پرسش و پاسخ روحیه برای کنکور
نگاه به درس خواندن به ویژه برای کنکور، در بین اکثر کنکوریها و خانوادهها فقط به این بر میگردد که دانش آموز یا داوطلب کنکور، امکاناتی مثل میز، صندلی، خودکار، دفترهای مختلف، کتابهای مؤسسات مختلف، سی دیهای آموزشی و شرایط خوبی برای درس خواندن دارد.
حال آنکه وقتی یک دانش آموز یا داوطلب کنکور، مشغول درس خواندن است، انگار یک جنگ درونی با مغزتان دارد. در هر دقیقهای که درس میخواند، مغز میتواند با تولید افکار و احساسات مثبت و منفی، یادآوری خاطرات، فشارهای روانی، نگرانی از حرف مردم و صدها روش دیگر، جلوی حرکت او را بگیرد. در جعبه زیر، زندگی یک داوطلب کنکور که به طور اختصاصی برای کلبه مشاوره نوشته شده را با هم بخوانیم و بعد به بررسی نمودارهای دایرهای خواهیم پرداخت.
مشکل روحی برای درس خواندن دارم مقاله
همین که کتابم را باز میکنم تا درس بخوانم در تمام وجودم ناامیدی، ترس و حس منفی جوانه میزند. واقعاً نمیدانم چرا قفل هستم. هنوز یک خط نخواندم که حرف خالهام در ذهنم پخش میشود که میگفت: «هیچکس نمیتواند با هر شرایطی، رشته پزشکی را قبول شود. آن افرادی هم که قبول میشوند، ضریب هوشی بالا و تقریباً نزدیک به ضریب هوشی انیشتین دارند». با خودم فکر میکنم که منظور خالهام چیه؟ یعنی من باهوش نیستم و نمیتوانم؟ از این نتیجهگیری سَرم درد میگیرد، کتاب را ورق میزنم و از یک صفحه دیگه شروع به خوندن میکنم. در حالی که سعی میکنم تابع سینوس را رسم کنم، یاد قهقههای معلم ریاضیام میافتم.
هیچوقت یادم نمیرود که چطور من را جلوی دیگران تحقیر و با دوستم مقایسه کرد! من که همیشه ریاضیام ۲۰ بود و فقط یه بار ۱۷ شده بودم، اما معلم چنان مرا با مقایسهاش تخریب کرد که هر دفعه ریاضی میخوانم یاد آن خاطره، رنجم میدهد و در نهایت گریه میکنم! انگار دیگر دلم نمیخواهد ریاضی بخوانم با خودم میگویم امروز که برنامه ریاضیام خراب شد و با این گریههایی که کردم واقعاً حال ندارم ریاضی بخوانم، و تصمیم تکراریام را بار دیگر زمزمه میکنم: میزارم برای فردا و قول میدهم که اول صبح برنامهام را با ریاضی شروع کنم. با این قول آرامش روحی میگیرم و برای اینکه نشان دهم اهل فرار از مطالعه نیستم، کتاب عربی را باز میکنم و درحالی که سعی میکنم جملهای را از نظر تحلیل صرفی و اعرابگذاری کار کنم تا آموختههای قبلیام را مرور کنم، ناگهان تمام وجودم را استرس فرا میگیرد و با خودم میگویم اگر امسال کنکور قبول نشوم چی؟
واقعاً یک سال دیگر برای کنکور بعدی تلاش کنم؟ آیا حوصله دارم این همه کتاب تکراری را از اول بخوانم و تازه از کجا معلوم که سال بعدش قبول شوم؟ اگر اینطور شد رشتهام را تغییر میدهم. به قول زن عموم اگر سال اول قبول نشدی مسلماً سالهای بعد هم قبول نمیشوی. پس بهتر است که تغییر رشته بدهی. از این فکر و خیال عصبی میشوم و با خودم زمزمه میکنم: «چقدر بیلیاقت و بیارزشم که توان قبولی در رشته مورد نظرم را ندارم، نکند هدفم مشکل دارد و من به خاطر همین موضوع است که درس نمیخوانم». چون دوستم میگفت باید هدفت را با تمام وجود بخواهی تا به آن برسی. کسی که هدفش را با تمام وجودش میخواهد هیچوقت بیانگیزه نمیشود و بدون حس منفی و خستگی درس میخواند. اما من هنوز یک درس را به طور کامل نخواندم که درونم تبدیل به میدان جنگ میشود. لابد مراقبههایی که اول صبح و آخر شب انجام میدهم را با تمام توانایی و وجودم انجام نمیدهم.
شایدم فرکانس و طول موجهایی که میفرستم را با تمرکز انجام نمیدهم. از این همه جنگ با خودم خسته شدم، چهار ساعت است که در اتاق نشستهام و فقط نیم صفحه ریاضی و یک خط عربی خواندم. از اتاق بیرون میروم و همین که مادرم مرا میبیند، برای پدرم چشم و ابرو میپراند که حضورم را اعلام کند. پدرم حرفش را قطع میکند. کنجکاو میشود که بدانم درمورد چه موضوعی صحبت میکردند که وقتی من رسیدم جا خوردند و آن را قطع کردند؟ هنوز در افکار خودم غرق هستم که مامانم میگه چطوری خانم دکتر؟ چه کار میکنی با درس هات؟ هنوز پاسخی ندادم که پدرم میگوید: «من مشغول کار هستم برات کلی کتاب کار تهیه کنم و با امکاناتی که برایت فراهم کردیم باید بتونی در کنکور یک رتبه خوب بیاوری.
مراقب باش با این همه امکاناتی که در اختیارت قرار دادیم بیانگیزه و کلافه نشی و تصمیم بگیری درس نخونی. ما تو را خیلی دوست داریم که برایت هزینه میکنیم». لبخند میزنم و با خودم میگویم چقدر من ناسپاسم که دارم این همه زحمت پدر و مادرم را با سینوسی درس خواندن به باد میدهم. مادرم ادامه میدهد که زن دایی میگوید: «دخترش خیلی پیشرفت کرده، ترازها و درصدهای آزمونش افزایش پیدا کرده است. من و پدرت نگرانیم و میترسیم که قبول نشوی و به همین خاطر افسرده شوی. این را بدان که ما حاضریم هر کمکی به تو کنیم تا بتوانی در کنکور قبول شوی». در پاسخ میگویم: «من که مشکلی ندارم اما مادرم اصرار میکند و به هیچ عنوان قانع نمیشود.
پدرم حرف مادرم را تأیید میکند و طبق روال همیشگی کارنامه آزمون را آورده و شروع به تحلیل درصدها میکنند». بابام اینطور جملاتش را ادامه میدهد: «دفعه قبل فیزیک را ۴۹ درصد پاسخ داده بودی و این دفعه ۴۹.۸ درصد. این یعنی نسبت به دفعه قبل تقریباً ثابت ماندهای و پیشرفت نکردی. تازه اینکه چیزی نیست دفعه قبل شیمی را ۶۸.۴ درصد پاسخ داده بودی اما این دفعه ۵۹ درصد و این یعنی پسرفت». تمام حرفهایشان این است که اگر بخواهی به همین روال ادامه دهی، در نهایت شیمی را صفر میزنی و در بقیه درسها هم ریزش درصدها شروع میشود. از کلکل کردنهای پدر و مادرم خسته میشوم و از جای خودم بلند میشوم که به داخل اتاق برگردم. پدرم هنوز هم مشغول صحبت است تا آخرین کلماتش را با رسیدنم به اتاق بشنوم. او همچنان از نگرانی خودش و مادرم میگوید و اینکه حسابی درس بخوانم که موفق شوم چون پدرم دوست ندارد جلوی همکارش کم بیاورد و بگوید فرزندم نتوانست در کنکور قبول شود. فرزند همکار پدرم، پزشکی را قبول شده بود و به همه شیرینی داده بود. حالا فکر میکنم که پدر من هم دنبال یک فرصت است که شیرینی قبولی مرا پخش کند و مرا به افتخار بزرگ زندگیاش تبدیل کند.
آخرین کلماتی که میشنوم این است که: «برو با تمام دقت درس بخوان تا شیرینی قبولیات را بین همه پخش کنیم». به اتاقم برمی گردم و به کتاب تست زیست را باز میکنم که تستزنی را شروع کنم. از سؤال شماره ۲۵ شروع میکنم. سؤال ۲۵.۲۶، ۲۷.۲۸ و ۲۹ را که پاسخ میدهم، فقط سؤال ۲۸، درست از آب درمیآید و این یعنی از ۵ سؤال ۴ تا تست را اشتباه پاسخ دادم. ترس وجودم را در برمیگیرد. تست ۳۰ ضربه نهایی را بر من میزند زیرا این تست را هم اشتباه جواب دادم و ناگهان روحیه خودم را میبازم و این جمله مثل یک فایل ضبط شده در ذهنم تکرار میشود: «لابد مامان یک چیزی میداند که نگران من است و حتماً درصدهای کنکورهای آزمایشی نشان میدهند که امیدی نباید به آینده داشته باشم و کار برای من تمام است و فکر کنم باعث سرافکندگی پدرم شوم و او هیچوقت به آرزوی پخش شیرینی قبولی من در پزشکی نرسد».
خوش به حال دختر دایی که در حال پیشرفت هست و اگر همین طور ادامه دهد قطعاً به رتبه خوبی در کنکور میرسد و رشته مورد نظرش را قبول میشود، اما من چی؟ من تا سال یازدهم خیلی خوب بودم و معدلم بالای ۱۹ ونیم بود اما نمیدانم چرا این مدتی که تصمیم گرفتم برای کنکور بخوانم ذرهای پیشرفت نکردم و جز حس منفی و ترس، هیچ حس دیگهای ندارم. چرا حس خوب و خیالپردازیهایم پاسخ نمیدهد؟ من بیلیاقتم که درس خواندنم، کلکسیونی از افکار منفی و پسرفتهای مداوم شده. حتماً پیشانینوشت من هم همین است که تا آخر عمر، پشت کنکور باقی بمانم وگرنه همیشه بچه زرنگ کلاس بودم و امتحانات مدرسه را ۲۰ میشدم و به خاطر همین هم هست که پدر و مادرم طاقت ندارند بعد از این همه سال موفقیت و اولین بودن در کنکور قبول نشوم و دلشان بشکند و خستگی به روی دوش آنها بماند. آلان دیگه نزدیک به زمان شام خوردن هست و امروز هم نتوانستم درس بخوانم. امیدوارم فردا که از خواب بیدار میشوم این جنگهای درونی تمام شود تا بتوانم برنامهام را اجرا کنم. من خیلی از شبها کابوس میبینم که در کنکور قبول نشدهام و خانواده مرا مورد لطف و محبت قرار نمیدهند. احساس تنهایی در آن کابوسها حتی وقتی از خواب هم بیدار میشوم با من هستند. این جنگ درونی هر روز به هنگام درس خواندن در من شروع میشود و امیدوارم تمام شوند تا بتوانم درس بخوانم و واقعاً نمیدانم چطور میتوانم از این افکار رهایی پیدا کنم.
