• ۰۸۶۳-۴۷۷۴۲۹۵
  • ۰۹۱۸۹۵۸۰۹۱۸
  • kolbemoshavere@gmail.com
  • RezaNewstar@
  • آغاز
  • توسعه فردی (اگر نظر مرا بخواهید)
    • گام صفرم: دوره های طرز تفکر
      • مغز شناسی
      • کلک های مشترک مغز
      • احساس شناسی
      • خاطره شناسی
      • هوش و استعداد
    • گام یکم: کَلَک های احساسی مغز
      • ترس شناسی
      • افکار مزاحم، منفی و تکرار شونده
    • گام دوم: جامعه شناسی موفقیت
      • تاثیر سن و سال در کنکور
      • تحلیل کتاب راز
      • احترام به خود و عزت نفس
    • گام سوم: هدف و هدف گذاری
      • معرفی رشته پزشکی
      • کنکوری خواندن از پایه نهم
    • گام چهارم: تکنیک‌ها و ابزارها
      • مدیریت زمان
      • بهداشت مطالعه
      • سراب جمع‌بندی کنکور
  • آنالیز
    • از من بپرسید (آنالیز رفتاری)
    • از من بپرسید (قانون کنکور)
  • روش برنامه‌ریزی رضا جدیدی
  • آغاز
  • توسعه فردی (اگر نظر مرا بخواهید)
    • گام صفرم: دوره های طرز تفکر
      • مغز شناسی
      • کلک های مشترک مغز
      • احساس شناسی
      • خاطره شناسی
      • هوش و استعداد
    • گام یکم: کَلَک های احساسی مغز
      • ترس شناسی
      • افکار مزاحم، منفی و تکرار شونده
    • گام دوم: جامعه شناسی موفقیت
      • تاثیر سن و سال در کنکور
      • تحلیل کتاب راز
      • احترام به خود و عزت نفس
    • گام سوم: هدف و هدف گذاری
      • معرفی رشته پزشکی
      • کنکوری خواندن از پایه نهم
    • گام چهارم: تکنیک‌ها و ابزارها
      • مدیریت زمان
      • بهداشت مطالعه
      • سراب جمع‌بندی کنکور
  • آنالیز
    • از من بپرسید (آنالیز رفتاری)
    • از من بپرسید (قانون کنکور)
  • روش برنامه‌ریزی رضا جدیدی

پرسش و پاسخ روحیه برای کنکور

آنالیز رفتاری سایت کلبه مشاوره: سوالات روحی خود را از مشاور بپرسید

نگاه به درس  خواندن به ویژه برای کنکور، در بین اکثر کنکوری‌ها و خانواده‌ها فقط به این بر می‌گردد که دانش آموز یا داوطلب کنکور، امکاناتی مثل میز، صندلی، خودکار، دفترهای مختلف، کتاب‌های مؤسسات مختلف، سی دی‌های آموزشی و شرایط خوبی برای درس خواندن دارد.

حال آنکه وقتی یک دانش آموز یا داوطلب کنکور، مشغول درس خواندن است، انگار یک جنگ درونی با مغزتان دارد. در هر دقیقه‌ای که درس می‌خواند، مغز می‌تواند با تولید افکار و احساسات مثبت و منفی، یادآوری خاطرات، فشارهای روانی، نگرانی از حرف مردم و صدها روش دیگر، جلوی حرکت او را بگیرد. در جعبه زیر، زندگی یک داوطلب کنکور که به طور اختصاصی برای کلبه مشاوره نوشته شده را با هم بخوانیم و بعد به بررسی نمودارهای دایره‌ای خواهیم پرداخت. 

شرایط زندگی یک داوطلب کنکور (اختصاصی سایت کلبه مشاوره)

مشکل روحی برای درس خواندن دارم مقاله

همین که کتابم را باز می‌کنم تا درس بخوانم در تمام وجودم ناامیدی، ترس و حس منفی جوانه می‌زند. واقعاً نمی‌دانم چرا قفل هستم. هنوز یک خط نخواندم که حرف خاله‌ام در ذهنم پخش می‌شود که می‌گفت: «هیچ‌کس نمی‌تواند با هر شرایطی، رشته پزشکی را قبول شود. آن افرادی هم که قبول می‌شوند، ضریب هوشی بالا و تقریباً نزدیک به ضریب هوشی انیشتین دارند». با خودم فکر می‌کنم که منظور خاله‌ام چیه؟ یعنی من باهوش نیستم و نمی‌توانم؟ از این نتیجه‌گیری سَرم درد می‌گیرد، کتاب را ورق می‌زنم و از یک صفحه دیگه شروع به خوندن می‌کنم. در حالی که سعی می‌کنم تابع سینوس را رسم کنم، یاد قهقه‌های معلم ریاضی‌ام می‌افتم.

هیچ‌وقت یادم نمی‌رود که چطور من را جلوی دیگران تحقیر و با دوستم مقایسه کرد! من که همیشه ریاضی‌ام ۲۰ بود و فقط یه بار ۱۷ شده بودم، اما معلم چنان مرا با مقایسه‌اش تخریب کرد که هر دفعه ریاضی می‌خوانم یاد آن خاطره، رنجم می‌دهد و در نهایت گریه می‌کنم! انگار دیگر دلم نمی‌خواهد ریاضی بخوانم با خودم می‌گویم امروز که برنامه ریاضی‌ام خراب شد و با این گریه‌هایی که کردم واقعاً حال ندارم ریاضی بخوانم، و تصمیم تکراری‌ام را بار دیگر زمزمه می‌کنم: می‌زارم برای فردا و قول می‌دهم که اول صبح برنامه‌ام را با ریاضی شروع کنم. با این قول آرامش روحی می‌گیرم و برای اینکه نشان دهم اهل فرار از مطالعه نیستم، کتاب عربی را باز می‌کنم و درحالی که سعی می‌کنم جمله‌ای را از نظر تحلیل صرفی و اعراب‌گذاری کار کنم تا آموخته‌های قبلی‌ام را مرور کنم، ناگهان تمام وجودم را استرس فرا می‌گیرد و با خودم می‌گویم اگر امسال کنکور قبول نشوم چی؟

واقعاً یک سال دیگر برای کنکور بعدی تلاش کنم؟ آیا حوصله دارم این همه کتاب تکراری را از اول بخوانم و تازه از کجا معلوم که سال بعدش قبول شوم؟ اگر این‌طور شد رشته‌ام را تغییر می‌دهم. به قول زن عموم اگر سال اول قبول نشدی مسلماً سال‌های بعد هم قبول نمی‌شوی. پس بهتر است که تغییر رشته بدهی. از این فکر و خیال عصبی می‌شوم و با خودم زمزمه می‌کنم: «چقدر بی‌لیاقت و بی‌ارزشم که توان قبولی در رشته مورد نظرم را ندارم، نکند هدفم مشکل دارد و من به خاطر همین موضوع است که درس نمی‌خوانم». چون دوستم می‌گفت باید هدفت را با تمام وجود بخواهی تا به آن برسی. کسی که هدفش را با تمام وجودش می‌خواهد هیچ‌وقت بی‌انگیزه نمی‌شود و بدون حس منفی و خستگی درس می‌خواند. اما من هنوز یک درس را به طور کامل نخواندم که درونم تبدیل به میدان جنگ می‌شود. لابد مراقبه‌هایی که اول صبح و آخر شب انجام می‌دهم را با تمام توانایی و وجودم انجام نمی‌دهم.

شایدم فرکانس و طول موج‌هایی که می‌فرستم را با تمرکز انجام نمی‌دهم. از این همه جنگ با خودم خسته شدم، چهار ساعت است که در اتاق نشسته‌ام و فقط نیم صفحه ریاضی و یک خط عربی خواندم. از اتاق بیرون می‌روم و همین که مادرم مرا می‌بیند، برای پدرم چشم و ابرو می‌پراند که حضورم را اعلام کند. پدرم حرفش را قطع می‌کند. کنجکاو می‌شود که بدانم درمورد چه موضوعی صحبت می‌کردند که وقتی من رسیدم جا خوردند و آن را قطع کردند؟ هنوز در افکار خودم غرق هستم که مامانم میگه چطوری خانم دکتر؟ چه کار می‌کنی با درس هات؟ هنوز پاسخی ندادم که پدرم می‌گوید: «من مشغول کار هستم برات کلی کتاب کار تهیه کنم و با امکاناتی که برایت فراهم کردیم باید بتونی در کنکور یک رتبه خوب بیاوری.

مراقب باش با این همه امکاناتی که در اختیارت قرار دادیم بی‌انگیزه و کلافه نشی و تصمیم بگیری درس نخونی. ما تو را خیلی دوست داریم که برایت هزینه می‌کنیم». لبخند می‌زنم و با خودم می‌گویم چقدر من ناسپاسم که دارم این همه زحمت پدر و مادرم را با سینوسی درس خواندن به باد می‌دهم. مادرم ادامه می‌دهد که زن دایی می‌گوید: «دخترش خیلی پیشرفت کرده، ترازها و درصدهای آزمونش افزایش پیدا کرده است. من و پدرت نگرانیم و می‌ترسیم که قبول نشوی و به همین خاطر افسرده شوی. این را بدان که ما حاضریم هر کمکی به تو کنیم تا بتوانی در کنکور قبول شوی». در پاسخ می‌گویم: «من که مشکلی ندارم اما مادرم اصرار می‌کند و به هیچ عنوان قانع نمی‌شود.

