه کنم. موفقترین باشید.
سلام من جنبه شکست نداشتم و شکست خوردم. الان ۵ ساله دارم تو اون شکست زندگی میکنم و نمیتونم ازش خارج بشم. این شکست اولین شکست من تو زندگیم بود که باعث شد ۵ سال راکد بمونم. هر روز از وقتی که بیدار میشم تا وقتی که میخوابم خودخوری میکنم و این ۵ سال رو مرور میکنم. فکر میکنم وقتشه از این وضع خارج بشم اما نمیدونم چجوری!
انگار چسبیده به من و ولم نمیکنه. روزایی خودمو به بیخیالی میزنم ولی فرداش منفجر میشم. بعضیا رو میبینم که شکست های سنگین تری رو تجربه کردن اما بلند شدن و از اول همه چیزو ساختن پس من چرا نمیتونم؟ من چرا گیر کردم؟
شاید براتون سوال شده باشه این شکست تو چه زمینه ای اتفاق افتاده؟ باید بگم درس و تحصیل یا دقیق تر بخوام بگم کنکور. یه بچه درس خون که یکبارم شکست نخورده یهو تو اولین کنکورش شکست میخوره و نتیجه اونی نمیشه که میخواد و بدتر از همه این بچه درس خون جنبه شکست نداره و تو کتش نمیره! فکر میکنه دنیا دور این میچرخه و با روزگار سر ناسازگاری و لجبازی برمیداره. با دستای خودم خودمو داغون کردم….
دلایل شکستمم زیاد بود اما مهمترینش تجربه کم من تو زمینه کنکور و نبود راهنما و همین قضیه جنبه نداشتنم تو شکست خوردن بود. با یکی دوتا آزمون خراب کردن جا زدم و همینجوری تا آخر آزمونام خراب شد تا رسید به خود کنکور. آدم ناامیدی هم هستم و همیشه نیمه خالی لیوانو میبینم متاسفانه. سنمم کم نیست دیگه! یک انسان بزرگسالم اما حتی نمیتونم از پس خودم بربیام.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. در متن شما، ریز نکات مهمی وجود دارد که به ترتیب و با شمارهگذاری، توضیح خواهم داد:
1- اصطلاح «جنبه شکست خوردن»، چقدر عمیق بود و مرا حسابی گرفت و کاملاً درکش میکنم که تا چه اندازه برای موفقیت، نیاز است که شکست را به عنوان بخشی از این بازی بپذیریم و برایش برنامه داشته باشیم. چه برنامهای؟
همانطور که در دوره «هوش و استعداد» درباره اشخاص Incremental توضیح دادم، اشاره کردم که یکی از ویژگیهای این افراد، تحلیل، بررسی، ریشهیابی و ارائه راهحل برای شکستها، اشتباهات، نقاط ضعف و بیراهها است.
این اشخاص وقتی شکست میخورند، خود را ترور شخصیت نمیکنند، تصورشان این نیست که فردی کمهوش و نالایق هستند و دنبال تخریب، خودزنی و نابود کردن شخصیت خویش نیستند بلکه شکست را به عنوان بخشی از مسیر موفقیت پذیرش کردهاند و دنبال آموختن از شکست و ارتقای خود هستند.
شکست مخصوص افراد هدفمند است همانطور که زمین خوردن از ویژگی افرادی است که در حال حرکت هستند. اگر هدف نداشته باشید، شکست معنا ندارد همانطور که وقتی روی زمین نشستهاید، زمین خوردن بیمعنی است.
در فرهنگ کشورمان، شکست نشانه ضعف، خنگی، از زیر کار در رفتن، تنبلی، بی آر و درد بودن، کمکاری، کمهوشی و بیاستعدادی است حال آنکه شکست فقط و فقط به معنای سر جای خودش نبودن یک یا چند عامل در مسیر موفقیت است.
برای مثال، من به عنوان یک کنکوری، ممکن است به دلیل فاصله زیاد بین مرور و تستها، دچار افت تحصیلی میشوم و پیشرفت نمیکنم. این یک شکست در مسیر کنکورم است ولی به معنای خنگی، تنبلی، کمهوشی و نالایقی من نیست و فقط این شکست نشان میدهد که باید یک جای کار را که همان کم کردن فاصله بین مرور و تستهاست، بهبود دهم تا بعد از مدتی، پیشرفت کنم.
بله شکست به معنای وجود مشکل در یک یا چند بخش از نحوه عملکرد ماست که با اصلاح و بهبودهای لازم به ریل پیروزی باز میگردیم و کار را جلو میبریم. با این حساب، شکست نیاز به تحلیل و بررسی دارد نه اینکه چماقی روی سرمان بشود که دست از هدف خویش بکشیم.
2- عبارت «نمی تونم ازش خارج بشم» درست نیست و از نظر مغزشناسی بهتر است به صورت «برای مغزم عالی است که در این شکست بمانم»، نوشته شود تا عین واقعیت باشد؛ چطور؟
مغز ما برای موفقیت طراحی نشده است، بنابراین هر عملگرایی برای جنبههای انسانی زندگی مثل همین کنکور، تمایلی به مصرف انرژی ندارد که ما را به هدفمان برساند و اینگونه از اهداف را بیارزش میداند و سعی در مخالفت با آن دارد.
نحوه مخالفت مغز ما از طریق احساسات و افکار درونی است که میتواند مثبت یا منفی باشد ولی نتیجهی نهایی آن، جلوگیری از مصرف انرژی برای رسیدن به هدف است. حالا از کجا این احساسات و افکار درونی را جور میکند؟ بله از خاطرات و اتفاقات زندگی خودمان.
بالاخره ما در این دنیا مشغول زندگی هستید و رویدادهای گوناگونی برایمان رخ میدهد که تجارت، خاطرات، آموختهها، ترسها، پاشنه آشیلها و نقاط ضعف متفاوتی را به وجود میآورد و مغز ما با اشراف کامل روی آنها به راحتی میتواند احساسات و افکار درونی را درست کرده و سنگی بر سر راه ما باشد.