بر اساس داستان زندگی آن داوطلب کنکور، شما کدام یک از این نمودارها را به عنوان درستترین عوامل اثر گذار روی زندگی او، انتخاب میکنید؟ معمولاً خانوادهها علاقمند که مدل شماره یک را انتخاب نمایند و بگویند همه چیز به خود دانش آموز بستگی دارد. مدرسهها مدل دو را درست میدانند. طرف داران قانون جذب و آموزشهای اشتباه در خصوص موفقیت (مثل کسانی که معتقدند اگر کاری را ۲۱ روز انجام دهی تبدیل به عادت میشود) یکی از مدلهای سه یا چهار را انتخاب میکنند ولی برای کسانی که مغزشناسی را گذرانده باشند و دید عمیقتری داشته باشند قطعاً مدل پنج و شش را درست میدانند.
من نیز دقیقاً بر اساس مدل پنج و شش، تفکرات مشاورهای خودم را بنا نهادهام و در قسمت پرسش و پاسخها، الگوی ذهنیام را اینطور بنا کردهام که در هر شرایط روحی که یک دانش آموز یا داوطلب کنکور قرار میگیرد، حتماً تحت تأثیر نمودار پنج یا شش میباشد. نمودار پنج و شش از این حقیقت مهم نیز رونمایی میکند که موفقیت یک مسئله شخصی نیست. بلکه تک تک عناصر موجود در جامعه، به اندازه خودشان میتوانند روی موفقیت یک فرد مؤثر باشند. دیدگاه من این است که موفقیت (به خصوص موفقیت در کنکور) یک اتفاق شخصی-فرهنگی است. یعنی یک شخص تحت تأثیر فرهنگی قرار دارد که میتواند او را موفق کند یا نکند.
بنابراین تمامی مطالب سایت کلبه مشاوره با همین دیدگاه فکری نوشته و تدریس میشوند و سعی میکنم که شخص را نسبت به فرهنگ اطرافش آگاه کنم تا بتواند خودش را بازشناسی کرده و ذره ذره به موفقیت نزدیکتر شود. پس اگر گاهی به راحتی دست از هدف میکشید و آن حرفهایگری در مطالعه را از دست میدهید یا به عبارت دیگر، تداوم و روند مطالعه را کنار میگذارید. در واقع آگاهانه زندگی نمیکنید و تبدیل به آدم آهنی میشوید و تحت تأثیر نمودار پنج یا شش هستید. لازم است بدانید که اکثر مواقع در اثر تکرار یک رفتار نادرست، همه پازلهای چیده شده فرو میریزند و لازم است از اول شروع کنید و بیخبر از وجود یک رفتار نادرست، باز هم آن را تکرار میکنید.
به قول معروف از یک سوراخ چند بار گزیده میشوید بدون آنکه تحلیلی از وضعیت خود داشته باشید، مجدد همان رفتار نادرست را تکرار کرده و فرایند قبلی رخ میدهد. پیش میآید که باورهای نادرستی در مورد خود پیدا میکنید زیرا نتایجی که میگیرید با آنچه انتظار دارید همخوانی ندارد. برایتان چیزهایی پُر رنگ میشود که ارزشی ندارد و اتفاقاً مواردی که نیاز است بسیار مهم باشند را جدی نمیگیرید. بعضی مواقع هم سوالاتی دارید؛ مثلاً چطور تفکرات یا خاطرات منفی که باعث حس تنفر نسبت به درس یا اتاق مطالعه شده را از بین ببریم؟ کنکور، باعث تنها شدن دانش آموز یا داوطلب کنکور میشود.
همین شرایط موجب رشد و پرورش افکاری در فضای ذهنی او میگردد که اگر آنالیز نشوند، میتواند روند درس خواندن او را تحت تأثیر قرار دهد. مجموعهای از این نیازها باعث شد تا این صفحه از سایت کلبه مشاوره را ایجاد کنم. برگهای که در آن به پرسش و پاسخ پیرامون مغز و عملکردش بپردازیم. در مورد خودتان و فکرهای منفیتان بنویسید، توضیحی در مورد آنچه در درونتان میگذرد بدهید و سپس آنالیز رفتاری شوید و با ارائه راهکارها به سطح زندگی خود بیفزایید. بنابراین میتوانید شرح وضعیت خود را از طریق فرم پرسش و پاسخ همین صفحه، بنویسید و ضمن تحلیل کامل رفتارهایتان، راهکارهای لازم را دریافت نمایید.
همانطور که می دانید، من روانشناس نیستم و نحوه آنالیز روحی و پاسخ دادن به پرسشهای شما، بر مبنای مدل فکری خودم از مطالعات شخصی و تجاربی هست که داشتهام. در واقع، نوع نگاه خود را در مورد پرسشهایی که میپرسید با شما به اشتراک میگذارم و امیدوارم مفید واقع شود.
یک سؤال: چرا سایت کلبه مشاوره، در مطالب و همچنین پاسخهای مربوط به پرسشها، از زبان ادبیاتی، واژگان مختلف و عبارتهای کمتر مرسوم در بین عموم مردم، بهره میبرد و به ندرت از زبان محاوره و رایج، استفاده میکند؟ جواب کوتاهش این میشود که یک ارتباط دو سویه بین زبان و قدرت تفکر وجود دارد. هرچه لغات متنوعتری برای انتقال مفاهیم بدانیم، تحلیل، پردازش و درک تجربهها، برایمان در سطح بالاتری انجام میشود. به همین منظور، کلبه مشاوره به سهم خودش میکوشد تا با استفاده از ادبیات کمتر تکراری، به پویش ذهنی خود و مخاطبانش کمک کند. جواب بلند این سؤال به همراه منابع و مآخذ آن هم بماند برای دوره خاص خودش.
کدوم مطلب سایت کلبه مشاوره در حال تکمیل شدنه؟
دوره «افکار منفی، مزاحم و تکرار شونده» در حال تکمیل شدن است.
چند مورد در خصوص پرسش و پاسخها (کلیک کنید) فایل های ضمیمه
برای آنکه پاسخ اصولیتر و دقیقتری دریافت کنید، توصیه میکنم به موارد زیر توجه فرمایید:
الف) سعی کنید در پرسیدن سوال خویش، اطلاعات کاملی از وضعیت و شرایطی که در آن قرار دارید بدهید.
ب) لطفا پرسشهای مربوط به قوانین کنکور را در صفحه «از من بپرسید قوانین کنکور» بپرسید.
پ) لطفا پرسشهای مربوط به روحیه را در همین صفحه بپرسید.
ت) روشهای مطالعه، مرور، خلاصه نویسی، تست زنی و یادگیری هر درس، از جمله سوالاتی به حساب میآیند که قابل پاسخ گویی در پیام نیستند چون این موضوعات به شناخت، پیگیری مستمر و استفاده از ابزاهایی مثل جزوههایی که هر مشاور در اختیارش است، نیاز دارد.
سلام وقت بخیر من برای امتحان زبان خیلی تلاش کرده بودم امروز برای بیست رفتم یا کم کم ۱۸ اما سر جلسه همه چی بهم ریخت معلم زبانی که توی حوزمون بود سه بار لیسنینگ رو فقط خودش برامون خوند کل زمانمون رو گرفت بعد من وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم اصلا دیگه وقتی نیست برای پاسخ به سوالها استرس گرفتم رفتم صفحه اول سوالات واژگان رو خوندم متوجه سطح سوالات شدم و دیدم بعضی هاشو بلد نیستم استرسم خیلی شدید شد تا جایی که دیگه خودمو باخته بودم حتی نمیتونستم رو صورت سوال بخونم تا اصلا ببینم بلدش هستم یا نه رفته بودم برای جبران فارسی زبانو بالا بگیرم خیلی روش حساب باز کرده بودم اما الان شاید حتی زیر ده بشم در این حد افتضاح دادم بقیه نمراتم اینقدرا بد نشده کم کم مثلا ۱۶ شده ( به جز سلامت که اصلا ترمیم نکردم و نمرم ۱۰ بوده) معدل حدود ۱۷ برام کافی بود اما حس میکنم امسال هم شکست خوردم اونم برای بار چهارم نمیدونم چطور باید خودمو جمع کنم چطور باید ادامه بدم انگار هر چی زحمت میکشم نتیجه نمیده خیلی نا امیدم چطور خودمو رو جمع و جور کنم و ادامه بدم ؟؟؟ با وجود اینکه ته دلم خالی شده ؟؟؟ احتمال خیلی زیاد دیگه نمیمونم پشت کنکور ولی من اصلا نمیتونم اینطوری تمومش کنم این مسیرو همه چیزمو از من گرفت همه چیمو بهش باختم نباید اینطوری بشه اخرش این فکرا منو داغون میکنن ممنون میشم راهنمایی کنید چطور ادامه بدم
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. شما با انتظارات پیش از شروع برای درس زبان مطالعه کردهاید و از ابتدا برای خودتان ذهنیتی ساختهاید که باید به فلان نمره برسم که بتوانم کم و کاستی فلان درس را برطرف کنم.
این ذهنیت و انتظار پیش از شروع، وقتی محقق نمیشود، احساس میکنید که خیلی چیزها را از دست دادهاید و امیدی به ادامه زندگی نیست؛ بنابراین این حال و هوایی که الآن در حال مزه کردنش هستید، اتفاق پیچیده و عجیبی نیست و به همان انتظار پیش از شروع برمیگردد.