پدرم حرف مادرم را تأیید می‌کند و طبق روال همیشگی کارنامه آزمون را آورده و شروع به تحلیل درصدها می‌کنند». بابام این‌طور جملاتش را ادامه می‌دهد: «دفعه قبل فیزیک را ۴۹ درصد پاسخ داده بودی و این دفعه ۴۹.۸ درصد. این یعنی نسبت به دفعه قبل تقریباً ثابت مانده‌ای و پیشرفت نکردی. تازه این‌که چیزی نیست دفعه قبل شیمی را ۶۸.۴ درصد پاسخ داده بودی اما این دفعه ۵۹ درصد و این یعنی پسرفت». تمام حرف‌هایشان این است که اگر بخواهی به همین روال ادامه دهی، در نهایت شیمی را صفر می‌زنی و در بقیه درس‌ها هم ریزش درصدها شروع می‌شود. از کل‌کل کردن‌های پدر و مادرم خسته می‌شوم و از جای خودم بلند می‌شوم که به داخل اتاق برگردم. پدرم هنوز هم مشغول صحبت است تا آخرین کلماتش را با رسیدنم به اتاق بشنوم. او همچنان از نگرانی خودش و مادرم می‌گوید و اینکه حسابی درس بخوانم که موفق شوم چون پدرم دوست ندارد جلوی همکارش کم بیاورد و بگوید فرزندم نتوانست در کنکور قبول شود. فرزند همکار پدرم، پزشکی را قبول شده بود و به همه شیرینی داده بود. حالا فکر می‌کنم که پدر من هم دنبال یک فرصت است که شیرینی قبولی مرا پخش کند و مرا به افتخار بزرگ زندگی‌اش تبدیل کند.

آخرین کلماتی که می‌شنوم این است که: «برو با تمام دقت درس بخوان تا شیرینی قبولی‌ات را بین همه پخش کنیم». به اتاقم برمی گردم و به کتاب تست زیست را باز می‌کنم که تست‌زنی را شروع کنم. از سؤال شماره ۲۵ شروع می‌کنم. سؤال ۲۵.۲۶، ۲۷.۲۸ و ۲۹ را که پاسخ می‌دهم، فقط سؤال ۲۸، درست از آب درمی‌آید و این یعنی از ۵ سؤال ۴ تا تست را اشتباه پاسخ دادم. ترس وجودم را در برمی‌گیرد. تست ۳۰ ضربه نهایی را بر من می‌زند زیرا این تست را هم اشتباه جواب دادم و ناگهان روحیه خودم را می‌بازم و این جمله مثل یک فایل ضبط شده در ذهنم تکرار می‌شود: «لابد مامان یک چیزی می‌داند که نگران من است و حتماً درصدهای کنکورهای آزمایشی نشان می‌دهند که امیدی نباید به آینده داشته باشم و کار برای من تمام است و فکر کنم باعث سرافکندگی پدرم شوم و او هیچ‌وقت به آرزوی پخش شیرینی قبولی من در پزشکی نرسد».

خوش به حال دختر دایی که در حال پیشرفت هست و اگر همین طور ادامه دهد قطعاً به رتبه خوبی در کنکور می‌رسد و رشته مورد نظرش را قبول می‌شود، اما من چی؟ من تا سال یازدهم خیلی خوب بودم و معدلم بالای ۱۹ ونیم بود اما نمی‌دانم چرا این مدتی که تصمیم گرفتم برای کنکور بخوانم ذره‌ای پیشرفت نکردم و جز حس منفی و ترس، هیچ حس دیگه‌ای ندارم. چرا حس خوب و خیال‌پردازی‌هایم پاسخ نمی‌دهد؟ من بی‌لیاقتم که درس خواندنم، کلکسیونی از افکار منفی و پسرفت‌های مداوم شده. حتماً پیشانی‌نوشت من هم همین است که تا آخر عمر، پشت کنکور باقی بمانم وگرنه همیشه بچه زرنگ کلاس بودم و امتحانات مدرسه را ۲۰ می‌شدم و به خاطر همین هم هست که پدر و مادرم طاقت ندارند بعد از این همه سال موفقیت و اولین بودن در کنکور قبول نشوم و دلشان بشکند و خستگی به روی دوش آن‌ها بماند. آلان دیگه نزدیک به زمان شام خوردن هست و امروز هم نتوانستم درس بخوانم. امیدوارم فردا که از خواب بیدار می‌شوم این جنگ‌های درونی تمام شود تا بتوانم برنامه‌ام را اجرا کنم. من خیلی از شب‌ها کابوس می‌بینم که در کنکور قبول نشده‌ام و خانواده مرا مورد لطف و محبت قرار نمی‌دهند. احساس تنهایی در آن کابوس‌ها حتی وقتی از خواب هم بیدار می‌شوم با من هستند. این جنگ درونی هر روز به هنگام درس خواندن در من شروع می‌شود و امیدوارم تمام شوند تا بتوانم درس بخوانم و واقعاً نمی‌دانم چطور می‌توانم از این افکار رهایی پیدا کنم.

مدل شماره یک
فقط خود دانش آموز
مدل شماره دو
دانش آموز​
خانواده
مدل شماره سه
دانش آموز
خانواده
فامیل
مدل شماره چهار
دانش آموز​
خانواده
فامیل
مدرسه
مدل شماره پنج
دانش آموز​
خانواده
فامیل
مدرسه
آموزش‌های نادرست
مدل شماره شش
دانش آموز​
خانواده
فامیل
مدرسه
آموزش‌های نادرست
ارتقای اندیشه

بر اساس داستان زندگی آن داوطلب کنکور، شما کدام یک از این نمودارها را به عنوان درست‌ترین عوامل اثر گذار روی زندگی او، انتخاب می‌کنید؟ معمولاً خانواده‌ها علاقمند که مدل شماره یک را انتخاب نمایند و بگویند همه چیز به خود دانش آموز بستگی دارد. مدرسه‌ها مدل دو را درست می‌دانند. طرف داران قانون جذب و آموزش‌های اشتباه در خصوص موفقیت (مثل کسانی که معتقدند اگر کاری را ۲۱ روز انجام دهی تبدیل به عادت می‌شود) یکی از مدل‌های سه یا چهار را انتخاب می‌کنند ولی برای کسانی که مغزشناسی را گذرانده باشند و دید عمیق‌تری داشته باشند قطعاً مدل پنج و شش را درست می‌دانند.

من نیز دقیقاً بر اساس مدل پنج و شش، تفکرات مشاوره‌ای خودم را بنا نهاده‌ام و در قسمت پرسش و پاسخ‌ها، الگوی ذهنی‌ام را اینطور بنا کرده‌ام که در هر شرایط روحی که یک دانش آموز یا داوطلب کنکور قرار می‌گیرد، حتماً تحت تأثیر نمودار پنج یا شش می‌باشد. نمودار پنج و شش از این حقیقت مهم نیز رونمایی می‌کند که موفقیت یک مسئله شخصی نیست. بلکه تک تک عناصر موجود در جامعه، به اندازه خودشان می‌توانند روی موفقیت یک فرد مؤثر باشند. دیدگاه من این است که موفقیت (به خصوص موفقیت در کنکور) یک اتفاق شخصی-فرهنگی است. یعنی یک شخص تحت تأثیر فرهنگی قرار دارد که می‌تواند او را موفق کند یا نکند.

بنابراین تمامی مطالب سایت کلبه مشاوره با همین دیدگاه فکری نوشته و تدریس می‌شوند و سعی می‌کنم که شخص را نسبت به فرهنگ اطرافش آگاه کنم تا بتواند خودش را بازشناسی کرده و ذره ذره به موفقیت نزدیک‌تر شود. پس اگر گاهی به راحتی دست از هدف می‌کشید و آن حرفه‌ای‌گری در مطالعه را از دست می‌دهید یا به عبارت دیگر، تداوم و روند مطالعه را کنار می‌گذارید. در واقع آگاهانه زندگی نمی‌کنید و تبدیل به آدم آهنی می‌شوید و تحت تأثیر نمودار پنج یا شش هستید. لازم است بدانید که اکثر مواقع در اثر تکرار یک رفتار نادرست، همه پازل‌های چیده شده فرو می‌ریزند و لازم است از اول شروع کنید و بی‌خبر از وجود یک رفتار نادرست، باز هم آن را تکرار می‌کنید.

به قول معروف از یک سوراخ چند بار گزیده می‌شوید بدون آنکه تحلیلی از وضعیت خود داشته باشید، مجدد همان رفتار نادرست را تکرار کرده و فرایند قبلی رخ می‌دهد. پیش می‌آید که باورهای نادرستی در مورد خود پیدا می‌کنید زیرا نتایجی که می‌گیرید با آنچه انتظار دارید همخوانی ندارد. برایتان چیزهایی پُر رنگ می‌شود که ارزشی ندارد و اتفاقاً مواردی که نیاز است بسیار مهم باشند را جدی نمی‌گیرید. بعضی مواقع هم سوالاتی دارید؛ مثلاً چطور تفکرات یا خاطرات منفی که باعث حس تنفر نسبت به درس یا اتاق مطالعه شده را از بین ببریم؟ کنکور، باعث تنها شدن دانش آموز یا داوطلب کنکور می‌شود.

همین شرایط موجب رشد و پرورش افکاری در فضای ذهنی او می‌گردد که اگر آنالیز نشوند، می‌تواند روند درس خواندن او را تحت تأثیر قرار دهد. مجموعه‌ای از این نیازها باعث شد تا این صفحه از سایت کلبه مشاوره را ایجاد کنم. برگه‌ای که در آن به پرسش و پاسخ پیرامون مغز و عملکردش بپردازیم. در مورد خودتان و فکرهای منفی‌تان بنویسید، توضیحی در مورد آنچه در درونتان می‌گذرد بدهید و سپس آنالیز رفتاری شوید و با ارائه راهکارها به سطح زندگی خود بیفزایید. بنابراین می‌توانید شرح وضعیت خود را از طریق فرم پرسش و پاسخ همین صفحه، بنویسید و ضمن تحلیل کامل رفتارهایتان، راهکارهای لازم را دریافت نمایید.

همانطور که می دانید، من روانشناس نیستم و نحوه آنالیز روحی و پاسخ دادن به پرسش‌های شما، بر مبنای مدل فکری خودم از مطالعات شخصی و تجاربی هست که داشته‌ام. در واقع، نوع نگاه خود را در مورد پرسش‌هایی که می‌پرسید با شما به اشتراک می‌گذارم و امیدوارم مفید واقع شود.