برای مثال اگر من در کانالی زندگی کرده باشم که روحیه وسواسی پیدا کرده باشم حالا اکثر احساسات و افکار درونی من روی همین وسواس میچرخد و روی من فشار میآورد. برای نمونه میگوید:
– مطمئنی الآن با این روش خواندن، میتوانی در کنکور موفق شوی؟
– تو به اندازه کافی تکرار کردی که یادت نرود؟
– اگر مطلبی را یادت برود برای همیشه کنکور را از دست میدهی.
– تو نباید هیچ درسنامه ای را بعد از خواندن فراموش کنی.
– تو چطور مطمئنی که این روش خواندن درست است؟
– نکند مرور کردنهایت ایراد داشته باشند و ضرر کنی.
– شاید یک کتاب کاملتری باشد که بهتر یاد بگیری و تو داری کتاب اشتباهی را میخوانی.
و موارد مشابه دیگر را میسازد تا مرا دچار بدبینی، شک و تردید نماید تا حسابی خسته شوم و ترمز کنم و سر جای خودم بمانم و به هم بریزم.
برای شما در حال حاضر، مغزتان احساسات و افکار درونی را از کجا میآورد؟ از ماجرای شکستی که برای یک شاگرد اولی اتفاق افتاده است. تا روزی که با این خاطره، ترمز شما کشیده شود، آش همان آش و کاسه همان کاسته است.
پنج سال که هیچ، پنجاه سال هم در این وضعیت میمانید زیرا مغزتان متوجه شده که به خوبی روی این موضوع ضعف دارید و احساسات و افکار تولید شده به دلیل این شکست، آنقدر شما را تحت تأثیر قرار میدهد که از جای خود بلند نخواهید شد و این به معنای مصرف نکردن انرژی برای درس خواندن است و در واقع مغز به هدفش که محافظت شما در برابر مصرف انرژی غیر مرتبط با بقا است، رسیده و بابتش خوشحال میباشد.
اگر انتظار دارید که روزی از راه برسد که هوای تازهای را استشمام کنید، صدای بلبلها روز شما را بسازد، قاصدکی از پنجره داخل اتاق بیاید و خبر از روزهای خوب را بدهد، بهتر است که کف پاهای خود را روی موکت اتاق بکشید و زبریاش را احساس کنید تا بدانید باید به جای زندگی در دنیایی غیر واقعی، پا روی زمین زبر واقعیت گذاشته و سیلی تلخ حقیقت را خورد و با آنچه در این جهان روی زیست ما اثر میگذارد، زندگی خویش را جهتدهی نمایید.
در جهان واقعی، شما روزی از این حالت خارج میشوید که خود را در مرکز لجنزار تصور کنید که تا کمر زیر باتلاق آن گیر کردهاید و هر قدمی که بر میدارید، بوی نامطبوع آن بالا میزند و کلی فکر سراغتان میآید که از این لجنزار نمیتوانی بیرون بروی و تمام احساسات میگویند که عاقبت تو همین جاست و جایی برای رفتن نداری ولی با همه این درونیات منفی، قدم از قدم بر میدارید و درد عملگرایی را به جان میخرید و حرکت میکنید.
اگر هدفتان کنکور دادن باشد، اینطور میشود که وسط لجنزار هستید و هیچی برای شما باقی نمانده و تازه میخواهید یک شروع لخته، بینظم و تقریباً با ساعت مطالعه ناچیز آن هم از جلوی تلویزیون یا دراز کش کف اتاق داشته باشید و مغزتان با تمام قدرتش، انواعی از احساسات و افکار را روانه میکند تا سرکوبتان کند ولی شما همان مطالعه دست و پا شکسته را انجام میدهید و فردا و فرداهایش نیز به همین صورت میگذرانید.
من میدانم روی شکم درس خواندن اشتباه است ولی برای شروع اشکالی ندارد که حتی در آن وضعیت درس بخوانید. تک درس شروع کنید و یک مطالعه بیکیفیت، زورکی و بیارزش داشته باشید و اینطوری قدم بر میدارید و یک قدم جلوتر میرود.
هر بار که مطالعه میکنید، حالتان بدتر میشود و افکار و احساسات منفیتری را تجربه میکنید چرا؟ چون مغزتان میخواهد بترسید و پشیمان شوید و بگویید: از روزی که کتاب را دست گرفتم و حتی همین مطالعه پوچ و بیارزش را انجام میدهم، حالم بدتر شده است و بیقرارم و دل توی دلم نیست و باید کتاب را کنار بگذارم تا حالم خوب شود.
این هنر آگاهی است که در چنین لحظاتی، لبخندی بزنید و بگویید چه جالب در سایت کلبه مشاوره خوانده بودم که این فکر به سراغم میآید و من باورش نمیکنم و باز هم کار اصلی خودم که همان مطالعه زورکی و شلخته و نامنظم است را انجام میدهم.
حالا که چند روزی مطالعه بیکیفیت زورکی را به هزار بدبختی انجام دادید، وقت آن هست که بخشی از روز خود را صرف تحلیل شکست قبلی خود کنید و بررسی شود که چه مشکل یا مشکلاتی داشتید که آن اتفاق رخ داد و چطور میتوانید خود را بهبود دهید و به شرایط بهتری برسید.
هر بار که بیشتر درس بخوانید، بیشتر خودتان را پیدا میکنید و کم کم به نظم بهتری میرسید ولی عجلهای نیست و اجازه بدهید که آن شروع بینظم و شلخته به پیش برود و آرام آرام از کلکهای مغز خارج شوید.