شما الآن میتوانید همان اشتباه را دوباره برای کنکور هم تکرار کنید، چطور؟ با خودتان بگویید که فلان مقدار نمره کم آوردم پس باید در کنکور به فلان درصدها برسم تا این کمآوردن را جبران کنم.
دوباره پیش از شروع روز کنکور، از آن انتظار میسازید و سر جلسه کنکور، اگر با حساب و کتابهای قبلی جور نباشید آنگاه همانجا احساس ناامیدی میکنید. پس در این شرایط چه باید کرد؟
من معتقدم که طبق کار درست و اصولی که برای پیشبرد برنامه در شرایط عادی داشتید، کار را جلو ببرید؛ یعنی همان برنامهریزی که از قبل از امتحانات نهایی داشتید را در پیش بگیرید و دنبال بر هم زدن بازی نباشید.
آنطور که من از پیامتان متوجه شدم، شما دنبال بهینهترین رتبه هستید تا امسال تحت هر شرایطی به دانشگاه بروید. برای چنین هدفی، بر هم زدن برنامه یا نشستن و حساب کتاب کردن درباره اینکه چند درصد بیشتر بزنم یا اینکه انتظار پیش از شروع برای کنکور ساختن، اشتباه بزرگی است و اگر آن هدف را دارید، درستترین کار، همان دنبال کردن مدلی است که از اول بر اساس آن ادامه داده بودید.
وقتی هم سر جلسه کنکور رفتید، هیچ انتظاری نداشته باشید و لطفاً مطلب روز کنکور یا همان سراب جمعبندی کنکور را بخوانید که خیلی به آن نیاز دارید چرا که کلی فکر میسازید و بعداً اذیت خواهید شد. موفقترین باشید.
سلام. من با توجه به پاسخ شما به این نتیجه رسیدم که هروقت خواستم خودم رو با دیگری مقایسه کنم باید به خودم یادآور بشم که کار درستی نیست، تصمیم عاقلانه ای نیست و حالا که میخوام تغییر کنم نباید دوباره خودمو مقایسه کنم و مسیر قبلی رو پیش بگیرم. درسته؟
آقای جدیدی ممنون بابت کمکتون من همیشه برام سوال بود چرا فقط من اینجوریم؟ نمیدونستم به خاطر روش تربیتی خانوادمه و همیشه میگفتم مشکل از منه و خوشبحال بقیه که این مشکل رو ندارن. مثلا دوتا از پسرای فامیل پارسال با هم کنکور دادن یکی پزشکی قبول شد و دیگری فرهنگیان، همیشه برام سوال بود اونی که فرهنگیان قبول شد چرا نموند پشت کنکور؟ یعنی حسرت نمیخوره؟ خودشو از برادرش کمتر نمیبینه؟ چون منی که نسبت چندان نزدیکی هم باهاشون ندارم به اونی که پزشکی قبول شده بود حسادت میکردم و هرجا که اون بود من نمیرفتم چون نمیخواستم مادرم با اون مقایسم کنه.
حالا که دارم واضح تر و شفاف تر به قضیه نگاه میکنم میبینم من پزشکی رو دوست ندارم حتی! کلا رشتش با من جور نیست، من نه میتونم سالهای سال درس بخونم نه اینکه فضای بیمارستانو تحمل کنم و شیفت وایسم ولی چون خانوادم همیشه کسایی که پزشکی قبول شده بودن رو تحسین میکردن من فکر میکردم باید پزشکی رو به دست بیارم تا تحسینم کنن در واقع حتی هدفمم شخصی نبود بلکه بر اساس رقابت انتخابش کرده بودم و الان میفهمم که چرا هیچوقت برای رسیدن بهش تلاش نکردم. الانم نمیدونم هدفم دقیقا چیه! باید فکر کنم تا به نتیجه درستی برسم اما مطمئنم پزشکی و رشته های بیمارستانی نیست.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. بله دقیقا، مگر تربیت کردن چیزی به جز این است؟ ما چطور فهمیدیم وقتی آشنا یا فامیلی را دیدیم، سلام و تعارف کنیم؟ چگونه دانستیم که هر لباسی مناسب چه فضا و مکانی است؟ چه شد که به این نتیجه رسیدیم وقتی میهمانی میرویم، برای خوردن غذا، هُول نزنیم و حرص نداشته باشیم، بر چه اساس درک کردیم که بهره جستن از واژگان مناسب، ما را به تعامل اجتماعی بهتر با دیگران میرسد و حتی اینکه بعضی ها، پیاز داخل غذا را جدا میکنند یا هویج پخته دوست ندارند و… را چگونه آموختند در حالی که مواد غذایی مفیدی هستند؟
آیا کسی تخته وایت برد آورد و ماژیک در دست گرفت و این مفاهیم را تدریس کرد یا آنکه ریز به ریز و آرام آرام در دل خانواده، فامیل، رسانه، مدرسه و اجتماع، این موارد را بر اساس تکرارهای مختلفی که از صبح تا شب میشد، آموختیم؟ حالا اینکه خودتان همین روند را برای خویش در پیش بگیرید که عجیب نیست.
یک عمر دیگران شما را تربیت کردند، یک بار هم خودتان خود را تربیت کنید. تربیت کردن یعنی چه؟ یعنی گفتن یک سری بایدها و نبایدها در طول زمان. آن موقع که توسط دیگران تربیت میشدید، بارها یادتان میرفت، اشتباه میکردید ولی دوباره خانواده با شما صحبت میکرد تا یادآوری شود و رعایت کنید. الان نیز به همان صورت است. یعنی گاهی فراموش میکنید و دوباره دست به مقایسه میزنید اما مثل یک بزرگتر، با خودتان صحبت میکنید تا این کار را نکنید.
امیدوارم مسیر زندگی خود را بر حسب نیازهای شخصی شکل بدهید و از آن چیزی که هستید، خرسند باشید نه از کاریکاتور شدن بر اساس زندگی دیگران. موفقترین باشید.
سلام مجدد ممنون که پاسخ دادید.
۱_ هیچوقت تو اون سن به من بیتوجهی یا کم توجهی نشده.
۲_ من فرزند آخر خانواده هستم و همیشه مورد توجه اعضای خانواده بودم
۳_ نه واقعا اگرم بوده باشه به من بیشتر توجه شده چون خیلی از برادر و خواهرم کوچیک ترم.
۴_ بله به شدت، از روزی که رفتم مدرسه تا به الان خانوادم به خصوص مادرم از من خواستن بهترین باشم
۵_ پدرم و خواهرم اصلا! اما مادرم و برادرم تا حدی بله. مثلا اگه یکی از اقوام ماشینشو عوض میکرد مادرم تا یک هفته با پدرم سرسنگین بود که چرا ما ماشین عوض نمیکنیم؟
۶_ من نه تنها خودمو کم نمیدیدم بلکه کوه اعتماد به نفس بودم از بچگی، البته تا قبل شکست خوردن تو کنکور…..
۷_ بله من تا همین پارسال معتقد بودم دنیا باید به کام من بچرخه. پارسال با پسر دوست مامانم دعوام شد و اون خیلی بد با من صحبت و رفتار کرد، نتونستم در برابرش چیزی بگم و با بغض برگشتم خونه ولی بعد اون فهمیدم همه قرار نیست به دلخواه من رفتار کنن.
۸_ بله خیلی. تو مدرسه همیشه شاگرد اول بودم کلاس ۱۱ دوستم داشت از لحاظ درسی و معدل بهم میرسید و من به شدت بهم ریختم و تا تونستم درس خوندم که جایگاهمو بهش نبازم و موفقم شدم اما الان اون خیلی از من موفق تره.
۹_ من میخوام برای قدم اول همون چیزی که دیگران دارنو داشته باشم تا خیالم راحت باشه اونا از من جلوتر نیستن و بعدش اگه تونستم تلاش کنم و خودمو ارتقا بدم و جلو بیفتم. بچه که بودیم دخترعموم وسایل منو حتی اگه بهتر از وسایل خودش بودن مسخره میکرد و میگفت وسایل اون بهترن! منم از اون موقع تصمیم گرفتم تمام چیزایی که اون داره رو داشته باشم بعدش برم سراغ خرید چیزای بهتر که نتونه مسخرم کنه.
۱۰_ مثلا به این فکر میکنم فلان همکلاسیم زودتر رفته دانشگاه پس زودتر فارغالتحصیل میشه و سرکار میره بعدش مستقل میشه و زندگیش از من بهتر خواهد بود و من تازه اون موقع دارم دانشگاه میرم. کافیه بخواد بیاد خونمون! مامانم و بابام منو با دختر مستقل و موفقی که اومده خونمون مقایسه میکنن. شاید باورتون نشه ولی من سر همین قضیه با تمام دوستای قدیمیم که الان از من موفقترن قطع رابطه کردم.
۱۱_ خیلی زیاد. همه خاطرات مقایسه و قضاوت شدنای من برمیگرده به قضیه کنکور و درس. چون تا قبلش نقطه ضعفی نداشتم اما تا دلتون بخواد تو این موضوع مقایسه و قضاوت شدم. بعد هر آزمون کانون استرس اینو داشتم که الان ترازا رو میزنن و خواهر و برادرم تراز من و دوستامو با صدای بلند میخونن و بعدش سیلی از مقایسه ها سمتم سرازیر میشه.
این دوستت تا پارسال درسش از تو بدتر بود الان ازت جلو زده، این یکی وضع مالی خوبی ندارن کلاسم نمیره اما از تو ترازش بهتره، این یکی خونشون همیشه شلوغه بدون بهونه درسشو میخونه ترازشم از تویی که همش داری بهونه شلوغی خونه رو میگیری بهتر شده و… خانوادم همیشه منو کامل خواستن، بدون هیچ نقطه ضعفی. منم همیشه تلاشمو کردم کامل باشم اما تو زمینه کنکور خراب کردم و بعدش از چشمشون افتادم و رها شدم.
۱۲_ شاید به خاطر توجه زیاد خانوادم بود که اینجوری شدم، هیچکس رو سراغ ندارم به اندازه من تو بچگی بهش توجه شده باشه! و چون نوه آخرم بودم این توجهات به خودی خود بیشترم میشد البته وقتی پسرخالم به دنیا اومد از چشم همه افتادم و تمام توجهات رفت رو بچه کوچیکی که پدر و مادرش سالها برای اومدنش انتظار کشیده بودن به خاطر همینم تو همون بچگی از پسرخالم بدم میومد البته الان دیگه نه!