یک سؤال: چرا سایت کلبه مشاوره، در مطالب و همچنین پاسخ‌های مربوط به پرسش‌ها، از زبان ادبیاتی، واژگان مختلف و عبارت‌های کمتر مرسوم در بین عموم مردم، بهره می‌برد و به ندرت از زبان محاوره و رایج، استفاده می‌کند؟ جواب کوتاهش این می‌شود که یک ارتباط دو سویه بین زبان و قدرت تفکر وجود دارد. هرچه لغات متنوع‌تری برای انتقال مفاهیم بدانیم، تحلیل، پردازش و درک تجربه‌ها، برایمان در سطح بالاتری انجام می‌شود. به همین منظور، کلبه مشاوره به سهم خودش می‌کوشد تا با استفاده از ادبیات کمتر تکراری، به پویش ذهنی خود و مخاطبانش کمک کند. جواب بلند این سؤال به همراه منابع و مآخذ آن هم بماند برای دوره خاص خودش.

کدوم مطلب سایت کلبه مشاوره در حال تکمیل شدنه؟

دوره «افکار منفی، مزاحم و تکرار شونده» در حال تکمیل شدن است.

چند نکته در مورد پرسیدن سوال:

چند مورد در خصوص پرسش و پاسخ‌ها (کلیک کنید) فایل های ضمیمه

برای آنکه پاسخ اصولی‌تر و دقیق‌تری دریافت کنید، توصیه می‌کنم به موارد زیر توجه فرمایید:

الف) سعی کنید در پرسیدن سوال خویش، اطلاعات کاملی از وضعیت و شرایطی که در آن قرار دارید بدهید.

ب) لطفا پرسش‌های مربوط به قوانین کنکور را در صفحه «از من بپرسید قوانین کنکور» بپرسید.

پ) لطفا پرسش‌های مربوط به روحیه را در همین صفحه بپرسید.

ت) روش‌های مطالعه، مرور، خلاصه نویسی، تست زنی و یادگیری هر درس، از جمله سوالاتی به حساب می‌آیند که قابل پاسخ گویی در پیام نیستند چون این موضوعات به شناخت، پیگیری مستمر و استفاده از ابزاهایی مثل جزوه‌هایی که هر مشاور در اختیارش است، نیاز دارد.

اشتراک در
اطلاع از
888 پرسش و پاسخ
Inline Feedbacks
مشاهده همه سوالات
استرس و نگرانی

سلام ،میدونم ک استرس داشتن نزدیک آزمون سراسری طبیعی اما من واقعا نمیتونم مدیریت کنم این حجم از فشار عصبی و دسترسی ک باعث شده نزدیک کنکور ک فقط ۴ و ۵ روز مونده خوب درس بخونم همش دلپیچه نتیجه امتحان نهایی و کنکور رو دارم.
الانم ک داشتم درس میخوندم با کلی استرس سعی کردم تمرکز کنم از اولشم آدم دسترسی بودم و دیگ خسته شدم از این وضعیت هر جا ی کار اداری و درمانی هر کاری داشته باشم این نگرانی با من عمرا هر چقدر سوره و توکل میکنم ب خدا کمی آروم میشم اما باز دوباره شروع میشه قبلا گفته بودم که برای آروم کردن خودم سعی میکنم با خودم حرف بزنم و کار هایی ک از قبل کردم تا الان رو یادآوری کنم تا توجیه شه یا با فکر اما شما گفتی اشتباه و کم کم تبدیل به عادت روزانه میشه.
همش یاد دوران نتایج نمونه دولتی میفتم یا استرس دوران هایی ک سال های راهنمایی بخاطر گرفتن کارنامه تجربه کردم اینکه خدایا نکنه مثل اون سال اینطور ناراحت شم همش ی ذهنیتی از خودم دارم ک شاید بگم میخندین اولین بار ک این رو میگم من آدمی ام میگم سال هفتم من خوب ببود وقتی دهم شد گفتم پس دهمم خوب میشه ی استدلال مزخرف یازدهم ک شدم گفتم من کلاس هشتم بودم دوره سختی گذروندم پس یازدهم هم اینطور پیش میره،و همین طور الی آخر
ک آخر سر این نتیجه رو گرفتم زندگی من فقط یک سال در میان روزهای خوبیه پارسال دوازدهم بودم گفتم اره بهترین سال ،چون نهم عالی بود الانم پشت کنکور گ خلاصه این استدلال ای مزخرف داره منو عصبی میکنه همیشه ک سرم شلوغ بشه دنبال ی فرصت میگردم برای تنهایی ک با خودم خلوت کنم ببینم این چند روز چ گذشت و باید چیکار ها کنم خب تا حدیش درست اما انقدر باید تو ذهنم تکرار کنم تا آروم شم از یه طرف میخوام انشالا اگر بشه رشته روانشناسی بخونم که با خودم میگم تو با این وضعیت روانشناس خوبی نمیشی و باید رفتار هاتو درست کنی .
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. سه نکته در پیام شما مهم جلوه می‌کند:
1- شما با قاعده «خاطرات تکرار می‌شوند»، در حال زندگی هستید. این قاعده، یکی از خطاهای مغز است که چنین برداشت می‌کند که اگر اتفاقی، یک بار افتاد، باز هم قرار است تکرار شود.
به طور مثال اگر یک بار در کنکور شرکت کردی و نتیجه دلخواه را نگرفتی، پس باز هم در کنکور شرکت کنی، همان اتفاق می‌افتد در حالی که اگر شما تغییراتی در خواندن و برنامه ایجاد کنید، چرا باید همان اتفاق بیفتد؟
در نمونه‌ای دیگر، اگر فردی یک بار از درسی مثل ریاضی، ترسیده باشد، هر بار که با این درس مواجه می‌شود، حس ترس را دارد و ممکن است برای همیشه فکر کند که ریاضی را یاد نمی‌گیرد. این فکر، قاعده خاطرات تکرار می‌شوند را نشان می‌دهد که شخص گمان می‌کند که چون یک بار از ریاضی ترسیده، پس هر بار که با ریاضی مواجه شد، باید از آن بترسد.
شما نیز در سراسر متن خویش، قاعده خاطرات تکرار می‌شوند را نشان دادید. مثلاً هر کاری داشته باشم باید استرس بگیرید مانند کار اداری و درمانی، چرا؟ چون قبلاً این خاطره را داشته‌اید که باید استرس بگیرید و حالا فکر می‌کنید که همیشه باید استرسی بمانید. به این چه می‌گوییم؟ قاعده خاطرات تکرار می‌شوند.
دوره راهنمایی از گرفتن کارنامه اذیت شدید، الآن هم اذیت هستید چون فکر می‌کنید که خاطرات تکرار می‌شوند و قرار است دوباره همان‌طور در گذشته درجا بزنید یا چون سال هفتم خوب بودید، باید دهم هم خوب باشد و این یعنی، از نظر شما، خاطرات تکرار می‌شوند.
کلاس هشتم، سخت گذشت پس سال یازدهم نیز باید سخت بگذرد، چرا؟ چون از نگاه شما، خاطرات تکرار می‌شوند یا قرار است یک سال در میان، زندگی خوبی داشته باشید برای چه این طور فکر می‌کنید؟ چون پذیرفته‌اید که خاطرات تکرار می‌شوند.
خاطرات فقط وقتی تکرار می‌شوند که همه چیز عین گذشته باشد. مثل حرکت در ردپای به جا مانده روی برف می‌ماند. آیا مو به مو مثل گذشته هستید که انتظار دارید خاطرات تکرار شوند؟ بنابراین با آگاهی دادن به خود، یادآور شوید که وقتی چیزی شبیه به قبل نیست، چرا باید خاطرات تکرار شوند و با این شرایط، خود را از خطای مغزی بیرون بکشید.
2- روی دیگر ماجراهایی که برایم توضیح داده‌اید نشان می‌دهد که شما در حال تولید قوانینِ شخصیِ من درآوردی هستید. مثلاً یک سال در میان، زندگی‌تان خوب است یا چون هفتم خوب بوده، سه سال بعد، یعنی دهم نیز خوب باشد یا چون هشتم اذیت شده‌اید، سه سال بعد یعنی یازدهم نیز باید اذیت شوید.
لطفاً بر اساس واقعیت‌های حاکم بر این دنیا صحبت کنید و ارتباط خود را با واقعیت حفظ کنید و همه مسائل را به درون خود نبرید که در آنجا بخواهید بر اساس خرافات یا راه‌حل‌های قلابی، قوانین من درآوردی بسازید و سپس آن‌قدر تکرارشان کنید که تبدیل به باور شود و زندگی را با سکه شانس و اقبال و… جلو ببرید.
زندگی در این دنیا، قوانین همگانی، مشخص، قابل اندازه‌گیری، در دسترس، شدنی و اجرایی دارد. برای نمونه، جهت موفقیت در کنکور، نیاز است که پرونده خاطرات مثبت و منفی گذشته را بست و عملگرایی نمود و هر بار که برنامه اجرا می‌کنید، ایرادات فکری که مانع می‌شوند را تحلیل و راه‌حل بدهید و وقتی پرونده‌ای بسته شد، تحت هیچ شرایطی دوباره به آن فکر نکنید و این طور نباشد که بگویید:
شاید چیزی جا مانده که بررسی نشده و من باید یک بار دیگر بررسی کنم تا مطمئن شوم که همه جوانب آن برطرف شده است.
این یک جمله نادرست است و فقط فضا را برای ورود چند باره به یک خاطره تکراری فراهم می‌کنید و این‌طور می‌شود که بارها و بارها، وقت خود را صرف ورق زدن گذشته‌ای کردید که تمام برگه‌هایش اثر خمیدگی و تا شدگی ناشی از ورق زدن دارد و دائماً می‌خواهید بین سطرها را هم بخوانید که نکند چیزی مانده باشد.
تکرار کردن خاطراتی که در انتهای متن خود درباره‌اش صحبت کردید، بی‌ارتباط به این توضیحات نیست. از عمد این مثال را زدم که بدانید چطور در خاطرات فرو می‌روید و برای آرامش گرفتن، سعی می‌کنید که آن‌ها را تکرار کنید.
به بیان دیگر، شما به دلیل قاعده خاطرات تکرار می‌شوند، احساس خطر می‌کنید، مضطرب و نگران می‌شوید و سپس برای کاهش این حس بد، دست به یکی یا چند مورد از کارهای زیر می‌زنید:
الف) تکرار عملی مثل شستن دست
ب) تکرار ذهنی مثل مرور چندین هزار باره یک خاطره یا شمارش کردن‌های ذهنی
پ) پرسیدن از دیگران مانند اینکه تو هم شاهد بودی که من فلان کار را انجام دادم.
ت) کارهای من در آوردی مشابه خیره شدن، فشار دادن انگشت‌ها به هم، ایستادن، راه رفتن، کندن مو و یک دنیا کار من در آوردی دیگر
ث) پاک کردن صورت مسئله و دور شدن از عامل خطر مثل اینکه من بگویم کامپیوتر به من احساس خطر و نگرانی می‌دهد پس کلاً با کامپیوتر کار نمی‌کنم.
در حال حاضر، با این توضیحاتی که نوشته‌اید، شما مشغول انجام کار (ب) هستید. راستش را بخواهید این پنج کاری که نوشتم، در کوتاه‌مدت به شما آرامش می‌دهند و از آن احساس خطر و اضطراب و نگرانی کم می‌کنند و برای همین است که تمایل دارید انجامش بدهید ولی در درازمدت باعث می‌شوند که بیشتر و بیشتر در این تکرار بمانید.
برای همین است که مواجه سازی بدون پاسخ را توصیه می‌کنم. در جعبه «من روی یک سری چیزها حَساسَم و این‌ها خط قرمز مَنَن» از دوره «سراب جمع‌بندی کنکور» که در بخش توسعه فردی منوی بالای سایت وجود دارد، به طور کامل مراحلش را توضیح داده‌ام که می‌توانید درباره‌اش بخوانید.
به بیان دیگر، شما یک قانون من در آوردی ساخته‌اید که اگر می‌خواهی آرام شوی، برو گوشه‌ای بنشین و ساعت‌ها با خاطرات و گذشته‌ات کلنجار برو و آن‌قدر ورق بزن و مرور کن تا به یک وضعیت آرامش نسبی برسی.
این قانون شما را خسته می‌کند و بایستی طبق توضیحات مواجه سازی بدون پاسخ، راه‌حل درست را در پیش بگیرید و ادامه دهید.
3- مفهومی به نام «ظرفیت ساختن» را در نظر داشته باشید تا درباره آینده‌تان دچار تشویش و نگرانی نشوید. با یک مثال این مفهوم را توضیح می‌دهم:
افتخار دارم که چند سالی است، مشاور خانم دکتری هستم که در خارج از ایران، مشغول طبابت هستند و ایشان در روزهای اولی که تازه در مطب مشغول به کار شده بودند، برایم می‌گفتند که چطور همکاران خارجی آن‌ها، ساعت‌ها می‌توانند پشت سر هم کار کنند ولی ایشان در همان ساعت اولیه با افت شدید انگیزه رو به رو می‌شود و حس بی‌قراری پیدا می‌کند؟
پاسخ مشخص است. بله مفهومی به نام «ظرفیت». همکاران ایشان نیز در همان شروع کار، دقیقاً مثل خانم دکتر، احساس خستگی زود به زود و بی‌قراری می‌کردند ولی کم کم که به مطب رفتن ادامه می‌دهند، قدرت ذهنی و جسمی بیشتری برای تطبیق و سازگاری با آن پیدا می‌کنند و کم کم در چشمان آنان کوچک می‌شود.
البته به انجام آن عادت نمی‌کنند یا این طور نیست که مغز آن را بپذیرد و بگوید برویم انجامش دهیم بلکه ماجرا این است که وقتی ظرفیت یک کار در ما به واسطه تکرار ایجاد می‌شود، این ذهنیت را داریم که من می‌توانم از پس آن کار بر بیایم و در نتیجه به مغزمم از موضع قدرت، فشار می‌آورم که انجامش دهم.
در واقع ظرفیت باعث می‌شود که از موضع قدرت به مغزمان فشار بیاوریم که آن کار را انجام دهیم و صد البته اگر آگاه نباشیم یا درگیر خودفریبی ناشی از اعتماد به نفس بشویم، ممکن است انجامش ندهیم و کنارش بگذارید ولی اگر آگاه بمانیم آنگاه ظرفیت به ما قدرت بیشتری برای تحکم بر مغز می‌دهد.
مثال دیگری می‌زنم تا بیشتر با مفهوم «ظرفیت» آشنا شویم. اگر کسی بخواهد پیاده‌روی کند آیا می‌تواند از روز اول یک مسیر طولانی را برود؟ مسلم است که اگر برود، احساس درد در عضلات پا و حتی کمر خواهد کرد اما اگر همین فرد، به مرور زمان مقدار پیاده‌روی خود را بیشتر کند، چطور؟
بله در این صورت می‌تواند مسافت بیشتری را برود و اینجاست که می‌گوییم او به ظرفیت بالاتری رسیده است. شاید شنیده باشید یا پیش آمده که به یکی گفته‌اید از فلان جا تا بهمان جا را پیاده رفتم و او گفته: چطور؟ واقعاً از آنجا تا اینجا را پیاده رفتی؟ چند تاکسی باید عوض می‌کردی تا برسی، چطور این همه راه را پیاده رفتی؟
شما هر جور فکر می‌کنید با خود می‌گویید که راهی هم نبود، چرا طرف مقابلم آن را بزرگ می‌داند؟ مسیر خاصی نبود. در واقع آن مسیر به دلیل آنکه بارها توسط شما طی شده، کوچک به نظر می‌رسد ولی در مغز آن شخص، بزرگ است و تفاوت در این است که ظرفیت ساخته‌اید و او ظرفیتی از این بابت ندارد.
حالا آیا ظرفیت داشتن برای پیاده‌روی به معنای آن است که مغزتان شما را برای پیاده‌روی هُل می‌دهد؟ به هیچ وجه این طور نیست و زیر بارش نمی‌رود و کاملاً زورکی باید برخیزید و پیاده‌روی کنید اما از موضع یک انسان مقتدر می‌توانید این فشار مغز را لگدمال کنید.
در واقع فشار مغز سر جای خودش هست اما شما چون ظرفیت انجام آن کار را دارید و در ضمن آگاه هستید که مغرور نشوید و می‌خواهید از این ظرفیت ایجاد شده برای انجام آن کار بهره ببرید، پس با قلدری فشار می‌آورید که حتماً کار انجام شود.
همه این‌ها را گفتم تا بگویم از الآن به روانشناسی فکر نکنید چون ظرفیتش برای شما ساخته نشده است. زمانی که سر کلاس رفتید و دوره‌ها را گذراندید و درس خواندید آنگاه کم کم به آگاهی‌تان افزوده می‌شود، درباره‌اش فکر می‌کنید، مقاله می‌خوانید و از استادتان می‌پرسید و این‌ها برای شما ظرفیت می‌سازد و آنگاه در سطح بالاتری قرار می‌گیرید و مسائل را بهتر مدیریت خواهید کرد.
مسلم است که اگر از الآن به روانشناسی فکر کنید این طور به نظر می‌رسد که برای آن رشته، کافی نیستید ولی وقتی واردش شدید آنگاه خواهید توانست ظرفیت بسازید و با قدرت بیشتری خود را به سمت جلو برانید هر چند که همیشه فشار مغز هست اما چون ظرفیت و آگاهی از آن را به طور هم‌زمان دارید با زورگویی هر چه تمام‌تر، کار را به سرانجام می‌رسانید. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
تربیت کردن خود