قطعاً در این روزهایی که چنین روندی را طی میکنید تا دلتان بخواهد احساسات و افکار منفی و مثبتی را تجربه میکنید. آنقدر متضاد و متناقض خواهند بود که ته دلتان را خالی میکند و گاهی به سفیدی و گاهی به سیاهی میرسید ولی در تمام این حالات فقط یک مأموریت دارید: درس خواندن زورکی تحت هر شرایطی انجام شود.
همانطور که جلو میروید، مشکلات فکری و شخصیتی و طرز اندیشه نادرستتان هر بار از یک جایی بیرون میزند که آنها را اصلاح میکنید و خود را در مسیر پیروزی نگه میدارید.
گفتم مسیر پیروزی پس لازم است که مسیر را بشناسید. مسیر پیروزی یا به قول معروف، مسیر موفقیت در کنکور به صورت یک مسیر سینوسی است که بارها و بارها اوج میگیرید و افت میکنید.
نه آن روزهایی که در اوج هستید مغرور باشید و نه در روزهای سیاه افت تحصیلی ناامید باشید. تحت هیچ شرایطی نباید رها کنید. بارها پیش میآید که روی موضوعی که مسلط بودهاید، دچار افت میشوید و گاهی زود اوج میگیرید و گاهی هم بدتر از بدتر میشود و فرمول همه اینها فقط یک واژه است: ادامه، ادامه، ادامه.
این ادامه دادن همواره با تحلیل و بررسی شرایط و بهتر کردن خودمان است اما متوقف نمیشویم. در منفیترین روزها، دهها تست پشت سر هم غلط میزنیم، مرورها خوب پیش نمیرود، کلافه میشویم و همه چیز دردناکتر از قبل است و هزار دلیل داریم که درس خواندن را رها کنیم اما میمانیم و درستش میکنیم.
قرار نیست روز به روز بهتر شوید بلکه قرار است روز به روز با چالشهای مختلفی رو به رو شوید. گاهی از یک فصل بالای 300 تست زدهاید اما باز هم غلطهای شما کاهش نیافته و انگار مسلط شدنی نیستید اما اگر ادامه دهید به طور مثال از تست 400 به بعد، جو تغییر میکند و حالا تعداد غلطها کم میشود (این اعداد فرضی هستند و فقط برای درک بهتر نوشتهام).
خیلی دردناک است که هر چه بیشتر تست میزنید، غلطهایتان هم بیشتر میشود اما برنده کیست؟ کسی که ادامه میدهد و تحلیل میکند تا بالاخره غلطهایش کم شوند. رها کردن، ادامه ندادن، ول کردن و کنار گذاشتن، هیچوقت در مسیر پیروزی یا همان موفقیت کنکور، راهحل هیچ مشکلی نبوده، نیست و نخواهد بود.
با این حساب هر گاه این حس ایجاد شد که رها کنید آنگاه بدانید و آگاه باشید که در حال گول خوردن هستید. بارها میشود که حسهای سنگین این چند سال دوباره به شما یادآوری میشوند و میبرید و کم میآورید اما باید باز هم ادامه دهید.
گاه پیش میآید که ماهها یا هفتهها خبری از احساسات سنگین این چند سال نیست ولی به یک باره سر و کلهشان پیدا میشود و شوک میدهند. دست و پاهایتان میلرزد و فکر میکنید که قرار است دوباره به همان حالت قبل برگردید ولی فرمول شما چیست؟ ادامه دادن.
ما روزهای سیاه زیادی را سپری میکنیم تا بالاخره به سواد لازم برای رشته مورد نظرمان برسیم. روزهایی که ابرهای ضخیم طوری سایه روی زندگیمان میاندازند که قلبمان از جا کنده میشود و درد بزرگتر ما این است که از درونمان هم هیچ حمایتی نمیشویم. مغز ما موفقیت را دوست ندارد و ما تنهای تنها، مجبوریم زور بزنیم و کار را جلو ببریم.
منتظر شکستهای ریز و درشت بعدی باشید. تا مادامی که موفقیت را میخواهید، آغوش خود را برای شکست باز نگاه دارید و هر بار که شکست خوردید، وضعیت خود را تحلیل کرده و دنبال راهحلی برای بهتر کردن خویش باشید.
3- ما میتوانیم زندگی خود را در یکی از این سه وضعیت سپری میکنیم: الف) فردی که برای موفقیت تلاش واقعی و عملی انجام میدهد یا الآن یک فرد موفق شده است، ب) یخزدگی و وسط ماندن، پ) شخصی که زندگی معمولی خودش را انجام میدهد و هیچ هدفی بزرگتر از آنچه به بقا و گذران زندگیاش مرتبط میشود، ندارد.
مغز حیوانی، از بین این سه وضعیت، ترجیح میدهد که ما را در وضعیت (ب) فرو ببرد چون کمترین انرژی در این وضعیت، مصرف میشود که مطلوبترین حالت برای مغز حیوانی به حساب میآید.
به عبارت دیگر، اگر فکر میکنید که مغز به زندگی معمولی و عادی راضی است، سخت در اشتباه هستید چون بالاخره زندگی معمولی هم نیاز به کار کردن و درگیریهای روزمره خاص خودش دارد.
افرادی که وضعیت (الف) و (پ) هستند، تکلیفشان روشن است و مطابق با سطحی که در آن هستند، وظایفی را اجرا میکنند ولی آنچه برای شما شاید مبهم باشد، تعیین شرایط زندگی افرادی است که در وضعیت (ب) به سر میبرند.
این افراد از یک سو اندیشه موفقیت را در سر می پروانند و تصور اینکه در زندگی معمولی باشند، آنان را غمگین میکند و از سوی دیگر، حتی به اندازه یک فرد معمولی هم عملگرایی ندارند تا به چیزی برسند. شما هم دقیقاً در چنین وضعیتی هستید.
مغزتان با پیش کشیدن ماجرای شکست خوردن، شما را در وسط ماندگی نگاه داشته و از یک سو میگوید که باید اهداف بزرگ داشته باشی و از سوی دیگر نمیگذارد که برایش عملگرایی کنید و با این روش در همین شرایط یخزدگی میمانید.