۱۳_ قبلا میخواستم از همه بالاتر باشم و همه رو کنترل کنم اما الان فقط میخوام همسطشون باشم که مادرم مقایسه و سرزنشم نکنه فقط همین.
آقای جدیدی من خیلی ناراحتم حس میکنم حسادت تو وجودم ریشه کرده و قابل درمان نیست، به نظر شما امیدی به درمانش هست؟
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. ابتدا به آخرین قسمت پیامتان پاسخ میدهم و سپس به سراغ پرسشهایی که پاسخ دادید، بر میگردیم. در انتهای نوشتهتان، فرمودهاید که آیا قابل درمان است؟
بله، هر نوع مشکل رفتاری و فکری قابل اصلاح، بهبود، ارتقا و تغییر است و اگر خود شخص به این نتیجه رسیده باشد که باید در این رفتار خودش تغییری ایجاد کند آنگاه میتواند این تغییر را ایجاد کند، فقط چند نکته دارد:
1- واقعاً به این آگاهی رسیده باشد که نیاز به تغییر دارد.
2- این تفکر را نداشته باشد که شخصیت من شکل گرفته و دیگر تغییر کردنی نیستم. هر آدمی در هر سنی میتواند تغییر کند به شرطی که بخواهد این مسیر را طی کند. البته اگر نخواهد تغییر کند با هیچ شرایطی نمیتوانیم تغییرش دهیم.
3- این اندیشه را در سر نپروراند که چون سالهاست با فلان رفتار بودهام، پس هیچوقت خوب نمیشوم و دیگر در من نهادینه شده و یک عادت قوی است.
4- زمان کافی به خودش بدهد که تغییر را به نرمی و آرامی در زندگی خویش مشاهده کند.
5- وقتی که تغییرات انجام شد، انتظار نداشته باشد بلافاصله، احساسات ناشی از رفتار نادرست نیز از بین برود. در واقع احساسات ما تأخیر دارند، یعنی چه؟ یعنی اینکه مثلاً من وسواس مطالعاتی دارم و به لحاظ رفتاری دیگر تکراری خواندن ندارم اما همچنان احساس و تمایل به برگشتن و از اول خواندن را دارم و نباید شوکه شوم که پس چرا این احساسات هنوز هم با من است؟
6- وقتی روی رفتار نادرست خود آگاه شد و احساسات مرتبط با آن را شناخت و با راه حل به سمت تغییر گام برداشت، دیگر نباید وارد بازیِ توجه به احساس یا جنگیدن با آن بشود بلکه باید بیاموزد که کاری به احساسات نداشته باشد و بگذارد همانطور که هست باشد و نه بگوید چرا هست و نه بگوید باید از بین برود. بلکه با وجود آن احساس، کارهای درست و اصلی زندگی خود را انجام دهد.
7- زمانی که تغییرات شکل گرفت و حتی احساسات نیز با تأخیر، از بین رفتند، بایستی منتظر برگشت احساسات باشید. من نمیدانم چند روز، چند هفته، چند ماه یا حتی چند سال، ولی این را میدانم که حتماً احساسات ناشی از یک رفتار نادرست، حتی بعد از تغییر کامل، دوباره به سمت ما حمله میکنند تا شوک بدهند و بحران به وجود آورند که خوب نشدهایم. هرگاه اینطور شد، اولاً نباید وارد بازی مغز شویم چون از قبل میدانستیم که احساسات برگشت دارند و دوماً باید همان راهکاری که باعث خوب شدنمان بوده را دوباره تکرار کنیم.
8- مغز ما موافق تغییر نیست زیرا با رفتار اشتباه فعلی، مدتهاست که بازی کرده، چَم و خَم کار را یاد گرفته و با همین رفتار از شما باجگیری کرده و به یک ثباتی رسیده و حاضر نیست که خیلی ساده دست به تغییر بزند و برای همین، قطعاً فشار بسیار زیادی را بایستی تحمل کنید تا بتوانید به ایجاد تغییر دست بزنید.
با این حساب، هر رفتار و طرز تفکری قابل تغییر است اگر موارد بالا رعایت شود به آن پایبند باشیم. حالا نوبت به بررسی بخش اول پیامتان است:
من با خواندن پاسخهایی که به پرسشهایم داده بودید به این نتیجه رسیدم که قوانین ذهنی شما اینطوری است:
1- من باید کامل باشم
2- من باید بیعیب و نقص باشم
3- من باید متفاوت و منحصر به فرد باشم
4- من باید در مقایسهها و قضاوتها، برنده باشم
5- من انسان بسیار خاص و برگزیدهای هستم
با این قوانین، کاملاً قابل درک است که شما یک استراتژی بچینید به این صورت که:
اول باید داراییها، موفقیتها، صفتها، ویژگیها و ارزشمندیهای دیگران را بررسی کنید و سپس با خودتان در دو کفه ترازو قرار دهید و سبک، سنگین کنید و اگر سبکتر بودید یا احساس کردید که سبکتر هستید، آنگاه در تلاش برای به دست آوردن آن داراییها، موفقیتها، صفتها، ویژگیها و ارزشمندیها باشید و سپس که خیالتان راحت شد، حالا به دنبال زندگی بر اساس نیاز خود بروید.
در واقع، زندگی برای شما از حالت شخصی در آمده و به یک مسابقه تبدیل شده است. مسابقهای که نباید از کسی کمتر باشید و برای کمتر نبودن، باید اول مشابه آنچه آنان دارند را کسب کنید و حالا اگر شد، بهترش هم بکنید.
این، همان استراتژی و سبک زندگی است که مادرتان هم دارد. ماشین ما نباید از ماشین خانوادهای کمتر باشد و اگر خانوادهای، ماشین را تغییر داد، ما هم باید تغییر بدهیم و هم سطح آنان باشیم و اگر هم شد که بهترش را بخریم.
بنابراین ما هیچ رفتاری را از قبل از تولد با خودمان به این دنیا نمیآوریم و هر آنچه هست را در این دنیا میآموزیم. هزاران مدل فکری و سبک زندگی وجود دارد ولی دست بر قضا و از تصادف روزگار، در خانوادهای به دنیا آمدهاید که سبک فکریتان را اینطوری پرورش دادهاند.
من هم خودم در خانوادهای بزرگ شدم که دست بر قضا و از تصادف روزگار، مرا بیحوصله بار آورده بودند و وقتی همیار و مشاور شدم، به این نتیجه رسیدم که یک انسان بیحوصله که نمیتواند همراه خوبی برای شخصی باشد و استراتژی خودم را تغییر دادم و الآن با حوصله ترین وضعیت ممکن را دارم.
آنقدر حوصلهام زیاد است که مطالب طولانی، پاسخهای کامل و با جزییات و مشاورههای در آرامش را اجرا میکنم چون استراتژی خانوادهام مناسب شغل من نبود و بایستی تغییر دکوراسیون میدادم و خانه زندگیام را بر اساس سبک خودم، چیدمان میکردم.
این تغییر دیزاین، از من انرژی گرفت، افکار مزاحم داشتم، فشار تحمل میکردم، درد میکشیدم، مغزم مخالف بود، احساسات دست از سرم بر نمیداشت و گاهی حتی هنوز بعد از آن همه سال، دوباره حس بیحوصلگی سراغم میآید اما همانطور که در 8 بند ابتدای همین پیام گفتم، همه آنها را قبول کردم و ادامه دادم.
این همان مسیری است که شما هم باید بروید. استراتژی خانوادگی به شما میگوید که مقایسه کن، بررسی کن پایینتر نباشی، اگر پایینتر بودی به آب و آتش بزن که همسطح شوی و در قدم بعدی اگر توانستی که بهترش هم بکن اما شما به خودتان چه باید بگویید؟
من میدانم این میل و احساس در درون من هست و سالهاست با آن زندگی کردهام. در واقع از وقتی چشم باز کردم، یک خانه چیده شده را برایم ساخته بودند و من هم فکر میکردم که نباید دست به چیزی بزنم.
اما الآن میخواهم یک سری از این وسایل را بیرون بریزم، خانهام را رنگ کنم، میل دیگری بسازم، چیدمان را تغییر دهم و بر اساس نیازم و نه بر پایه رقابت، روی خواستههایم تمرکز کنم.
این را میدانم که بالاترین بودن، بهتر از بقیه بودن، خاص بودن، برتری داشتن و… تا چه اندازه شیرین است و کدام انسان را میتوان یافت که اینها را نخواهد؟ اما من نمیخواهم با آن 5 قانون ذهنی زندگی کنم و تمایل دارم از این لحظه به بعد روی نیازهای خودم و زندگی بر اساس خواستههای شخصی جلو بروم.
در واقع تقابل دو استراتژی است. یک استراتژی کهنه و قدیمی که حاصل یک عمر زندگی است و دائماً مرا تشویق میکند که دست به بررسی اطرافیان بزنم و یک استراتژی کاملاً نو و تازه تولید شده که میخواهم پشت آن بروم و به خودم بگویم که نیازی به بررسی دیگران نیست فقط به خواستههای بر اساس نیاز خودت فکر کن.
به بیان دیگر، شما یک بار در کودکی و نوجوانی، تربیت شدید که استراتژی 5 گانه را انتخاب کنید و آنقدر با شما تمرین و تکرار کردند تا این ذهنیت را برداشتید و حالا وقت آن است که خودتان، دست به تربیت خویش بزنید. این موضوع خیلی مهم است. یک بار دیگر میگویم:
چه شد که شما آن استراتژی توجه به دیگران را انتخاب کردید؟ خیلی ساده است، از همان سنین کودکی و به خصوص از شروع دوره ابتدایی، صبح تا شب، هر روز هفته، در هر شرایطی، با جملهبندیهای مختلف، این را میشنیدید که بهترین باش، به دیگران توجه کن، با دیگران مقایسهات میکنیم، بالاتر باش، شکست بده، تو خاصی، تو برگزیدهای، تو… .