سلام اگر اشتباه نکرده باشم چند وقت پیش یک کامنت از سایتتون خوندم و شما گفته بودید که ما باید خودمون از اول خودمونو تربیت کنیم، اما چجوری؟ از کجا باید شروع کرد؟ خانوادم اصلا منو درست تربیت نکردن. من کوهی از اخلاق و عادت های نادرستم که هم زندگی رو به کام خودم تلخ کرده هم باعث شده مردم ازم فاصله بگیرن و دوستم نداشته باشن.
۱_از بچگی ازم خواستن بهترین باشم و همین موضوع منو کمالگرا کرد اونقدر درجه کمالگراییم بالاست که تا ۱۰۰ درصد اونی نشه که می‌خوام تکون نمیخورم، من سر همین قضیه کلی از زندگی عقب افتادم.
۲_از بچگی منو مقایسه میکردن و به گفته خودشون مقایسه رو اهرمی کردن برای حرکت من، الانم معتقدن اگر منو مقایسه کنن من حرص میخورم، بلند میشم و کن فیکون میکنم.
۳_هیچوقت نذاشتن از حق خودم دفاع کنم و همیشه تو سری خور بودم، یادمه با دوستام دعوام میشد با گریه میومدم خونه و میگفتم مامان فلان بچه منو زد بیا دعواش کن اما مادرم نه تنها پشت منو نمی‌گرفت بلکه اگه خیلی اصرار میکردم خودشم یه دور کتکم میزد! یه بار تو کوچه افتادم سرم شکست اما میترسیدم برگردم خونه و مامانم منو به خاطرش کتک بزنه.
۴_هروقت اومدم راجع به چیزی نظر بدم و صحبت کنم برادرام تو جمع زدن تو ذوقم و گفتن تو بچه ای نمی‌فهمی حرف نزن.
۵_همیشه همه تصمیمات زندگیمو خانوادم می‌گرفتن و من خودم حقی نداشتم. مثلا برای انتخاب رشته من دوست داشتم برم رشته ریاضی اما اونا گفتن باید بری تجربی و دکتر بشی(که هیچوقتم نشدم، درواقع کلا هیچی نشدم. چندبار کنکور دادم و رتبه هام یکی از یکی بدتر شدن و الان چندساله تو خونم.
۶_من هیچوقت برای موفقیت هام تشویق نشدم ولی برای شکست هام تا دلتون بخواد سرزنش شدم. موفقیتو وظیفه من میدونستن اما شکستم مایه ننگ و آبروریزی خانواده بود.
۷_منو به شدت کنترل میکردن و تو سنی که میتونستم با دوستام بیرون برم و خاطره بسازم باید تو خونه میموندم چون جامعه خطرناک بود. در نهایت من تبدیل به یک بزرگسال با روحیه آسیب دیده شدم که همه روزشو تو اتاقش میگذرونه.
اون ها منو تبدیل به چیزی که الان هستم کردن ولی بازم ازم راضی نیستن و منو با کسایی مقایسه میکنن که تو یک خانواده سالم رشد کردن و بزرگ شدن. انگار هیچوقت قرار نیست ازم راضی باشن….من دلم میخواد خودم خودمو از اول تربیت کنم و کار کنم که از لحاظ مالی مستقل بشم و از این خونه برم. میشه منو راهنمایی کنید که از کجا شروع کنم واسه تربیت کردن خودم؟ دیگه نمیخوام این مدلی زندگی کنم.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. لطفا به مطلب «سراب جمع‌بندی کنکور» از منوی بالای سایت در بخش توسعه فردی بروید و وقتی وارد آن صفحه شدید، لطفا جعبه «من روی یک سری چیزها حَساسَم و این‌ها خط قرمز مَنَن» را بخوانید. درست است که حال و هوای آن جعبه درباره روز کنکور است اما درون آن درباره مراحل یک تغییر صحبت کرده ام. آن را مطالعه کنید و اگر باز هم سوالی بود حتما بپرسید. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
مشکلات با مادرم