بنابراین موظفید یا وارد وضعیت (الف) شوید یا خود را به وضعیت (پ) برسانید و تحت هیچ شرایطی در (ب) نمانید. اگر (الف) را انتخاب کردید که توضیحات راه ورود به آن را در نکته دوم نوشتم ولی اگر (پ) را انتخاب میکنید، کافی است به فکر شغلی با شرایط فعلی باشید و وارد آن شوید و درآمد داشته باشید. موفقترین باشید.
سلام وقت بخیر ونیکی. بنده متولد ۷۲هستم اززمان مدرسه هدفم پزشکی بود ولی باتوجه به منطقه محروم بودنم وخانواده ی پر از مشکلات اقتصادی که نه تنها از لحاظ اقتصاد بلکه از لحاظ رفتاری بسیار سطح پایین رفتار میکردندهیچوقت نتونستم معنای هدفو درک کنم اصلا هدف چیست ویژگی انسان هدفمند چیست هدفی که نیازامو بسازه من باکلی مشکلات به اینجا رسیدم وحتی متاهل هم شدم.
الان دریک سطح اقتصادی پایینی قرار دارم به گذشتم نگاه میکنم کلی حسرت برام جامانده وزندگی که با هزاران بار اشتباه ومشکلات گذارندم آقای جدیدی حسرت گذشته بخاطر اشتباهاتم آگاه نبودنم واینکه درزمان حال بسیار مشکلات زیادی دارم هیچ راه حلی برای فرار از مشکلات ندارم ذهنم پریشانه تازه به آگاهی رسیدم هدف چیست نیاز چیست انسان هدفمند کیست.
ولی بخاطر گذشتم و دنیای اشتباهات و خاطرات خیلی ضعیف شدم تا میخوام یک قدم بردارم انواع احساسات افکارات نمیذاره تکون بخورم شما به من بگید آیا کسی که دارای گذشته ی بسیار تلخ و پر از اشتباهات پشت هم باشه به طوری که حتی یک بار در هیچ زمینه ای نتونسته خوب عمل کنه و در زمان حال هم با انواع مشکلات مخصوصا اقتصادی دستو پنجه نرم کنه آیا یک انسان با این وضع توانایی اینو داره که مشکلاتشو برطرف کنه و به هدفش برسه یا آیا مشکلات خیلی زیاد میتونه جلوی یک نفر را بگیرد که هیچوقت نتونه به هدفش برسه.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. آنچه در متن شما وجود دارد و به ترتیب شمارهگذاری بایستی درباره آن صحبت کرد به شرح زیر است:
1- ایده آل این بود که شما در یک خانواده ثروتمند در بهترین نقطه ایران و یا حتی جهان به دنیا بیایید و به کجای دنیا بر میخورد اگر در یک شرایط بهتر زندگی میکردید؟ من هم از این ایده آلها دارم و فکر میکنم که همه ما داریم.
جملاتی که با «ای کاش»، «کاشکی»، «چرا من»، «برای چه اینطوری» و سایر عبارتهای مشابه، آغاز میشوند، جملات ایده آلی هستند. عبارتهایی مانند
– ای کاش من در خانوادهای ثروتمند به دنیا میآمدم.
– کاشکی من در فلان کشور متولد میشدم.
– چرا من باید این زندگی را داشته باشم؟
– برای چه اینطوری شد که نتوانم طعم خوشی را بچشم؟
و دهها مورد دیگر از این جملات، همگی از جنس عبارتهای ایده آلی هستند که ما در عمر خودمان، بارها در گفت و گوی درونی، آنها را تجربه میکنیم.
جملات ایده آلی باعث ناامیدی، خستگی، یخزدگی و دوری از عملگرایی میشود زیرا در این عبارتها، هیچ ایدهای برای بهبود زندگی وجود ندارد و راهحلی ارائه نمیشود بلکه مغز تلاش میکند که بگوید چرا فلان حالت برای ما رخ نداده و کاش اتفاق میافتاد.
به جای این جملات، بایستی از لحن، «چگونه»، «چطوری»، «با چه روشی» و سایر کلیدواژههای مشابه، زندگی خود را جلو ببریم. عبارتهایی مثل
– چگونه با این محدودیتهایی که دارم، زندگی خودم را رفته رفته بهتر کنم؟
– چطوری میتوانم یکی یکی مشکلات را از کوچک به بزرگ، حل کنم و موانع ادامه تحصیلم را از سر راه بردارم؟
– با چه روشی میتوانم نقاط ضعف روحی یا درسی خودم را بهتر کنم؟
و دهها مورد دیگر از این جملات، همگی از جنس عبارتهای عملگرایانه هستند که ما در عمر خودمان، اگر آگاه نباشیم، متأسفانه خیلی کم از آنها استفاده میکنیم.
جملات عملگرایانه به دلیل آنکه همراه با راهحل هستند، به شما ایده میدهند که زندگی خود را بهتر کنید اما با مخالفت شدید مغز مواجه میشوید زیرا مغز تمایلی به مصرف انرژی برای بهتر کردن زندگی ندارد؛ بنابراین موظفید با فشار و بدون توجه به درونیات منفی خود، آنها را انجام دهید.
با یک مثال، تفاوت جملات عملگرایانه و ایده آل گرایانه را بررسی کنیم. سعی میکنم از مثالی بیربط به درس و کنکور استفاده کنم تا بدانید در همه ابعاد زندگی، میتوان این طرز تفکرها را دید.
فرض کنید که من اضافه وزن دارم. اگر ایده آل گرایانه صحبت کنم، جملاتی به مانند زیر، در ذهنم نقش میبندد:
– کاش خوشتیپ بودم.
– ای کاش هر چه میخوردم، چاق نمیشدم.