بله به همین سادگی، با تکرار و تکرار و تکرار، کم کم این ویژگی رفتاری را درونی کردید و حالا هم همین فرمول را برای رفتار درست میخواهید در پیش بگیرید که به آن خودتربیتی میگوییم؛ یعنی خودمان را تربیت میکنیم، چطوری؟
از صبح تا شب، هر روز هفته، در هر شرایطی، با جملهبندیهای مختلف، به خودمان توضیح میدهیم که آن رفتار و احساسی که مرا به بررسی زندگی دیگران تشویق میکند را نباید انجام دهم و به جای آن به دنبال کسب نیازهای خودم بروم و همان انرژی را بگذارم تا به خواستههایم برسم.
دقیقاً عین مادری که از صبح تا شب، هر روز هفته، در هر شرایطی، با جملهبندیهای مختلف، به کودک خودش توضیح میدهد که شکلات برای تو خوب نیست، دندانهایت خراب میشوند، یک بچه که نباید زیاد شکلات بخورد، میدانم خوشمزه به نظر میرسد اما نباید بخوری. خب لطفاً شما هم شکلاتِ بررسی زندگی دیگران را نخورید و با تغییر استراتژی، کم کم آن 8 نکتهای که در شروع پیام گفتم را رعایت کنید.
با همه این توضیحات میخواهم به اینجا برسم که شما نباید فکر کنید که تغییر کردن یک اتفاق عجیب و غریب یا ماورایی است. همه ما دارای سبک فکری هستیم که بیشترمان به دلیل ناآگاهی، آن سبک فکری را در اثر تربیت دوران کودکی یاد گرفتهایم و تعداد کمی از ما به علت گاهی، آن سبک فکری را در اثر خود تربیتی برای خویش ایجاد کردهایم.
همه چیز به مدل نگاه، طرز تفکر و نحوه حل مسئله بر میگردد. شما تا به امروز یاد گرفته بودید که مسائل زندگی خود را با ایده «تمرکز روی دیگران» حل کنید و دیگری ممکن است که آموخته باشد با راه حل «افسردگی»، مشکلاتش را پاسخ دهد و فرد بعدی، «استرس»، «ترس»، «وسواس» و یا مثل گذشتهی خود من «بیحوصلگی» را به عنوان کلید حل مشکل در نظر گرفته باشد.
بنابراین همه ما چه آگاه باشیم و چه نباشیم، برای زندگی خودمان استراتژی داریم ولی وقتی به آگاهی میرسیم و متوجه کاستی و نادرستی آن استراتژی میشویم در جهت تغییرش گام بر میداریم و اینجا فقط قصه تغییر استراتژی است و نه بیشتر.
با این اوصاف، خودتان را از تغییر نترسانید چون همان استراتژی قبلی هم چیز جادویی نیست و فقط حاصل تکرار و تمرین خانواده از کودکی با شما است و حالا میتوانید استراتژی خود را بر اساس خودتربیتی تغییر دهید با همان فرمول تکرار و تمرین. موفقترین باشید.
سلام راستش حسادت زندگی منو مختل کرده و هیچ ایده ای ندارم که چجوری از بینش ببرم تا یکم آرامش بگیرم….این حسادتی که ازش اسم بردم تو همه ابعاد زندگیم نمود داره، من به همه چیز و همه کس حسادت میکنم.
به خاطر دارم وقتی بچه بودم عموم برای دخترعموم دوچرخه خریده بود و منم خونشون بودم وقتی عموم دوچرخه رو از ماشینش پیاده کرد من خیلی به دخترعموم حسودیم شد و یه چند دقیقه وایسادم، با لبخند به دخترعموم تبریک گفتم و بعدش بدو بدو برگشتم خونه. همون تابستون پدرمو مجبور کردم برام دوچرخه بخره.
وقتی با پدرم رفتیم واسه خرید دوچرخه، آقای مغازه دار یه دوچرخه گرونتر و بهتر از دوچرخه دخترعمومو بهمون پیشنهاد داد و پدرم میخواست اونو بخره اما من گفتم نه باید درست مثل دوچرخه دخترعموم باشه. من حتی به پسرعمم که ازدواج موفقی داره هم حسادت میکنم، چون فکر میکنم هیچوقت قرار نیست زندگی خوبی مثل اونو تجربه کنم.
یا سال نهم وقتی قرار بود انتخاب رشته کنیم من به خاطر حسادت به دوستام که میخواستن پزشک بشن رفتم تجربی. تمام ۳ سال دبیرستانو با حسادت به یکی از دوستام که ترازش خوب بود گذروندم! حتی سال آخر به خاطر اینکه اون دوستم تو یه مدرسه خاص بود پدرمو اجبار کردم که منو ببره تو همون مدرسه ثبت نام کنه.
هرکلاسی که دوستم میرفت هر کتابی که میخریدو منم میخریدم. دوست نداشتم عقب بمونم ولی همیشه عقب بودم. چون اون و بقیه بچه ها درس میخوندن و من نه! من فقط پی اونا بودم ببینم چیکار میکنن. سال آخر مدرسمون کرونا اومد و دیگه دوستامو تا امتحانات نهایی ندیدم و تمام اون چندماه به این فکر میکردم که اونا امسال خوب خوندن و پزشک میشن ولی من هیچی نمیشم.
وقتی جواب کنکور اومد و دیدم دوستامم قبول نشدن خوشحال شدم که مثل همیم. تصمیم گرفتم درس بخونم که سال بعد حتما قبول بشم اما بازم نخوندم چون همش با خودم میگفتم اونا با پایه قوی نشستن پشت کنکور ولی تو پایت ضعیفه عمرا به اونا برسی! و بازم نخوندم. خلاصش کنم دیگه هیچوقت نخوندم.
دوران مدرسه به خاطر حسادت همیشه شاگرد اول بودم ترازامم بد نبود ولی تو اون سالها که کرونا اومد هیچی نخوندم. سالها گذشته و همه دوستان رفتن دانشگاه. هیچکدوم پزشک نشدن اما وضعشون بهتر از منه…. من حتی به پسر همسایمونم حسادت میکنم! چون اون سال دوم پزشکی قبول شد و من هیچی نشدم.
حتی حاضر نمیشم هیچ رشته دیگه ایم بخونم چون همش با خودم میگم رشته های دیگه از پزشکی پرستیژ کمتری دارن، مردم باارزش نمیدوننشون، حتی درآمد کمتریم دارن! همش میگم ۱۰ سال دیگه کلی از لحاظ مالی شکاف میفته بین من و پسر همسایمون یا هرکسی که پزشکی میخونه و…
حس میکنم از همه کمترم، حس یه موجود بی ارزشو دارم، خودمو لایق هیچ خوشی ای نمیبینم و روز و شب دائم مشغول مقایسه خودم با این و اونم. هیچ اعتماد به نفسی برام نمونده و حتی کوچیک ترین کارهایی که یک بچه هم از پس انجامشون برمیاد رو انجام نمیدم چون میگم تهش شکست میخوری و ابروت بیش از این میره.
تا امروز این حرفا رو به کسی نگفته بودم، همیشه این حس حسادتم رو از همه مخفی کردم و بابتش خجالت زده بودم، الانم گفتم چون خیلی تحت فشارم خیلی داغونم گفتم شاید شما راه حلی بهم بدید که از بین ببرمش که کمتر پی زندگی این و اون باشم.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. ممنونم که افکار درونی خود را برایم نوشتهاید و این اولین و مهمترین گام برای بهبودتان است زیرا پذیرفتهاید که ایرادی وجود دارد و برای برطرف کردنش، باید درباره آن صحبت کرد.
موضوع حسادت، تنوع دلیلی بسیار گسترده دارد و از آنجایی که من نمیدانم کدام یکی برای شما رخ داده، فهرستش را به طور کامل مینویسم تا بر اساس شرایط، دنبال برطرف کردن این ریشهها بروید و حسادت را به گوشهای ببرید:
1- آیا شما تا قبل از دو سالگی، احساس امنیت و آرامش کامل را از آغوش مادر یا سایر اعضای خانواده دریافت کردهاید؟ یعنی هر وقت گریه میکردید، خیلی زود به شما توجه میشد یا مدت طولانی گریه میکردید تا کسی به داد شما برسد؟
این اولین دلیل حسادت است. البته کلاً دو سال اول زندگی هر انسانی را دو سال امنیت و آرامش میگویند و اگر در دو سال اول، توجه به موقع و سریع رخ ندهد، در بزرگسالی، رفتارهای نادرستی مثل همین حسادت شکل میگیرد.
بنابراین در اولین قدم، بررسی کنید که در دو سال اول، آیا به خوبی به شما رسیدگی شده یا نه.
2- فرزند چندم خانواده هستید؟ تحقیقات نشان میدهد که فرزندان دوم و سوم و… بیشتر از فرزندان اول، درگیر حسادت میشوند. با این حال، فرزندان اول نیز درگیر حسادت میتوانند بشوند و نوع حسادت فرزندان اول، با فرزندان بعدی متفاوت است.
3- نوع فرزند پروری خانواده چطور بوده است؟ آیا بین شما و سایر خواهر برادرها تفاوت قائل میشدند یا به صورت متعادل بین شما تعادل برقرار میکردند؟
4- آیا مدل تربیتی خانواده به صورتی بوده که شما را رقابتی بار آورده است و دائماً خود را در مقایسه میبینید؟
5- آیا برای حسادت خود، الگویی هم دارید؟ مثلاً پدر، مادر، خواهر، برادر و یا فرد اثرگذار دیگری که چون او حسود بوده، به تقلید از ایشان، شما هم حسادت را یاد گرفتهاید.
6- آیا نوع پرورش شما به نوعی بوده که دچار خود کم بینی شده باشید؟
7- آیا با شما به گونهای برخورد شده که درگیر خودشیفتگی شوید و گمان کنید که دنیا باید بر اساس قوانین ذهنی و خواسته شما جلو برود؟
8- آیا احساس ناامنی و از دست رفتن توجه دیگران به خود را دارید؟ مثلاً اگر دیگری موفق شود یا خریدی انجام دهد، آنگاه جایگاه شما متزلزل خواهد شد و کانون توجه نیستید و زندگیتان از ریتم میافتد.