سلام ازتون یه راهنمایی میخواستم. مادرم بسیار منو مقایسه می‌کنه و این مقایسه ها خیلی تاثیرات منفی ای روی روح و روانم و حتی روند زندگیم گذاشته. می‌خوام یه راهکار بهم بدید که در این شرایط کمتر آسیب ببینم.
مقایسه شدنا تو همه جوانب رخ میدن، درسی، شغلی، اخلاقی و… و اصلا هم نسبت به یه فرد خاص نیست! من با همه مقایسه میشم، از یه بچه ۵ ساله گرفته تا انسان ۷۰ ساله. یا منو مقایسه می‌کنه یا بهم طعنه میزنه، اصلا دوست ندارم باهاش هم کلام بشم چون باوجود اینکه همیشه سعی میکنم اهمیت ندم و صبور باشم اما درنهایت دعوامون میشه.
مقایسه های مادرم سبب شده من خودمو یک انسان بی لیاقت ببینم یا حتی باعث شده از اون آدمایی که باهاشون مقایسه میشم متنفر بشم! من ۲۱ سالمه و دانشجوم اما مادرم این روزا منو با دختر خانومی مقایسه می‌کنه که ۱۴ سال از من بزرگتره! همش به من میگه دیر رفتی دانشگاه دیر فارغ‌التحصیل میشی دیرم سرکار میری فلانی (همین دخترخانوم) رو نگا امسال رفته سرکار دستش تو جیب خودشه.
مادرم اصلا منطق نداره، به این فکر نمیکنه این دخترخانوم تو سن ۳۵ سالگی شغل پیدا کرده اما من هنوز ۲۱ سالمه تا سن ایشون ۱۴ سال وقت دارم یعنی نمیتونم شغل پیدا کنم تا اون موقع؟ راستش من هرچی فکر میکنم انسان کم تلاشیم نبودم فقط تو کنکور خیلی خوب عمل نکردم و همین شده چماق مادرم که هرروز منو باهاش بکوبه.
مثلا وقتایی که تو خیابون دوستای قدیمیمو میبینم و مادرم همراهمه راهمو کج میکنم که مامانم دوستمو نبینه و تا چند روز بعد منو باهاش مقایسه نکنه که نگا دوستتو! چه رشته خوبی قبول شد کارش تضمینیه و…. یا مثلا من تا جایی که وقت داشته باشم همیشه به مادرم کمک کردم اما کمک های منو هیچوقت نمی‌بینه!
چند روز پیش برادرم افتخار داده بودن سالاد درست کرده بود مامانم تا شب انقدر گفت دست بچم دردنکنه سالاد درست کرده برامون که کچل شدیم، برای خواهرمم همینطوره. همیشه کمتر از من بهش کمک کرده اما پیش مادرم عزیزتره. کلا انگار مادرم لذت میبره منو اذیت کنه.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. مادر شما بر این باور است که با ساز و کار «مقایسه، ایجاد حس عقب بودن و سرزنش» می‌تواند باعث فعالیت بیشتر شما شود و قطعا این روش را ادامه می‌دهند چون هسته مرکزی مدل اندیشه ایشان است. برای اینکه بتوانید کمی اوضاع را بهتر کنید، کافی است یک بار به مادرتان بگویید که من متوجه هستم که هدف از این مقایسه‌ها و سرزنش ها، از نظر شما این است که مرا به سمت جلو ببرد اما این راه حل جواب نمی‌دهد زیرا اثرات منفی روی من دارد و همان مقدار تلاشم را هم صفر می‌کند.
راه حل درست‌تر این است که نگرانی‌های مادرانه خود را برایم بگویی تا من به آن‌ها فکر کنم و پاسخ مناسبی به شما بدهم تا هم شما نگرانی نداشته باشی و هم نیازی نباشد که از مکانیسم مقایسه، تحقیر و تمسخر استفاده کنید و هم من بتوانم خودم را جمع و جور کنم و برای هدف شخصی خودم تلاش نمایم.
با این حساب، بیرون کشیدن نگرانی‌های مادرتان، وظیفه اصلی شماست تا بتوانید دغدغه‌های ذهنی ایشان را پاسخ دهید تا ایشان مجبور نباشد که آن نگرانی‌ها را در قالب مقایسه، تحقیر و سرزنش به شکل نامفهوم و بسیار بد شکل، بیان کند. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
نمیتونم خودمو به خاطر گذشتم ببخشم

سلام من حس میکنم زندگیمو باختم و حالم خوب نیست. متولد سال ۸۰ م. ۲۳ سالمم نشده اما امیدی به اینده ندارم باور کنید پیرزن همسایمون با ۷۰ سال سن از من شادتره….سال ۹۹ اولین کنکورم بود، بچه درسخونی که همیشه سرش تو درس و کتاباش بود وضعیت درسیمم خوب بود و خیلی به خودم امید داشتم.
اسفند ۹۸ گفتن کرونا اومده مدرسه تعطیله منم مثل بقیه بچه ها نشستم تو خونه و چند روزیو خوب درس خوندم و چون فکر میکردم تعطیلی نهایت یکی دو هفته باشه همه تلاشمو میکردم که تا میتونم خوب درس بخونم و از همکلاسیام عقب نیفتم چون فکر میکردم این یه فرصت طلاییه. اما کم کم متوجه شدم قرار نیست مدرسه باز بشه و از طرفیم استرس جون خانوادم و پیگیری اخبار مربوط به کرونا نمیذاشت تمرکز کنم و انگار هرچی بیشتر میخوندم بیشتر نمی‌فهمیدم!
یه اخلاق بدم داشتم و اون این بود که از بچگی عادت داشتم تو محیط رقابتی درس بخونم، یعنی فقط زمانی مدرسه که میرفتم خوب میخوندم تو مدرسه با چند نفر رقابت داشتم و نمیذاشتم نمرات یا ترازم از اونا پایین تر بشه. ولی اون روزا از هیچکس خبر نداشتم و چون درسا رو خوب متوجه نمیشدم دیگه درس نخوندم( وقتی مدرسه تعطیل شد نصف درسای دوازدهمو برامون تدریس نکرده بودن و مجبور بودم خودم بخونمشون و این برای منی که از کلاس اول متکی به تدریس معلم بودم عذاب بود).
از طرفی چون مادرم خونه دار و پدرم شغل آزاد داشتن صبحا تا دیروقت میخوابیدن و منم که دنبال بهونه واسه فرار از درسایی که نمی‌فهمیدمشون پا به پاشون میخوابیدم. جالبه چیزیم بهم نمیگفتن چون بهم اعتماد داشتن و میگفتن تو از همون کلاس اولتم مستقل بودی و خودت بهتر میدونی کی درس بخونی و کی بخوابی. همه اینا دست به دست هم دادن که من درس نخونم و نهایی هامم با نمرات افتضاح پاس کنم به حدی که معدلم ۳ نمره پایین اومد. کنکورمم خراب کردم البته.
سالها گذشته و من خونه نشین شدم، از یه آدم اکتیو که باشگاه می‌رفت، درس میخوند و ساز میزد تبدیل شدم به یه آدم افسرده خونه نشین. آدمی که خودشم حالش از خودش به هم میخوره چه برسه به بقیه. من نتونستم خودمو ببخشم و هنوز گیرم تو اسفند ۹۸ هر روز که از خواب بیدار میشم اون روزا رو مرور میکنم، خیلی شبا خواب دوران مدرسمو میبینم روزایی که هنوز کرونا نیومده بود….خانوادم درکم نمیکنن و براشون قابل هضم نیست که یکی انقد تو گذشته بمونه! دائم سرزنشم میکنن که چرا اینجوری شدی؟ چرا کوتاه نمیای؟ چرا مسیر جدیدی رو انتخاب نمیکنی؟ اما من نمیتونم. کدوم آدم عاقلی به خاطر این دلایل مسخره با دست خودش آینده خودشو تباه می‌کنه که من کردم! دشمن من فقط خودم بودم وگرنه دشمن بیرونی هیچوقت نمیتونه تا این اندازه به آدم ضربه بزنه که حتی نتونه از جاش بلند شه!
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. پیام شما را چندین بار خواندم تا بتوانم دلیل جمله «اما من نمیتونم» که در انتهای پیام‌تان گفته‌اید را بیرون بکشم که فعلا یک حدس دارم، آن هم اینکه شما ایده آل‌های ذهنی خود را دنبال می‌کنید و چون ایده آل‌ها رخ نداده، در آن مانده‌اید اما این فقط یک حدس است زیرا نتوانستم اطلاعات بیشتری را بیرون بکشم.
در صورت تمایل لطفا توضیح دقیقی از افکار و مکالمه‌های درونی خود در ارتباط با جمله «اما من نمیتونم» بدهید تا بتوانم به صورت ریشه‌ای متوجه این بشوم که چطور از درون، خود را قانع می‌کنید که نتوانید. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
ذهن مشوش