– برای چه باید من چاق باشم و فلانی که سه برابر من میخورد، اینقدر فیت باشد؟
– چرا من اینقدر بی شانس هستم که چاق میشوم؟
حال اگر عملگرایانه فکر کنم به این عبارتها میرسم:
– چگونه برای لاغری اقدام کنم؟
– چطوری میتوانم وزنم را کم کنم؟
– با چه روشی میتوانم کاهش وزن داشته باشم؟
سپس یک الگو پیدا میکنم به این صورت که در ماه اول، بدون آنکه از حجم غذایی که میخورم، کم کنم، فقط به سمت حذف مواد غذایی ناسالم بروم. مثلاً مصرف قند، کره، شکر، مربا، خامه و خوراکیهایی مثل پفک و چیپس را در ماه اول قطع میکنم ولی حجم غذایی که میخورم همچنان به اندازه قبل است.
در همان ماه اول، مصرف آب، سبزیها و میوهها را به حد مورد نیاز بدنم میخورم و سعی میکنم بدنم را هیدراته نگه دارم. من هنوز در ماه اول، نه ورزشی میکنم و نه حجم غذاهایی که خوردهام را کاهش دادهام، فقط یک سری خوراکیهای ناسالم را کنار گذاشتهام.
حالا در ماه دوم، میتوانم به جای آنکه در یک هفته، این همه غذا با برنج بخورم، برخی از آنها را بدون برنج بخورم و مصرف نان و ماکارونی و کربوهیدراتهای مشابه را کم کنم ولی من همچنان به اندازه قبل غذا میخورم و فقط در حال تغییر عادت غذایی خودم از مواد پرکالری به کمکالری هستم.
مثلاً میتوانم مرغ و ماهی و تن ماهی را بدون برنج بخورم ولی با غذاهای دیگر مثل قیمه و قورمه، همچنان برنج میخورم. یا اگر تخممرغ آب پز میخورم، سعی کنم نان همراه با آن نخورم و خلاصه هر غذایی که میشود را بدون نان بخورم.
همچنان در ماه دوم، آب، سبزیها و میوهها را به حد مورد نیاز بدنم میخورم و در ماه سوم، میتوانم تغییرات را به سمت یک رژیم پروتئینی ببرم و مصرف کربوهیدرات را به حداقل برسانم. باز هم خبری از ورزش و کم کردن حجم غذا نیست و فقط دارم از غذاهای با کالری بالا به سمت پروتئین و چربیهای سالم مثل ماهی و مغزها میروم.
حالا از شروع ماه چهارم، آمادهام که حجم غذای خودم را کمتر کنم و ضمن آنکه هر روز به مقدار مورد نیاز بدنم، آب، سبزیها، میوه و آجیل استفاده میکنم، از وعدههای پروتئینی و چربی سالم بیشتر از کربوهیدراتها استفاده میکنم و چون به اندازه چند قاشق، کمتر از سابق غذا میخورم، رفته رفته آماده کاهش وزن میشوم.
من میتوانم از ماه پنجم، کمی ورزش سبک مثل پیادهروی هم داشته باشم که ضمن مفید بودن برای تمام اعضای بدن، مقداری از کالری مصرف مرا هم میسوزاند و دوباره به کاهش وزن من کمک میکند ولی با قدرت کمتر.
من رفته رفته به کاهش وزن میرسم تا جایی که دیگر برای من نقطه پایان است و میگویم الآن فیت شدهام. از آنجا به بعد بر حسب وزن و قدم، مقدار کالری مورد نیاز را در میآورم و سعی میکنم اکثر روزهای سال، همان مقدار کالری دریافت کنم تا سر وزن بمانم.
دقت کنید که روند چقدر تدریجی و پله پله و از همه مهمتر همراه با ایده بود. تذکر مهم، آنچه در اینجا نوشتم هرگز به عنوان یک روش برای لاغری نبود و صرفاً برای توضیح تفاوت بین تفکر ایده آل گرایانه و عملگرایانه بود و اگر قصد کاهش وزن دارید لطفاً زیر متخصص تغذیه جلو بروید.
حالا شما همین تفکر عملگرایانه را در زندگی خود پیاده کنید و بگویید چطوری، چگونه و با چه روشی میتوانم قدم به قدم مثل همان فردی که اضافه وزن داشت، هر بار یک قسمت از زندگیام را اصلاح کرده و اوضاع را بهتر کنم؟
2- نگاه عمگرایانه به شما میآموزاند که به جای حسرت خوردن بابت اشتباهات، به فکر ایدههایی برای بهتر کردن زندگی خود باشید. به بیان دیگر، یک بار شما میتوانید به گذشته نگاه کرده و حسرت بخورید و احساس پشیمانی و افسوس را تجربه کنید.
بار دیگر میتوانید به گذشته نگاه کرده و آن را تحلیل نمایید و دنبال ایدههایی برای بهتر کردن تصمیمات آینده خود باشید. قطعاً مغزتان این راه را دوست ندارد و سعی در کوچک شمردن، بیفایده بودن، دیر شدن، بیارزش بودن و… دارد تا بیخیال این مسیر شوید ولی همانطور که در دوره هوش و استعداد نوشتم، این راهحل افراد موفق است که هر بار خود را آنالیز کرده و بهبود میدهند.
3- اینکه اشتباهاتی در گذشته شما رخداده، به مانند اشتباهاتی که در گذشته هر یک از انسانها اتفاق افتاده، واقعیتی قابلقبول و حقیقت زندگی است. نوع برخورد و رویکرد شما به این اشتباهات است که سرنوشت آینده را تغییر میدهد.
نگاه اکثر انسانها به اشتباه این است که فردی تنبل، بیفایده، نالایق، بیخاصیت و… هستند و آن را وسیلهای برای سرکوب هر هدفی میکنند و در گوشهای آرام میگیرند در حالی که نگاه تعداد کمی از انسانها که از قضا همان موفقهای دنیا هستند، این است که اشتباه را تحلیل کرده و به فکر ایدهای برای بهتر شدنش باشند.