9- آیا انسان مقلدی هستید؟ البته در پیامتان این مورد واضح است. دلایل شما برای تقلید کردن از دیگران چیست؟ اگر همان کاری که دیگران کردهاند را تکرار کنید، چه آرامشهایی کسب میکنید؟
10- چند مورد از افکار مزاحمتان را در زمان ایجاد حس حسادت بیان کنید. هیچگونه سانسوری نداشته باشید و اجازه دهید هر نوع فکری حتی بیربط هم که در خصوص آن حسادت ایجاد شده، نوشته شود.
11- تا چه اندازه احساس ترس از ناتوانی، ترس از رها شدن، ترس از جایگزین شدن و ترس از قضاوت شدن دارید؟ آیا برایش خاطراتی دارید که یا جملاتی شنیدهاید که بتوانید به خودتان حق بدهید که چنین احساساتی دارید
12- چه شد و چه بر شما گذشت که روی دیگران حساس شدهاید؟ چون در متن پیامتان به وضوح مشخص است که حسادت شما جنسیت و محدودیت ندارد و میتواند به هر شخص و هر موقعیت و هر مکانی باشد.
13- چرا خودتان را با دیگران هماهنگ میکنید؟ این سؤالم به همان مقلد بودن ربط پیدا میکند ولی خواستم به طور اختصاصی هم بپرسم. مثلاً درس خواندن خود را هم با دیگران هماهنگ میکنید و این طرز و سبک زندگی، چه فوایدی برای شما میآورد؟ موفقترین باشید.
سلام من فکر کردم دیدم علتش فقط نا امیدی اینکه همش منفی بافی میکنم راجب اینده، امروز نتیجه کنکور اردیبهشت رو که دیدم واقعا افتضاح بود اصلا نمیدونم برا تیر میخوام چیکار کنم.
خیلی خونده بودم نمیدونم چرا نتیجه اینطور شد هر چند من بیشتر وقتم رو امتحان نهایی گذاشتم و کنکور پارسالم خیلی بهتر امسال بود واقعا نمیدونم چیکار کنم بخدا هر شبم شده گریه و غم.
خواهش میکنم شما ی چیزی بگید تا بتونم با این نتیجه افتضاح دوباره شروع کنم اصلا چجوری بخونم ن مشاور دارم ن هزینه مشاور گرفتن، ن کلاس میتونم ثبت نام کنم کتاب کار هارو هم به زور میتونم بخرم ک حتی چند تا ندارم از گوشی تست میزنم.
روش زیاد بلد نیستم ک دیگ دیر شده نوشدارو بعد از مرگ سهراب دیگ فایده ی برا من نداره یک ماه دیگ کنکور تیر من تو این چند ماه این همه تلاش هدر رفت خوندن و نخوندنم برا کنکور فرقی نداشت حالت برا تیر رو میخوام چجور بدم.
راهی هست ک با رتبه سال گذشته دانشگاه برم؟تو رو خدا ی چیزی بگید ک آروم شم دور سر خودم میچرخم
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. آنچه زندگی شما را میسازد عملگرایی است در حالی که اکثر ما فکر میکنیم، داشتن احساس است که ما را به موفقیت میرساند و برای همین بیشتر عمر خود را دنبال ایجاد امید، انگیزه، حس مثبت و… هستیم.
من هر سال این را بارها دیدهام که موفقترینها، در غمگینترین لحظات زندگی خود هم درس میخوانند. یکی از رتبههای خوب کنکور پارسال میگفت با چشمان خیس هم درس میخواندم. پدرم دلم را شکسته بود، اشک میریختم ولی تست را میزدم.
دیگری را میشناسم که میگفت: مادرم گفته تو هیچوقت قبول نمیشوی با اینکه همیشه شرایط درسی خوبی داشتم ولی ته دل مرا خالی میکردند و در تنهایی خودم با تمام حس بی کسی و عمق حقارتی که برایم ساخته بودند، مرور و تست را انجام میدادم.
کل درکی که از مغز و موفقیت دارم را کنار بگذارم و مثل یک انسان بی خبر از همه جا هم که به قصه نگاه کنم، چطور میتوانم این همه مثال از انسانهایی که در طول سال تحصیلی، مسخره و ناامید شدهاند، تپش قلب گرفتهاند و دهها حال دیگر، اما با هر زور و فشاری که بوده، درس خواندن را جلو بردهاند به همان اندازه به موفقیت مد نظر نزدیک شدهاند.
من مشاور انگیزشی نیستم، بلد نیستم چطوری باید جملههایی را کنار هم رقصاند که یک جو احساسی و حماسی به وجود آورد. من این را بلدم که اگر دنبال این باشید که امیدوار شوید و بعداً بخوانید، دوامی ندارد، این که بخواهید انگیزه بسازید، حس خوب تولید کنید و بعداً درس بخوانید، فقط اسیر کوتاه مدت میشوید.
برای بلند مدت باید بپذیرید که ناامیدی بخشی از بازی کنکور است، دلهره و پریشانی و ترس، در جلد این کنکور است، تمسخر، توهین، سرزنش، راهنماییهای غلط، افسوس، من گفتم من گفتم ها، جزئی از این بازی است که بایستی بپذیرید و با همه اینها به عملگرایی که همان اجرای برنامه است، مقید باشید.
اگر میخواهید در تیرماه، کار را در شرایط بهتری تحویل دهید و درصدهای بالاتری کسب کنید، راهش از آدرس خیابان روحیه، کوچه انگیزه، خانه امید، طبقه احساس، پلاک رؤیا نمیگذرد بلکه پشت همان میز تحصیلی است که با کوهی از احساسات مثبت و منفی باید برایش برنامه اجرا کنید و هر بار اگر مشکل یا خاطرهای هست، آن را حل کرده ولی دست از عملگرایی نکشید.
از بس در ناامیدی، احساسات منفی، غم، غصه، دلهره، بی رنگی و بی معنایی، درس نخواندهاید که باورتان نمیشود که عدهای از موفقترینهای کنکور، با چشمان خیس و قلبی به درد آمده و روحیهای ضربه خورده و افکاری پریشان، به خودشان زور گفتهاند و درس خواندهاند و مشکلات را حل کردهاند و ادامه دادهاند.
برای همین شاید گوشه ذهنتان این بگذرد که من می گویم امید ندارم و تو می گی بخوان، من از روزهای تیره صحبت میکنم و تو می گی بخوان، من از دلی شکسته و ناآرام جمله میسازم و تو می گی بخوان، من از افت و تاریکی مطلق و عمق چاه روایت میکنم و تو می گی بخوان!
اگر میتوانستم بخوانم که امید موج میزد، روزها روشن بود، دلم سالم و آرام بود، در اوج و روشنایی مطلق و نوک قله بودم. من نمیتوانم بخوانم و در جواب همه اینها باز هم می گویی بخوان؟
بله بخوان و در کنارش مشکلات ناشی از خاطرات را هم حل کن. من آموختهام که برای خواندن فقط باید زور زد و تو آموختهای که برای خواندن باید احساس مثبت، دلی خوش، روحیهای عالی، افکاری مثبت، امیدی نورانی و حال خوب داشت.
هرگاه بپذیری که آن احساس و دل و روحیه و مثبتی افکار و امید، پیش نیاز خواندن نیست و فقط باید در روزهای بد و خوب، پشت میز ماند و به خواندنها با وجود افکاری مثل زورکی است، کیفیت ندارد، هیچی یاد نمیگیری و… درس بخوانی، آنگاه خواهی دید که هم خواندن شکل میگیرد و هم موفقیت به اندازه سهم خودت از سواد. موفقترین باشید.
سلام پشت کنکوری ام و دارم تلاش میکنم که به رشته ی دلخواه برسم اما گاهی ب قدری انرژی دارم ک فقط از صب میخونم تا زمانی ک برنامه ریزی کردم و بعضی وقتا اصلا دلم نمیخواد بخونم،کلافه میشم خسته میشم از کلمات تکراری و از کتاب های تکراری از این فکر و خیال کردن برای اینکه نتیجه کنکور چی میشه رشته ی ک میخوام ؟؟
همش درگیری خلاصه خسته ام بعضی وقتا میگم کاش زمان متوقف شه کاش دیگ ادامه پیدا نکنه اما از ی طرف موقعی ک نمیتونم عذاب وجدان اینک چرا نمیتونی بقیه الان دارن تست میزنن بیشتر ۵ و ۶ ساعت میخونن اما تو هنوز به زور ب ۶ ساعت برسونی.
خوندن رو میتونم بگم سال یازدهم و دوازدهم ۷ ساعت خوردی مطالعه داشتم ولی الان نه دیگه،به زور بشه ۵ یا ۶ و تو ذهنم اینا میگذره ک تو هدف داری قبلا زیاد میخوری اگه الان نخونی ایندت کسی نمی شی خسته ام ی چیزی بگین ی جمله ی ک بتونم بازم ادامه بدم بخدا کم آوردم،با اینک مسافرت دو روزه هم رفتم اما باز بی حال و بی حوصله با غر درس میخونم با اینک میدونم اگه نخونم ضرر کردم.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. مواردی در پیام شما هست که بایستی درباره آن به ترتیب شمارهگذاری توضیح داده شود:
۱- مشکلی که در پیام شما بسیار واضح خود نمایی میکند، بحثی به نام «سینوسی درس خواندن» یا «سکتهای درس خواندن» یا «پاره پاره خوانی» است.
در این شرایط، یک دانشآموز یا داوطلب کنکور، برای یک یا چند روز، خیلی عالی درس میخواند و سپس برای یک یا چند روز افت میکند و نمیخواند. دوباره به مدت یک یا چند روز میخواند و بعد از آن وارد چرخه افت میشود و نمیخواند.
چرا یک دانشآموز یا داوطلب کنکور، سینوسی خوان میشود؟ اگر بخواهیم دلایل آن را لیست کنیم به اندازه یک کتاب باید بنویسیم زیرا یکی از پر دلیل ترین مباحثی است که در حیطه روانشناسی یادگیری میتوان به آن پرداخت.
با این حساب، به جای آنکه به سراغ چنین پرسشی برویم که دلیل سینوسی شدن دانشآموزان چیست، به این فکر میکنیم که علت سینوسی شدن شخص شما چیست؟ در واقع بیایید نور را به خود شما بتابانیم و ببینیم که علت نوسانی درس خواندن و اجرای برنامه کنکوری که در پیش دارید، به چه عامل یا عواملی بر میگردد؟
حالا از کجا بفهمید که علت سینوسی شدن شما چیست؟ یک روش بسیار ساده آن به این بر میگردد که درباره افکار درونی و زمزمههای داخلی خود در روزی که به فردای آن روز، قرار است وارد افت شوید، برایم بنویسید.