سلام کلا تو ژنمون …………………………………………….. من دوست دارم مسیر جدیدیو شروع کنم ولی این وزنه ها خیلی برام سنگین شدن.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. معذرت می‌خواهم که پیام شما را به طور کامل نمایش ندادم زیرا حاوی مطالبی بود که بهتر است به صورت شخصی، پاسخش را دریافت کنید. در صورت تمایل می‌توانید به ایمیل پایین سایت، پیام بدهید تا پاسخ را بفرستم. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
با روحیه ضعیف و دلی شکسته

سلام من پشت کنکوری ام و مامانم اذیتم میکنه و همش بحث و دعوا همین امروز صبح با گریه درس خوندم طوری ک چشام صفحه کتاب نمیدید و حرص و اعصاب خوندم و خوندم تا بتونم بدم دانشگاه و از این شرایط راحت شم مشکل مامانم زیاد ک بخوام بگم واس خودش ی کتاب چند جلدی میشه
از نا امید کردن بابت اینکه تو هیچی نمیشه دروغکی گفتی ک پارسال قبول شدی با اینکه قبول شده بودم و نرفتم و موندم پشت کنکور،تا از این که همش از من بد بگه و تخریبم کنه.
میدونید طوری شده هر کاری کردم تا درست رفتار کنه و با من بحث نکنه رو رفتار خودم کار کردم تو کار های خونه کمک کردم پای درد و دلش نشستم اما نشد ک نشد به ۱۰۰ تا روانشناس روی آوردم نشد که نشد میدونم هر چقدر بگم شاید متوجه نشید چ دردی میکشم و چقدر اذیت میشم و چون همه چیز رو نمیدونید کمکم کنید.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. مواردی که در پیام شما بایستی درباره‌اش صحبت شود را به ترتیب شماره‌گذاری می‌نویسم:
1- شما بخش بزرگی از انرژی خود را برای تغییر دادن مادر خود گذاشته‌اید و این جواب نمی‌دهد زیرا در این دنیا، فقط افرادی حاضر به تغییر هستند که بپذیرند رفتارشان اشتباه است و تازه این پذیرفتن هم بر اساس افکار شخصی خودشان باشد نه فشار و زور دیگران.
بنابراین پروژه تغییر دادن رفتار مادر یا تلاش برای اینکه طوری برخورد کنید تا ایشان با شما درست رفتار کنند را همین الان متوقف کنید و در زندگی خودتان به فکر تغییر دادن هیچ فردی نباشید.
2- من یک کلیدواژه شخصی دارم که برای خودم زیاد استفاده می‌کنم. آن عبارت چیست؟ «هندسه ذهنی آدم‌ها». منظورم چیست؟ هر انسانی در اثر برخورد با اتفاقات، حوادث، آدم‌ها و محیطی که در آن بزرگ شده، کم کم ذهنش سر و شکل می‌گیرد و اصول فکری و انسجام رفتاری پیدا می‌کند و چه درست و چه غلط، آن هندسه برایش ساخته می‌شود یا اگر آگاه باشد، تلاش می‌کند که خودش آن را بسازد.
حال اگر ما این هندسه ذهنی را درک کنیم، با آنان یاد می‌گیریم که چطور صحبت کنیم یا چطور باعث به هم ریختن افکار آنان نشویم که ترکش‌هایش ما را بگیرد. در واقع می‌آموزیم چطور با سیاست کار را جلو ببریم که هم ما آرام باشیم و هم آرامش بقیه را خراب نکنیم.
آیا شما هندسه ذهنی مادر خود را می‌شناسید که بتوانید با سیاست برخورد کرده و باعث به هم زدن تعادل ایشان نشوید؟ مثلاً اگر من مادری دارم که فردی دهان بین است و از کسی شنیده که باید زودی بچه‌ها به دانشگاه بروند آنگاه می‌فهمم که هندسه ذهنی مادر من دهان‌بینی و تحت تأثیر بیرونی‌ها قرار گرفتن است و وقتی این نگرانی را به من منتقل می‌کند سعی می‌کنم بگویم:
من هم برنامه دارم به دانشگاه بروم و قطعاً برایش تلاش می‌کنم و می‌دانم که منظورت چیست و نگرانی شما را درک کردم و قبول دارم که باید برای ورود به دانشگاه طبق برنامه عمل کرد و از محیط دور می‌شوم و بحث نمی‌کنم یا درگیر نمی‌شوم که باز یکی حرف زد و تحت تأثیرش قرار گرفتی و آمدی سر من خالی کنی؟
یا اگر مادری دارم که هندسه ذهنی‌اش این‌طور شکل گرفته که فکر می‌کند اگر مرا تحقیر، سرزنش و سرافکنده کند باعث ایجاد انگیزه در من می‌شود، سعی در تغییر دادن ذهنش یا شاکی شدن از اینکه چرا این مدلی هستی، نخواهم داشت و به جای آن‌ها می‌گذارم که احساس مادر خوب را داشته باشد و نقش خودش که همان سرزنش، تحقیر و ملامت است را بازی کند تا در درونش به آرامش برسد که من مادر خوبی هستم و سپس بدون گریه و غم به اتاقم می‌روم که کار خودم را کنم.
شما دیر یا زود، خوب یا بد، درست یا غلط، یک روزی و یک جایی می‌پذیرید که بایستی هندسه ذهنی اطرافیان را درک کرد و به جای اصطکاک ایجاد کردن و دعوا و بحث و گریه، به سراغ مهارت بازی با این هندسه بروید و تصمیم بگیرید که با هر مغزی چطور برخورد بشود، بهتر نتیجه می‌دهد و همان را پیاده کنید.
3- نکته روشن و مثبت ماجرا این بود که در این وضعیت درس خوانده‌اید. شما معنی واقعی عبور از احساسات را برای من معنی کردید و همیشه این پیام را به خاطر خواهم داشت که چطور یک انسان در بدترین روز زندگی خودش هم دست از مطالعه نکشید و این همان روند و فرمول موفقیت است.
مهم نیست که درس خواندن را هدف قرار داده‌ایم یا شغل آزاد و… مهم این است که تیره‌ترین روزهای زندگی هم کار اصلی خود را انجام دهیم. شما اگر کافی‌شاپ هم داشتید باز هم بایستی در تیره‌ترین روز زندگی خود هم آنجا را باز می‌کردید تا مشتری‌های خود را از دست ندهید.
اگر یوتیوبر هم بودید باز هم باید در سیاه‌ترین روز خود فیلم می‌ساختید تا چرخه کانال خود را خراب نکنید. می‌دانید این مثال را می‌زنم که فکر نکنید پایبندی به کار اصلی، فقط برای کنکور است و این‌قدر روی کنکور، مانور ندهیم که بزرگش کنیم. ما در هر شغل و جایگاهی که هستیم، در بدترین روزهای زندگی خودمان هم باید فشار آورده و کار اصلی را انجام دهیم.
شما معنای عبور از احساسات و خواندن در هر شرایطی را برای من معنا کردید و ماندگار شدید. این نقطه روشن را باز هم تکرار کنید تا تعداد روزهای درسی‌تان افزایش یابد. این همان فرمول درستی است که بارها درباره‌اش صحبت کرده‌ام و شما به خوبی و با درد و زحمت فراوان، اجرایش کردید. با درد درس خواندن فرمول درست است و منتظر روزی بدون درد نشستن برای درس خواندن یک توهم که فقط در کتاب‌های بازاری به ما به عنوان رؤیا فروخته می‌شود. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
ذهن مشوش

سلام دیگه خسته شدم از بس رسیدن سهم بقیه بود تماشا سهم من. حسودی نمیکنم فقط حس خیلی بدی دارم انگار چیزی که متعلق به من باشه رو ازم دزدیدن.من میتونستم خیلی جاهای بهتری باشم ولی شرایط برام مهیا نبود.دلیل های مختلفی وجود داشت از جمله روش درس خوندنو بلد نبودم عادت های مطالعاتی اشتباه داشتم در ضمن مشکلات غیر درسی مثل فوت بیماری وبی پولی و… همش تو یه سالی که تصمیم جدی داشتم که تغییر کنم مانعم شدن.
نمیتونم زیاد توضیح بدم اگه لازم بود بفرمایید به ایمیلتون با جزئیات بیشتری از شرایط روحیم میگم ولی بطور کلی یه خشم پنهانی نسبت به همه آدمایی که به نحوی با حرفاشون بهم نیش زدن دارم همینطور نسبت به معلمای مدرسم که درست درس نمیدادن و فقط الکی من رو از بیرون امیدوار میکردن و با درونم در تناقض بود ترس های من اینان:
1. هیچوقت آدم موفقی نشم (این برام پررنگ تره)
2. هدفی که تعیین کردم درست نیست
3. برای سال پنجم برچسب پشت کنکوری شکست خورده بهم بزنن
4. بقیه فکر کنن من عرضه نداشتم و خوشحال شن
5. از بقیه عقب بیفتم
6. اگر هم به هدفم برسم بقیه بگن به تقلید از بقیه اون رشته رفتم
حسرت من:
1. از دست دادن موقعیتی که باهاش میتونستم خودم و پدر مادر بیچارمو خوشحال کنم
2. خیلی رقت انگیزه ولی از دست دادن توجهی که میتونستم داشته باشم
3. تراز اردیبهشتم با مطالعه دست پا شکسته و پر از ایرادم داخل یکماه از همه سالها بهتر شده و تازه از امتحانا موتور درس خوندنم روشن شده الان ساعت ها پشت میز درس میخونم تمرکزم رفته بالا و همین الانشم خیلی تغییر کردم و نسبت به توانایی خودم برای درس خوندن شکی ندارم. این دغدغه های پراکنده ذهنی منه که خیلی کلافم میکنن خوشحال میشم کمکم کنید باهاشون کنار بیام
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. من پیام شما را خواندم و به ابعاد مختلف آن فکر کردم و شروع به نوشتن پاسخ کردم و خط به خط می‌خواندم و پاسخم را می‌نوشتم ولی در وسط نوشته هایم، ذهنم روی یک موضوعی قفل کرد و همه پاسخ‌هایم را پاک کردم و برگشتم به اول خط تا این را بنویسم:
چرا شما اینقدر در بیرون از خودتان زندگی می‌کنید؟ به این موارد توجه کنید: برچسب زدن دیگران، لیاقت نداشتن از نظر دیگران، تقلید از دیگران، عقب افتادن از دیگران، خوشحال کردن پدر و مادر، توجه جلب کردن.
ما با انسانی مواجه هستیم که هویت و نیازش را در بیرون از خودش تعریف کرده است و در واقع او یک عالمه مشکل ندارد بلکه فقط یک یا نهایتاً دو مشکل دارد که اولی تعریف هویت در بیرون از خود و دومی شاید مشکل در برنامه ریزی و درس باشد. در قدم اول باید این را حل کنیم که چرا اینقدر در بیرون از خودتان زندگی می‌کنید؟
این را می‌دانم که فرهنگ کشور ما کلا انسان‌هایی تولید می‌کند که وابسته به نظر بقیه، دنبال جلب توجه بقیه، حس مثبت گرفتن از تایید شدن و… است ولی این موضوع برای شما به شکل عمیق‌تری دیده می‌شود و من می‌خواهم بدانم انسان قصه‌ی ما، از کی و کجا اینطوری شد؟ شما بایستی برایم خاطراتی را بنویسید و توضیح دهید که چطور این همه به بیرون از خودتان توجه دارید و گویی هویت شما در گرو بقیه است. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
بازنده بودن