با این اوصاف، اگر از من میپرسید که آیا امکان دارد که فردی با این همه اشتباه، زندگی موفقی را بسازد؟ در جواب میگویم به نگرش شما بستگی دارد. اگر دنبال تحقیر، سرزنش، ترور شخصیت و خودکمبین کردن خود باشید، قطعاً نمیشود ولی اگر بپذیرید که اشتباهات بخشی از پازل زندگی شما بوده و بایستی دنبال تفکر عملگرایانه برای بهبود زندگی خود باشید آنگاه با گذشت زمان، هر بار یک حرکتی برای گوشهای از زندگی خود میزنید و قایق شخصی خود را ساخته و به آب میاندازید و از این لجنزار فاصله میگیرید.
قطعاً تمایل درونی شما این است که قبول کنید فردی نالایق هستید زیرا مغزتان این تفکر را مساوی با بیحرکتی و یخ زدن میداند و برایش بهتر است که انرژی مصرف نکنید برای همین مجبورید با زور و فشار و با دنیایی از احساسات منفی، در اوج ناامیدی، قایق ساختن را زورکی انجام دهید.
این دقیقاً مثل همان فردی است که 25 کیلو اضافه وزن دارد و یک بار خودش را فردی شکمو، بیاراده و نالایق میداند که کم کم بیشتر از قبل چاق میشود و یا مانند آن فردی است که 25 کیلو اضافه وزن دارد و هر بار دنبال بهبود یک بخش از عادت غذایی خودش است و تا کمتر از دو سال آینده، یک بدن فیت دارد.
به تمام این توضیحاتی که دادم در علم، یک اصلاح به نام «دکترین» دارد. «دکترین» به معنای مجموعهای از نظریهها، عقاید، باورها و طرز تفکرهاست که بر اساس آن تصمیمگیری میکنید.
فردی که 25 کیلو اضافه وزن دارد و خود را سرزنش کرده و فردی نالایق و ناتوان را جلوی آینه میبیند، دکترینش این است که خودش را ترور شخصیت نماید و فردی که 25 کیلو اضافه وزن دارد و هر بار دنبال اصلاح بخشی از آداب تغذیهای خود است، دکترینش اصلاح و بهبود است.
نتیجه زندگی این دو فرد بعد از دو سال، با یکدیگر تا چه اندازه متفاوت است؟ این تفاوت در اثر چه بود؟ بله دکترین آنها.
به نقطه حساسی میرسیم؛ جایی که شما موظف هستید تا دکترین خود را مشخص کنید. آیا قصد دارید که دکترین حسرت، ایده آل گرایی، یخزدگی، درماندگی و احساس ناکافی بودن را دنبال کنید و یا دکترین اصلاح و بهبود وضع زندگی خود را در پی گرفته و خود را قدم به قدم بهتر میکنید؟
هر دکترینی که انتخاب کنید، نتیجه زندگی شما را بسیار متفاوت خواهد کرد و یادآور میشوم که دکترین اول، مورد علاقه مغز است و دکترین دوم با کلی احساس منفی همراه است چون مغز اصلاً تمایل ندارد که دنبال بهتر کردن خود بروید چرا که انرژی مصرف میکنید. موفقترین باشید.
سلام من کارم با کنکور تموم شده دوماه آخر که شروع کردم اینجا رو مدام چک میکردم. الان هم شدیداً دوست دارم که نه فقط به عنوان یه دانشجو توی تمام قسمت های زندگیم این توانایی رو داشته باشم که مثل شما خودم رو بشناسم و آنالیز کنم.
میخوام به ذهنم مسلط باشم. میشه لطفاً یکی دوتا کتاب یا هر چیزی که به ذهنتون میرسه رو برای شروع بهم معرفی کنید؟ مثلا من خیلی از اشتباه کردن و قضاوت شدن توسط آدمایی که دوستم داشتن یا بهم احترام میزاشتن میترسم. همیشه درونم احساس میکنم که من آدم بدیم و اینو همه قراره بفهمن و سرزنشم کنن.
اینجوریم که اولش دوست دارم توجه بقیه رو جلب کنم و من رو تحسین کنن بعدشم مدام خودمو به زحمت میندازم تا اون تصویری که از خودم ساختم خراب نشه و ثابت کنم که خیلی خوبم. به نظرتون مشکلم چیه؟ چرا من اینهمه از درون احساس میکنم آدم بدیم؟ خیلی خنده داره ولی بعضی وقتا حس میکنم دختر بدیم و بقیه دخترا خیلی خانوم و نجیبن و اصلا ذهنیتشون مثل من نیست یا چیزایی از این قبیل…
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. ان شالله در ادامه روند مسیر زندگی خودتان موفق باشید و خوشحالم که سایت کلبه مشاوره برای شما به قدری مفید است که فقط به عنوان یک سایت کنکوری به آن نگاه نمیکنید و دنبال ساختن فکر خود برای آینده هستید. درباره مواردی که مطرحی کردید، بایستی بگویم که:
۱- من کتاب نمیخواندم مگر آنکه رفرنس دانشگاهی باشد. آن هم برای شروع کارم بود که الان متوجه شده ام، همان هم اشتباه است و من اصلا نباید کتاب میخواندم. کتاب خواندن یکی از بیمعناترین فعالیتهایی است که در حیطه انسان و مغز میتوانم نام ببرم و دلیلم این است که کتابها در بهترین حالت اگر منبع دانشگاهی باشند و قابل اعتماد، فقط یک دستچین از اطلاعاتی هستند که برای آن ترم دانشگاه تنظیم شده است و باعث با سواد شدن ما نمیشود.