مثلاً چه فکرهایی به سرتان میآید که آرام آرام در آن روز افت میکنید و از فردای آن روز برای یک یا چند روز نمیخوانید و دوباره به مطالعه بر میگردید. با بیان افکاری که در سرتان میگذرد، میتوان ریشه این مشکل را یافت و راهحل داد تا بتوانید در سطح بالاتری به برنامه پایبند بمانید.
در همین متن نیز میتوان روی «فرار از تکرار»، «ترس از یکنواخت شدن»، «نگرانی از مثل هم شدن زمانها» و مشابه این موارد اشاره کرد که باعث شده از درس فرار کنید و به سینوسی خوانی برسید ولی باز هم برای اطمینان، لطفاً دقیقتر بررسی کرده و زمزمههای درونی خود را بنویسید.
2- مقایسه کردن خودمان با دیگران یک رفتار متضاد با موفقیت است. در مطلب «هوش و استعداد» به مجموعه مقالاتی ارجاع دادم که نشان میداد، دلیل موفقیت افراد نامی دنیا به شخصیت Incremental مرتبط است و یکی از شاخصههای اصلی این شخصیت، مقایسه خود با خویش است و گویی در این دنیا فقط یک نفر زندگی میکند و آن هم شما هستید.
بنا به هر دلیلی و با هر توجیهی که مشغول مقایسه خود با دیگران هستید، بایستی بدانید که این رفتار با موفقیت همخوانی ندارد و حتی اگر همه فرهنگ ایرانی ما پر شده از مقایسه باز هم باید علمی زندگی کنید و به Incremental بودن برسید و اولین قدم آن، مقایسه خود با خویشتن است.
چنانچه دلایلی دارید که مثل چسب به شما متصل شده و باعث میشوند که مقایسه کردن با دیگران را انجام دهید، درباره این دلایل ذهنی برایم بنویسید تا بدانم چطور خود را قانع میکنید که یک رفتار نادرست را انجام دهید.
3- مسافرت ریشه حل هیچ یک از مشکلات روحی و ذهنی ما نیست. متوجه هستم که در مجهزترین کلینیکهای روانشناسی و روانپزشکی دنیا نیز از این صحبت میشود که یک مسافرتی بروید، حال و هوایی عوض کنید و بهتر شوید.
اما چه بخواهید و چه نخواهید، چالشهای ذهنی ما با سوار ماشین و قطار و اتوبوس و هواپیما شدن و رفتن از یک شهر به شهر دیگر حل نمیشود زیرا آنها در درون ما، جایی در مغزمان ریشه کردهاند و گیریم مسافرت بروید مغزتان را که پاکسازی نمیکنید و همان آدم با همان تفکرات هستید.
ریشه حل دغدغههای ذهنی و روحی، صحبت درباره آنها و یافتن ریشهها و چسبهایی است که باعث شده به شما متصل شوند و فکر کنید که باید ادامهشان دهید. اگر میخواهید کار علمی کنید، بایستی درباره افکار درونی خود، در خصوص فشارها، در مورد همین احساس خستگی و… صحبت کنید.
مسافرت فقط یک تجربه متفاوت از گذراندن زمان است و من هم موافقم اگر کسی کارهایش را انجام داده و زندگی روی روال است، چند روزی مسافرت برود و سبک زندگی متفاوت چند روزهای را تجربه کند و برگردد ولی مسافرت معجزهای برای حل مشکلات درونی ما نیست. موفقترین باشید.
سلام راستش بشدت نیاز به راهنماییتون دارم من بعد چند سال کنکور دادن این روزا ک دیگه اخرای مسیره و چیزی نمونده به پایانش حس میکنم امسال برام شدنی هست بالاخره میشه که تموم بشه و برسم به چیزی که میخوام این سالها خیلی اذیت شدم.
ولی من نمیتونم احساساتمو کنترل کنم بعضی مواقع احساس هیجان دارم هیچوقت از این سالها اینمدت مونده به کنکور فکر نمیکردم که قراره واقعن بشه میخوام بدونم چطور شرایطمو مدیریت کنم میدونم که فقط اگر این روزها رو به بهترین نحو طی کنم میتونم قبول بشم
همه چیز به این مدت بستگی داره اما یهو وارد فکر و خیال میشم و توهم قبولی میزنم هیجانم زیاد میشه حتی گاهی دست از کار میکشم چطور اینارو کنترل کنم و از این زمان باقی مونده بهترین استفاده رو بکنم این روزا بشدت برام اهمیت دارند و حتی کوچک ترین اشتباه ممکنه بازم من رو از مسیر خارج کنه حتی از یک روزم نباید غافل شم و خراب شه درصورتی که گاهی داره این اتفاق میفته.
میخوام بدونم اونایی که قبول میشن چطور خودشون رو باور میکنن چطور خودشون رو لایق رسیدن میدونن و این رسیدنه براشون غیرقابل باور نیست و هیجاناتشونو کنترل میکنن به خودشون مغرور نمیشن و همیشه بدون فکر کردن به نتیجه توی مسیر میمونن تا روزی که از سر جلسه کنکور بیرون میان.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. مواردی در پیام شما هست که به ترتیب شمارهگذاری، دربارهاش توضیح میدهم:
1- از اینکه چندین سال به خودتان فشار آورده و پای هدفتان که گمان میکردید اینطوری برای شما بهتر است، دوام آورده و با کم و زیادها سازگار شده و درس خواندید، به شما تبریک میگویم.
این پایبندی و تحمل درد عملگرایی به خودی خود، یک موفقیت بزرگ تلقی میشود زیرا وقتی رفتارها در ما درست شکل بگیرد و هر بار با زور و فشار از آن درستی، حمایت کرده و پافشاری کنیم، تحقق هر هدفی که وابسته به تلاش ما است، در دسترس است.
با این اوصاف، فارغ از نتیجه کنکور، همین که الآن به یک انسان پر فشار تبدیل شدهاید و زورکی درس خواندن را جلو بردهاید، به شما بایستی تبریک گفت و امیدوارم همین زور زدن را در مراحل بعدی زندگی نیز ادامه دهید.
2- از این روزها برای خودتان روزهای عجیب و متفاوت نسازید زیرا همین نگرش باعث میشود که مغزتان با تمایل بیشتری، احساس شادی و سرمستی ناشی از رشد تحصیلی را تولید نماید و بیشتر شما را به سمت فرو رفتن در تخیل بکشاند.
این روزها هم مثل سایر روزهای قبلی است. در روزهای قبلی با چه فرمولی توانستید روی سواد خود کار کرده و بالا بکشید؟ با پذیرش درد عملگرایی و عبور از احساسات. الآن هم از همین فرمول پیروی میکند و باز هم باید درد عملگرایی را بپذیرید و از احساسات عبور کنید.
در واقع مثبت شدن احساسات نباید به معنی درست بودنش باشد و فکر نکنید که چون مثبت است پس جذابیت دارد و مجوز گسترش آن را بدهید. به یاد آورید که احساسات چه از نوع مثبت و چه منفی، در زمان درس خواندن بیمعناست و آنچه موجب رشد شما شده و میشود و خواهد شد، همان مواجه سازی بیپاسخ است.
یعنی با درد درس خواندن بدون اهمیت قائل شدن برای احساسات را بپذیرید و ادامه دهید. این فرمول همه روزهای سال است چه نزدیک کنکور باشیم و چه دور. فرمول را فقط مخصوص روزهای خاصی نکنید و با خودتان مرور کنید که اگر فرمولی تا به الآن جواب داده، پس از این به بعد نیز جواب خواهد داد و با همان دست فرمان جلو بروید.
دقت کنید که شما با گفتن «این روزا بشدت برام اهمیت دارند»، «حتی کوچکترین اشتباه ممکنه بازم من رو از مسیر خارج کنه»، «حتی از یک روزم نباید غافلشم و خراب شه» و… در حال خاص سازی روزهای قبل از کنکور هستید و همینها باعث میشود که خوراک مناسبی برای مغز جهت تولید احساسات مثبت از موفقیت و دور کردن شما از درس و سپس سرزنش و تحقیر و ترساندن، فراهم کند.
خیلی نرم و روان، به این روزها در ادامه پروژه روزهای کل سال نگاه کنید و برنامهای که تدارک دیده بودید را اجرا نمایید.
3- علاوه بر تمام توضیحاتی که دادم، این روزها، فرمول «اول سختی بعداً لذت» را هم به مجموعه قوانین درست خود بیفزایید. طبق این فرمول، شما از لحظه بیداری تا انتهای برنامه درسی مربوط به آن روز، تمام تلاش خود را برای اجرای برنامه میکنید و بعداً از اتمام آن، میتوانید لذت ببرید چون اینطوری به اصل و اساس برنامه آسیبی زده نشده است.
با این حساب، هرگز در شروع، وسط و یا قبل از اتمام برنامه درسی مربوط به آن روز، به فکر این نباشید که در تخیل و رؤیا فرو بروید و با خود بگویید که وقت درس فقط درس و بعد از اتمام برنامه، روی موارد دیگر میشود لذت برد.
4- این ذهنیت را نداشته باشید که اگر در ابتدا یا وسط برنامه، کمی خیالپردازی کنید و به موفقیتها و خوشبختیها فکر کنید، آنگاه انگیزه میگیرید و باعث بهتر شدن درس خواندن میشود.
رؤیاپردازی شاید در کوتاهمدت اثرات مثبتی بگذارد ولی بلافاصله در بلندمدت تلافی کرده و ضربه میزند. پس بدانید که شما برای تداوم آن موفقیتها نیاز به رؤیاپردازی ندارید و فقط باید با خنثی بودن در برابر احساسات، به روند پذیرش درد عملگرایی ادامه دهید.
5- ما انسانها، هر رفتاری که انجام میدهیم، برایش دلیل یا دلایلی داریم. شاید علتهایی که داریم، نادرست باشند ولی بالاخره توجیهات ما برای انجام آن رفتار هستند. مثلاً یک شخص، پُرخوری میکند و دلیلش این است که از ضعیف شدن بدنش میترسد.