سلام این چند روز اخیر که نتایج دعوت به مصاحبه فرهنگیان رو زدن من یه ثانیه هم حالم خوب نبوده. دعوت نشدم و شبو روز دارم غصشو میخورم. امسال آخرین سالی بود که میتونستم کنکور شرکت کنم و از سال بعد به‌خاطر شرط سنی نمیتونم متقاضی فرهنگیان باشم.
عملا آخرین فرصتم سوخت و از دست رفت. من رشتم تجربیه درصدام نه که بگم خیلی خوب بودن ولی بدم نبود اما تراز خیلی کمی گرفتم و چون استانمون ظرفیتش کمه دعوت نشدم اما دوستم چون رشته ریاضی بود و رقابت تو ریاضی کمتره با درصدای کمتر از من تراز خیلی بالاتری گرفته و دعوت شده.
اینجوری بگم که الان دیگه جونی برای ادامه دادن ندارم. من درسم تا یازدهم خیلی خوب بود از اولشم رفتم تجربی دکتر بشم اما از تابستون یازدهم به دوازدهم خیلی یهویی نسبت به درس بی علاقه شدم و درس نخوندم برای کنکور، امسال به خودم اومدم و تصمیم گرفتم معلم بشم اتفاقا درسم خوندم اما چون خیلی از درسای دبیرستان دور شده بودم نتونستم خیلی خوب عمل کنم.
الان من واقعا افسرده شدم، خودمو بی لیاقت ترین انسان روی زمین می‌دونم و دلم میخواد تا آخر عمرم برم تو اتاقم و بیرون نیام و کسیو نبینم. من نه تونستم دکتر بشم(هدفی که سال نهم برای خودم انتخاب کردم) نه تونستم معلم بشم. من عملا هیچ دستاوردی تو زندگیم نداشتم. خانوادم اصرار دارن با همین ترازی که گرفتم انتخاب رشته کنم و برم دانشگاه اما من دوست ندارم این کارو بکنم.
دوست ندارم پرستار بشم، دوست ندارم وقتی دکتر نیستم برم تو فضای بیمارستان و اون همه سختی رو به جون بخرم، ولی نمیتونم چیزیم بگم چون اگه بگم نه! باید یه راه دیگه رو بهشون نشون بدم و بگم می‌خوام این راهو برم. ولی من هیچ راهی تو ذهنم نیست! هیچ رشته دیگه ای رو دوست ندارم.
چرا باید تو این سن برسم به آخر خط؟ که دیگه میلی به ادامه زندگیم نداشته باشم، صبح ها به زور از تختم بیرون بیام و کل روز رو به بطالت بگذرونم. منم دلم میخواد مثل خیلی از آدمایی که میبینم زندگیم رو غلطک باشه، همه چی درست پیش بره و بازنده نباشم اما انگار برای من ممکن نیست، من به دنیا اومدم که فقط بازنده باشم، تماشاچی باشم و بدون هیچ موفقیت و دستاوردی بمیرم.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. با خواندن پیام شما این موارد برایم پر رنگ شد که به ترتیب شماره‌گذاری توضیح می‌دهم:
1- شما از پایان سال تحصیلی یازدهم تا به امروز که طبق توضیحاتی که برایم نوشته‌اید، به نظر می‌رسد حدود 3 یا 4 سال از آن سال‌ها می‌گذرد، تقریباً هیچ درسی نخوانده‌اید و به یک باره تصمیم می‌گیرید که برای فرهنگیان بخوانید و بعد از سال‌ها دوری از درس، با خواندن‌هایی که طی چند ماه اخیر داشته‌اید، ترازتان به حدی نرسیده که به مصاحبه دعوت شوید و بابت این موضوع احساس ناامیدی دارید.
به این جمله دقت کنید: شما به اندازه آرزوهایتان نتیجه نمی‌گیرید بلکه، کمتر مساوی عمل‌هایتان نتیجه خواهید گرفت.
می‌دانم در فرهنگ کف جامعه، این‌طور به ما یاد می‌دهند که تا می‌توانی، چیزهای بزرگی بخواه تا چیزهای بزرگ نصیبت شود اما این فقط یک آرزو است که به ما می‌فروشند و متأسفانه مدل موفقیت در دنیا این‌طور نیست.
در این دنیا، همیشه کمتر مساوی عملگرایی نتیجه می‌گیرید؛ یعنی اگر 10 واحد عملگرایی کردیم، نتیجه ما یا به اندازه 10 واحد است و یا حتی کمتر از 10 واحد. همین ترازی که شما آن را ناامید کننده تصور کردید، به اندازه عملگرایی شما بوده است.
فرض کنید یک انسان، از کلاس یازدهم به بعد، تَق و لَق درس خوانده است و بعد از 3 یا 4 سال، به یک باره و بعد از دوری چند ساله از کتاب‌ها، چند ماهی را می‌خواهد و به ترازی می‌رسد. او توقع دارد که به اندازه آرزویش نتیجه بگیرد اما روزگار به اندازه یا کمتر از عملگرایی های او، به او پاداش می‌دهد.
پس اگر لنز نگاه خود را از روی آرزو، توقع، انتظار، ایده آل و سایر موارد از این دست بردارید و روی عملگرایی تنظیم کنید آنگاه خواهید دید که هیچ فاجعه‌ای رخ نداده و به اندازه آنچه خوانده‌اید یا حتی کمی کمتر، نتیجه گرفته‌اید و هیچ اتفاق عجیبی به وقع نپیوسته است.
این را می‌دانم که ایده آل شما هم این بود که با تلاش فعلی خود و با ظرفیت بیشتر داشتن دانشگاه فرهنگیان، برای مصاحبه دعوت شوید ولی همان‌طور که قبلاً هم اشاره کرده‌ام، همیشه آدم‌ها با من از ایده آل‌های خود صحبت می‌کنند و من هم مجبورم از واقعیت‌ها با آنان صحبت کنم. واقعیت این است که اگر نتیجه بهتری برای کل زندگی خود می‌خواهید، به فکر ارتقای عملگرایی خود باشید.
2- در انتهای پیام خود نوشته‌اید که تمایل دارید زندگی شما هم روی غلتک بیفتد. برای به وقوع پیوستن چنین هدفی، به جای سرزنش، تحقیر، تمسخر، ترور شخصیت، غصه، افسوس، بی‌حالی، بی‌قراری و سایر احساساتی که این روزها در درون خود احساس می‌کنید، بایستی به سمت تحلیل اتفاق، بستن خاطرات، عبور از احساسات و بهبود قدم به قدم عملگرایی خود بروید.
در واقع شما از یک لجنزار شروع می‌کنید و هر بار یک تکه از زندگی خود را بهبود می‌دهید تا به عملگرایی بیشتری برسید و زندگی خود را سر و سامان بدهید. دستاوردهای ما همیشه کمتر مساوی عملگرایی است پس اگر در مسیری باشید که هر بار اوضاع عملگرایی بهتر باشد، نتیجه بهتری خواهید گرفت. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
بی حوصلگی هنگام جمعبندی ۲