من اگر به قبل برگردم، با تجربه الانم، سراغ خواندن مقاله میروم. برای خواندن مقاله هم باید زبان انگلیسی را قوی کنید. بنابراین اگر زبان انگلیسیتان قوی نیست لطفا فعلا همه وقت اضافی زندگیتان را برای تقویت آن بگذارید و وقتی به حدی رسیدید که متن بخوانید و درک کنید و روان شدید، به من پیام بدهید تا نحوه مقاله خواندن را به شما آموزش دهم و آنگاه شما هم با من هم عقیده میشوید که کتاب خواندن در حوزه مغز و انسان چقدر پوچ است و فقط یک کار ظاهری زیبا با باطنی بد است.
۲- درباره اینکه چرا خود را انسان بدی میدانید بایستی درباره خاطرههای خود صحبت کنید. به طور مثال ممکن است که از بچگی، شما را طوری تربیت کردهاند که احساس گناه کنید و یا امکان دارد که در ذهن شما، قبول داشتن خود به عنوان انسانی خوب به معنای غرور و یا خودخواهی باشد و یا شاید از اینکه خود را آدم بدی بدانید احساس آرامش دارید و یا هر سناریوی دیگری.
دانستن خاطرات شما باعث میشود که بتوانیم سر نخ را پیدا کرده و ریشه را مشخص کنیم و کار را برای تغییر هموار کنیم. موفقترین باشید.
سلام آقای جدیدی یکم خجالت میکشم از گفتن این حرف ولی میشه یه راهکاری به من بدید که کمتر صحبت کنم؟ حس میکنم شبیه یه بچه کوچولو پر حرفم که اطرافیان از دستم به ستوه اومدن. راجع به همه چیز نظر میدم و اصلا نمیتونم کنترلش کنم.
مثلاً همیشه قبل رفتن به مهمونی با خودم میگم امشب دیگه زیاد صحبت نکن و بیشتر شنونده باش ولی تو مهمونی یادم میره و باز پر حرفی میکنم و این خیلی بده چون همه اطرافیان از جزئیات زندگیم باخبرن و خیلی وقتا با همین حرفایی که خودم گفتم بهم ضربه زدن یا باعث شده خودم و حرفامو جدی نگیرن و اصلا بهم اهمیت ندن.
خیلی دوست دارم شبیه بعضیا کم حرف و مرموز به نظر بیام ولی نمیتونم! البته بچگیام اینجوری نبودم از وقتی که کرونا اومد و یه دو سالی خونه نشین شدم اینجوری شدم. دوسال جایی نمیرفتم و کسیو نمیدیدم بعدش که واکسن زدم و از قرنطینه بیرون اومدم انگار از زندان آزاد شدم و پر حرف شدم متاسفانه. خودم خیلی از این اخلاقم ناراحتم اما نمیتونم متوقفشم کنم گفتم شاید شما بهم راه حل بدید.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. هیچ رفتاری به ما انسانها نمیچسبد و در ما ظاهر نمیگردد مگر آنکه چسبی قدرتمند، آن رفتار را به ما وصله پینه کرده باشد. برای همین، اگر میخواهید رفتار خویش را تغییر دهید، ابتدا باید چسبی که باعث چسبیدنش شده را فاسد کنید. منظورم از چسب رفتاری چیست؟
مجموعهای از افکار، ترس ها، دلهره ها، نگرانی ها، زمزمههای درونی و… که باعث شده در لحظه، خودتان را توجیه کنید که الان باید صحبت کنم. باید بدانیم که چه درونیاتی باعث میشود که این رفتار به شما بچسبد. برای نمونه، ممکن است که یکی به دلیل اینکه بارها بابت صحبت کردن تشویق شده، این رفتار را بروز میدهد پس چسب رفتاری او، همین تشویق شدنها است.
امکان دارد که دیگری به دلیل اینکه از مرکز توجه بودن، لذت برده، همچنان میخواهد که این پر حرفی را ادامه دهد و فردی دیگر شاید به دلیل آنکه از وقتی که پر حرف شده، رئیس هم شده و بقیه خودشان را با او هماهنگ میکنند، خوشش آمده و این رفتار را تکرار میکند. با این شرایط، لطفا به حس و حال خود فکر کنید و تمایلات درونی خود را برایم لیست کنید تا بدانیم چسب رفتاری شما چیست؟ موفقترین باشید.
سلام نمیدونم اینجوری به من گفتن. خانوادم بهم گفتن الان دیگه دیره و تا بخوای لیسانس بگیری سنت از استخدامی گذشته، یکی از مثال هاشونم استخدامی بانک بود که گفتن تا ۲۶ سالگیه حتی گفتم میخوام لیسانس بگیرم بعد آزمون لیسانس به پزشکی بدم ولی بهم گفتن اونم تا ۲۶ سالگیه. بهم گفتن میخواستی همون ۵ سال پیش که کنکور قبول نشدی و بهت گفتیم برو آزاد بری. یعنی بهم دروغ گفتن؟ ولی چرا باید دروغ بگن…
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. شما در پرسش قبلی و همچنین این پرسش درباره استخدامی صحبت کرده بودید و نه درباره آزمون لیسانس به پزشکی. اگر درباره استخدامی صحبت میکنید، شرط سنی از ۲۰ تا ۴۰ سال است و تازه اگر مدرک دکتری داشته باشید تا ۴۵ سال نیز افزایش مییابد که این را در پیام قبلی نیز اشاره کردم. از این گذشته، دیوان عدالت حتی سن را از این هم بازتر کرده و گفته از ۱۸ سال تا ۴۵ سال، در شرط استخدامی قرار میگیرد.
استخدام بانک یا هر موسسه و نهاد دیگر، از نظر شرط سنی، هیچ فرقی با هم ندارند و همگی طبق توضیحات پاراگراف قبلی هستند و فقط تنها جاهایی که شرط سنی وجود دارد، ورود به برخی از دانشگاههای خاص مثل فرهنگیان و چند دانشگاه دیگر است که در دفترچه پیوست انتخاب رشته، میتوانید محدودیتهای سنی آنها را بببنید.
حالا اگر شما درباره لیسانس به پزشکی هم میپرسید بایستی بدانید که این ازمون محدودیت سنی ۲۵ سال تمام را دارد. بنابراین اگر درباره استخدام بانک و موارد مانند آن میپرسید که شما مشکل سنی ندارید. در ضمن ما نمیتوانیم نیت خوانی کنیم که قصد خانوادهتان چه بوده و حتی نمیتوانیم بگوییم که آنها دروغ گفته اند. ممکن است بیاطلاع باشند یا این طور شنیده باشند و یا هر حالت دیگری. موفقترین باشید.
سلام نمیدونم نصفه شبی چرا دارم اینا رو مینویسم اما انگار اینجا آخرین جاییه که میتونم بهش پناه بیارم. من خیلی داغون و شکست خوردم…۲۳ سالمه ولی دیپلمم، این وحشتناک ترین کابوس برای من ۱۷ ساله بود ولی اتفاق افتاد.
از ۱۷ سالگیم تا الان هیچ کاری نکردم که بابتش به خودم افتخار کنم که بگم اشکالی نداره اگر درس نخوندی اگر سرکار نرفتی به جاش این کارو انجام دادی. به شدت توسط خانواده سرزنش میشم، اقوام مسخرم میکنن و شدم درس عبرت بچه هاشون. از خونه بیرون نمیرم، خودمو لایق هیچی نمیدونم حتی خرید یک جفت جوراب.
روز و شب یا خوابم یا سرم تو گوشیه، عصبی شدم، حسود شدم و با همه دوستام قطع رابطه کردم. این منم من واقعی. چندسال پیش خانواده بهم گفتن برو دانشگاه آزاد درس بخون ما خرجشو میدیم اما من نرفتم و الان پشیمونم. خیلی از خودم متنفر میشم وقتی پیشرفت بقیه رو میبینم یا وقتی خانواده مقایسم میکنن.
دلم میخواد تغییر کنم ولی انگار دنیا برای من به آخر رسیده. با ۲۳ سال سن چیکار میتونم بکنم مگه؟ دانشگاه آزاد بدون کنکور فقط میتونم برم اونم ۲۷ سالگی فارغالتحصیل میشم بعدشم عین این همه آدم باید بیکار باشم….پزشکی که نیست فوری برم طرح! سنمم که بالا رفته و استخدامی نمیتونم شرکت کنم.
تازه هیچ هنر و استعدادی هم ندارم که برم دنبالش….. انگار خدا همه رو دوست داره الا من! به همه کمک میکنه جز من وگرنه چرا باید تو سال اول کنکور من اون همه اتفاق ناگوار میفتاد؟ که باعث بشه من نتونم درس بخونم و برسم به اینجا؟ اونم وقتی که درسم از همه این آدمایی که دور و برم هستن و موفق شدن بهتر بود.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. علت اینکه فرمودید شرایط استخدامی ندارید، چه میباشد؟ زیرا طبق قانون استخدامی کشور، حداقل سن برای استخدام، بیست سال تمام و حداکثر سن برای استخدام، چهل سال است که تازه اگر مدرک تحصیلی دکتری داشته باشید به چهل و پنج سال میرسد. لطفا ابتدا این موضوع را توضیح دهید که چرا نوشتهاید که شرایط استخدامی ندارید؟
سلام شما میدانید چرا امسال این همه تغییر داشتیم هم ترازهای سوابق تحصیلی در مقایسه با پارسال خیلی پایین تر محاسبه شده کسانی که نمره های یکسانی با پارسال داشتند امسال حدود ۷۰۰ تا ۸۰۰ تا تراز پایین تر خوردند.
و دوما کنکور امسال هم تراز های خیلی پایینتری داد، تمام مشاوران گفتند چون تراز های امسال پایین تر است عوضش رتبه های بهتری میده در قیاس با کنکور سال قبل یعنی تراز پایین تر رتبه بهتری می ده اما الان که میبینیم این جوری نشد بلکه در مقایسه با پارسال تراز کل رتبه بدتری هم داده چرا؟
دلیلش میتونه برای این باشه که خیلی داوطلبان ۱۴۰۲ که حتی رتبه های زیر ۱۰۰۰ هم شدند دوباره کنکور امسال هم ثبت نام کردند که شاید رتبه بهتری بیارند و همین باعث شده که این همه رتبه ها افت کنه
از پارسال که کنکور تغییر کرده دیگه دانش آموزان نمیتوانند با معیار کنکور سال قبل برای هدفشان برنامه ریزی کنند که برای قبولی چه معدلی و چه درصد هایی را لازم دارند. شما کدام مدل پذیرش داوطلب را اصولی تر میدانید کنکور های ۱۴۰۱و۱۴۰۰ و…. یا همین ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ را.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. موارد مهمی در پاسخ به پرسش شما وجود دارد که با شمارهگذاری توضیح میدهم:
۱- چرا انتظار داشتید که درصدها و نمرات کاملا یکسان، در دو سال مختلف، تراز یکسانی بدهند؟ لطفا دلیل یا دلایل خود را از اینکه چنین انتظار ذهنی داشتهاید را بنویسید تا بررسی کنم.
۲- اطلاعات اینکه تعدادی از رتبههای زیر ۱۰۰۰ دوباره در کنکور شرکت کردهاند را چه کسی داده است؟ سند و مدرک آن کجاست؟
۳- اصولیترین روش تخمین زدن، در نظر گرفتن ارزش درصد است. مثلا ۴۰ درصد ریاضی در سال ۱۴۰۰ با ۴۰ درصد ریاضی ۱۴۰۱ به یک اندازه ارزش ندارند. در مورد ارزش درصد در مطلب «سراب جمعبندی کنکور» به طور کامل توضیح داده ام. موفقترین باشید.