سلام مجدد راستش همش به اینکه چطور جمعبندی کنم از روی چی تست بزنم نکنه اشتباه باشه دارم اینکارو میکنم و…. در کل سردرگمی زیادی دارم موندم چی درسته چی غلطه.
به نتیجه زیاد فکر میکنم یهو به قبولی فکر میکنم شروع میکنم به خیال پردازی بعد میرم سراغ اینکه بعد چهارسال و این همه درد من هر چی قبول شم اصلا ارزشش رو داشت؟ به زندگیم فکر میکنم که از هر نظر عقب موندم اما باز با خودم میگم تحمل کن خیلی کم مونده (هیچکس نیست بتونه منو درک کنه هر کی بفهمه این همه وقت پشت کنکور موندم سریع میخواد سرزنشم کنه مسخره کنه همش یاد حرفاشون میفتم).
گاهی به این فکر میکنم بازم نشه ترس همه وجودمو میگیره خودمو سرزنش میکنم که چرا به اینجا رسیدم در کل بخوام بگم انگار چون میخوام مطالبی که قبلا خوندم رو مرور کنم و کم و بیش بلدمشون مغزم بیشتر به خودش اجازه میده که فکر کنه و افکارم بیشتر بهم حمله میکنن بعد چون مطالب جدید نیست همش احساس کسلی و خواب الوگی میکنم دلم میخواد فرار کنم از پشت میز ممنون میشم راهکار بدین چطور مدیریت کنم این شرایط رو
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. نکات موجود در پیام شما به ترتیب شماره‌گذاری عبارت است از:
1- در دوران جمع‌بندی که هیچ کنکوری فرصت نمی‌کند همه تست‌ها را بزند و باید گلچینی از تست‌ها را حل کند. برای مثال، حل کردن تست‌های کنکور چند سال اخیر، یک ایده برای بررسی گلچینی از تست‌ها است.
2- شما درگیر زندگی موازی شده‌اید، یعنی چه؟ ما انسان‌ها وقتی بین چند گزینه هستیم و به ناچار یکی را انتخاب می‌کنیم، از آنجا که با سختی‌ها، تلخی‌ها، فشارها، دردها و اذیت‌های آن انتخاب به صورت روزانه مواجه می‌شویم، با خودمان می‌گوییم که اشتباه کردیم این را انتخاب کردیم و آن یکی بهتر بود.
در واقع مغزمان فکر می‌کند که آن یکی راه، درد، تلخی، سختی، فشار و عذابی نداشت یا خیلی کمتر داشت در حالی که هر راهی که بروید، فشارها و دردهای خاص خودش را دارد. این زندگی موازی را خیلی جاها می‌بینیم.
برای نمونه، دانشجوی پزشکی می‌گوید اشتباه کردم کاش دندان می‌خواندم و برعکس، دانشجوی دندان از اشتباه انتخاب کردن صحبت می‌کند و می‌گوید کاش پزشکی می‌رفتم. شما پشت کنکور مانده‌اید و می‌گویید کاش سال اول می‌رفتم و اگر سال اول رفته بودید چه بسا الآن می‌گفتید که چرا پشت کنکور نماندم؟
هر تصمیمی که ما انسان‌ها بگیریم، مغزمان می‌تواند بگوید که این اشتباه بود و آن یکی بهتر است. برای همین وارد این بازی درونی با مغزتان نشوید و آگاه باشید که این زندگی موازی است.
3- زندگی حالت مسابقه‌ای ندارد که فکر کنید از کسی عقب یا جلو هستید. شما در زندگی شخصی خویش، مجموعه‌ای از نیازهای انسانی مثل پول، استقلال رفتاری، جایگاه اجتماعی، سبک زندگی فردی و… را دارید که بایستی به آن‌ها پاسخ دهید. تمرکزتان روی خودتان باشد نه روی اینکه عقب‌تر هستید یا جلوتر هستید.
در این قسمت هم درگیر زندگی موازی نشوید که اگر فلان سال دانشگاه رفته بودم الآن زودتر به نیازهایم رسیده بودم چون سؤالی که روی میز می‌گذارم این است که از کجا معلوم سال اول می‌رفتید و با خودتان نمی‌گفتید چرا پشت کنکور نماندم و تلاش نکردم و الآن هم فکرم اینجا نیست و آنجاست.
با این حساب، به جای فکر کردن به عقب یا جلو بودن، به جای سال شماری، به این فکر کنید که درست‌ترین کار برای امروز چیست و طبق اصول صحیح، روز به روز خودتان را بسازید و جلو بروید و به فکر برآورده کردن نیازها باشید.
هر کسی تمرکزش را روی این بگذارد که چطوری نیازهایش را برطرف کند، مطمئن باشد در انتهای مسیر، میزان رضایت بیشتری کسب می‌کند؛ اما آن شخصی که تمرکزش را روی دیگران یا روی گذشته و آینده خیالی خود بگذارد، بیشترین نارضایتی را در انتهای مسیر، به دست می‌آورد.
4- چرا نسبت به سرزنش‌ها، حساس هستید؟ همان‌طور که نوشته‌اید، شما بارها سرزنش و مسخره شده‌اید. بار اول، دوم، سوم و یا چهارم، این چیزها می‌تواند اذیت کننده باشد ولی وقتی بارها و بارها مسخره می‌شوید، چرا باید عادی نشود؟ بنابراین از اتفاقی که بارها افتاده، نباید ترسید و این را بپذیرید که فرهنگ ایرانی، فرهنگ دخالت گر، توصیه کننده، نصیحت دهنده، من از بقیه بیشتر می‌فهمم، به رخ کشنده بدی‌ها و… است.
این در تار و پود فرهنگی ماست و مسخره شدن از یک جایی به بعد، دیگر نباید دردناک باشد چون شخص بارها و بارها آن را چشیده و انتظار می‌رود که به آن خو گرفته باشید.
5- ما هر مهارتی در زندگی خود داریم به خاطر تکرار کردن است. شما باید ذوق کنید که در حال خواندن مطالب تکراری هستید و آن‌ها را با دقت و تمرکز لازم مرور کنید. این مرورها علاوه بر تثبیت مطالب قبلی، به بازسازی و ترمیم اطلاعات می‌پردازد. تکراری بودنش یک نعمت برای تسلط شماست.
از کار تکراری در این دنیا فراری نباشید. ذهنیت خودتان را خدشه‌دار نکنید که چون تکراری است، من با بی‌حوصلگی باید بخوانم بلکه اتفاقاً سفت و محکم پشت میز بروید و از تکراری بودن مرور خوشحال باشید زیرا این تکرار قرار است درصد روز کنکور شما را بسیار ارتقا دهد و هر چه بیشتر و بهتر مرور کنید، درصد بهتری می‌سازید.
مرورهای روزهای آخر، تأثیر زیادی روی بالا رفتن درصدتان دارد و به هیچ وجه نباید حساسیت‌هایی مثل تکراری بودن، بلد هستم، هزار بار خواندم، مغزم پس می‌زند، کاش یک جزوه جدید بود، بروم یک درسنامه دیگر را بخوانم و… را بخورید زیرا این‌ها همگی مقدمه‌ای برای فرار از کار است.
اتفاقاً مرور باید تکراری باشد. ذات مرور روی تکرار است. مرور برای ترمیم، بازسازی و تثبیت اطلاعات قبلی است. ما از خواندن و تکرار کردن مطالبی که قرار است روز کنکور به آن‌ها پاسخ دهیم، بایستی خوشحال باشیم و برای همین من به شما توصیه می‌کنم به سبک معلم شاگردی، مرور را ادامه دهید؛ یعنی چه؟
یعنی فرض کنید معلمی هستید که دوره جمع‌بندی برای دانش آموزان خود گذاشته و می‌خواهد مطالبی که در طول سال تحصیلی در کلاس تدریس کرده را به صورت فشرده مرور کند تا دانش آموزان باز هم همان مطالب را بشنوند و برای آنان مرور شود و این‌طوری هم اگر قسمت‌هایی را فراموش کرده‌اند، باز سازی شود و هم قبلی‌ها تکرار شود تا با بازتولید آن‌ها، مطالب در ذهنشان تثبیت شود.
یادتان باشد، شما اگر مسلط‌ترین کنکوری هم باشید، در لا به لای همین صفحات، تک و توک، نکات و مطالبی هست که فراموش کرده‌اید و این ذات و طبیعت یادگیری است و این مرورهای روزهای آخر است که به داد شما می‌رسد و این اطلاعات از دست رفته را ترمیم و بازسازی می‌کند.
درنتیجه با دقت و تمرکز مناسب برای تثبیت مطالب قوی و همچنین پیدا کردن مطالب فراموش شده، فرایند مرور را با جدیت دنبال کنید تا به بالاترین درصد متناسب با سواد خود برسید. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
بی حوصلگی هنگام مرور و جمعبندی

سلام وقت بخیر در دوران مرور و جمعبندی هستم نمیدونم چرا پرش ذهنیم زیاد شده موقع خوندن مطالب بی حوصله هستم خیلی عجیبه شاید چون مطالب تکراری دارم میخونم عادت ندارم اینطوری میشه بخاطر همین خیلییی طول میکشه یهو وسط خوندن ذهنم جای دیگ میره نسبت به قبلا خیلی بیشتر شده خیال پردازی هامم شدت گرفته اگر این زمان مونده به کنکور رو از دست بدم خیلییی بد میشه چیکار کنم زودتر به خودم بیام بتونم خوب مطالبو جمع کنم
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. درباره افکار درونی خود در زمان پرش افکار برایم بنویسید. آن زمانی که فکرتان می‌پرد به چه چیزهایی توجه می‌کنید؟ افکارتان چیست؟ احساسی که دارید درباره چیست؟ موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
« قبلی 1 … 74 75 76 77 78 … 81 بعدی »

یه چیزایی هست که باید بدونی

عکس رضا جدیدی

آیا رضا جدیدی، روانشناس است؟ 

خیر، روانشناس نیستم، بلکه مرا همیار بنامید. همیار‌ها در جهان افرادی هستند که بر اساس مطالعات جهتمند و شخصی روی یک موضوع به سواد می‌رسند و به افراد کمک می‌کنند و در اثر تجارب و آموخته‌هایی که دارند، باعث ایجاد پیشرفت‌های موفقیت‌آمیزی در آنان می‌شوند. بنابراین مطالب کلبه مشاوره، بر پایه مطالعات شخصی رضا جدیدی است.

آدرس محل سکونتم: استان مرکزی، شهر اراک، خیابان امام خیابان شهید حسنی بعد از کوچه سعادت طبقه دوم با کد پستی: ۳۸۱۶۶۳۳۸۹۴ می‌باشد. 

نکته مهم: تمام مشاوره‌های رضا جدیدی به صورت تلفنی یا در صورت تمایل شما به صورت تماس تصویری از طریق اپلیکیشن های رایج است و هیچ گونه خدماتی به صورت حضوری ارائه نخواهد شد.

تلفن: ۴۷۷۴۲۹۵-۰۸۶۳

همراه: ۰۹۱۸۹۵۸۰۹۱۸

kolbemoshavere@gmail.com

RezaNewstar@

تمام حقوق برای سایت تخصصی کلبه مشاوره محفوظ است. در صورتی که صاحب سایت یا پیج و کانال هستید، جهت برداشتن مطالب، اجازه نامه کپی دریافت نمایید.