او برای پُر خوری، علتی دارد و البته علتش نادرست است اما با همان دلیل، خودش را توجیه میکند تا به رفتار پُر خوری ادامه دهد. این مثال را زدم تا از شما بپرسم علت یا علل اینکه دوست دارید به سمت خیالپردازی، ادامه دادن هیجانهای تولید شده توسط مغز و فرو رفتن در حس خوب بروید، چه مواردی است؟
با دانستن دلایل ذهنی شما، میتوان این چسبهای رفتاری را فاسد کرد تا دیگر رفتارهایی مثل خیالپردازی، هیجان بازی و تصور ساختن به شما نچسبد. موفقترین باشید.
سلام من ۲۲ سالمه و تازه میخوام برم دانشگاه ولی خیلی مسخره یا سرزنش میشم…این روزا فکر میکنم شاید حق با بقیه س دیگه از من گذشته بهتره بیخیال بشم ولی راستش نمیتونم. دلم میخواد درس بخونم و سرکار برم و خودم درآمد داشته باشم.
خانوادم به خصوص مادرم سرزنشم میکنن ک چرا همون سال اول که کنکور دادی حرفمونو گوش ندادی و نرفتی! الان دیگه پیر شدی، عقب افتادی، کووووو تا بیای لیسانس بگیری و بعدش آزمون استخدامی بدی! سنت بالا میره پذیرشت نمیکنن و…
دوستام بهم میخندن و مسخرم میکنن یکیشون میگفت اونقدر منم منم میکردی تازه میخوای تو این سن بری دانشگاه؟ اونم بدون کنکور؟ اونم حسابداری؟
همشون رشته های به نسبت خوبی میخونن با اینکه هیچکدوم دوران مدرسه به اندازه من درسشون خوب نبود. کرونا که اومد واسه اونا شد سبب خیر و واسه منی که عادت داشتم تو جو رقابت و مدرسه باشم شد مایه شر. اونا خوندن و پیشرفت کردن و رفتن دانشگاه منم موندم تو خونه و افسرده شدم.
حالا با همه اینها من تصمیم دارم برم دانشگاه شهرمون حسابداری بخونم و در آینده استخدامی شرکت کنم و کارمند بشم، راستش دیگه تو خودم نمیبینم کنکور بدم به خاطر همین میخوام برم آزاد. از لحاظ مالیم به درآمد احتیاج دارم و همینطور حس میکنم واسه خوب شدن حالم باید از این مدل زندگیم دور بشم. میخوام بدونم نظر شما چیه؟
به نظر شما هم دیره؟ یا ماهی رو هر وقت از آب بگیرم تازه س؟ من واقعا امید داشتم اما خیلی دلسردم کردن، حتی اونقد مصمم بودم که میخواستم تو دانشگاه اونقدر درس بخونم که معدل الف بشم و ۷ ترمه درسمو تموم کنم و مستقیم برم برای ارشد. ولی امان از اطرافیانم امان از حرفاشون، گاهی میگم کاش ناشنوا بودم و نمیفهمیدم چی میگن چون اونجوری انقدر ناامید نمیشدم( من خیلیم دهن بینم متاسفانه).
میخوام دست از سر کچل گذشتم بردارم و به سمت آینده حرکت کنم، اینکه من در گذشته خیلی درسخون بودم الان برام فایده ای نداره که! حتی ضررم داره چون فکر کردن بهش غمگینم میکنه که از کجا به کجا رسیدم به خاطر همین میخوام کنارش بذارم و بهش فکر نکنم و فقط روی اینده تمرکز کنم. آخه من که سنی ندارم هنوز! چرا نباید تلاش کنم و زندگیمو تغییر بدم؟ چرا خانوادم انگار دشمنم شدن! دوست رو میتونم حذف کنم ولی خانواده رو نه! هر روزم میبینمشون….
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. آنچه در پیام شماست را به ترتیب شمارهگذاری، توضیح خواهم داد:
1- من با خواندن توضیحاتی که زحمت کشیدهاید برایم نوشتهاید، این تصویر در ذهنم ساخته شده که در حال صحبت از ایده آلهای خود هستید، منظورم چیست؟
ایده آل ذهنی شما این است که دیگران هیچ نظر مخالفی با هدف و هدفگذاری شما نداشته باشند، هیچیک از آنان شما را سرزنش نکنند، یک به یک اطرافیان، نگاه مثبتی داشته باشند و مُهر تأیید بزنند و هم سو با خواستههایتان باشند و ساز ناکوک نزنند.
حتی در همین پیام نیز تمایل دارید که از سمت من هم یک تاییده بگیرید تا حداقل بخشی از تیرهایی که توسط اطرافیان و دوستان به سمتتان پرتاب شده را خنثی کنید و بگویید خب یکی هست که موافق من شده و به حمایت او جلو میروم.
ایده آلهای شما درباره اطرافیان و دوستان، در مجموع شامل حمایت، هم سویی، هم دلی، موافقت، تأیید دادن، راضی بودن، ستایش نمودن، همراه بودن و پشتیبانی کردن است اما حکایت این است که ما در دنیای ایده آلها زندگی نمیکنیم و از لحظه بیداری تا خواب، مجبوریم در اقیانوس واقعیتها شنا کنیم.
واقعیتها چیستند؟ عدهای در گوشه و کنار، بابت تصمیمهای شخصی خودتان از شما گله میکنند، برخی مسخره و سرزنش میکنند، دیگرانی دلسوزیهای نادرست میکنند، تعدادی هم هستند که گفتم گفتم میکنند تا بگویند از اول بیشتر از شما میدانستند و این را به خاطرهای تبدیل میکنند که دفعات بعدی تسلیمشان باشید و هر چه خواستند را قبول کنید.
اقیانوس واقعیتها همین هزینههای روحی است که سایت کلبه مشاوره با آن شروع شد. من روزی که اولین مطلب سایت کلبه مشاوره را نوشتم به خودم گفتم تو باید با دردها و هزینهها، با شکستها و غمها، با تنهاییها و له شدنها، با سرزنشها و تمسخرها شروع کنی زیرا موفقیت از دل همینها سر بر میآورد.
برای همین اگر از منوی بالای سایت روی عبارت «آغاز» بزنید و وارد صفحه اصلی سایت کلبه مشاوره شوید و کمی پایینتر بروید که به جعبهها برسید، با فهرستی از همه این هزینهها مواجه میشوید که سر راهتان هست و موظفید این واقعیت را بپذیرید که چنین هزینههایی وجود دارد و صورت حسابش را پرداخت میکنید تا بتوانید ادامه دهید.
من هر روز در حال صحبت با 20 نفر هستم که مرا به عنوان مشاور قبول کردهاند و هر روز از اولین تماس تا آخرین آن، با اینکه بعضی از آنها دانشآموز و برخی دیگر کنکوری و تعدادی دیگر دانشجوی داخل و خارج از کشور هستند و با در نظر گرفتن اینکه عدهای از آنها در رشته پزشکی و دندانپزشکی، همین حالا مشغول تحصیل هستند اما از زبانشان یک نکته مشترک را میشنوم. آن نکته مشترک چیست؟
آنها بیآنکه باخبر باشند از ایده آلهای خود صحبت میکنند و وقتی کلامشان پایان مییابد، نوبت به من میرسد که از واقعیتهای زندگیشان صحبت کنم و برای همین تنظیم میشوند و دوام میآورند و ادامه میدهند.
خلاصه تمام مشاورههای من این است که آدمها با من درباره ایده آلهای خود صحبت میکنند و من با آنها درباره واقعیتها صحبت میکنم.
حتی همین پرسش و پاسخ و روزی چند ایمیل شخصی که برایم میآید نیز با همین قاعده جلو میرود. در یک به یک پیامها میتوانید رد پای ایده آلها را بببینید. هر کسی از مسیر خودش، دنبال ایده آلهاست. من هم دوست دارم ایده آلهایم محقق شوند ولی متأسفانه چنین اتفاقی همیشه در دسترس نیست و مجبوریم دیر یا زود، رو در روی واقعیت بایستیم و با وقایع و حقایق، زندگی خود را بسازیم.
لطفاً مطلب «آغاز» را بخوانید تا کمی با واقعیتها آشنا شوید و زودتر مسیر پذیر این حقایق را قبول کنید و مسیر را به شکل حقیقی خودش ادامه دهید و دنبال فانتزیهای ذهنی و ایده آلها نباشید که از نظر تعادل دچار مشکل نشوید.
2- اینکه شما چه هدفی برای زندگی خودتان انتخاب کردید، به هیچ انسانی در کره زمین حتی با نزدیکترین نسبت خانوادگی و فامیلی و حتی با بالاترین سطح دانش و مدرک، مربوط نمیشود.
این زندگی شما و حق طبیعی خودتان است که هر نوع هدفی را انتخاب کنید و بابتش به کسی هم جوابگو نباید باشید. دوست داشتید پشت کنکور بمانید و الان دوست دارید به دانشگاه بروید. چرا فکر میکنید که بابت این حق شخصی، به دیگران پاسخگو بایستی باشید؟
3- دهانبین بودن شما، باعث بیشتر شدن حجم فشارهای اطرافیان میشود و مثل جایزهای است که به آنها میدهید تا بیشتر دربارهتان صحبت کنند؛ چطور؟ یک انسان دهانبین از سه جهت، در حال پاداش دادن به دیگران است:
الف) از آنجا که دهانبین است، تحت تأثیر صحبت بقیه قرار میگیرد و مطابق خواسته آنها جلو میرود و این ذهنیت را ایجاد میکند که نظر نفر مقابل درست بوده و هر چه بگوید عالی و کامل است و در نتیجه از اینکه یک حرف با ارزش شده و به حرفش گوش داده شده، لذت میبرد و بیشتر به خودش اجازه دخالت میدهد.
ب) یک فرد دهانبین، خودش هم دنبال نظر گرفتن از دیگران میرود و یک جایگاه ارزشمند برای بقیه میسازد که خود را صاحب فکر و عقل میدانند که به سراغ آنها رفتهاند و همین درخواست برای نظر دادن آنها، باعث میشود که بیش از پیش، صحبت کنند.
پ) انسان دهانبین، به دلیل حساسیت بالا روی صحبت دیگران، خیلی زود تحت تأثیر قرار میگیرد به خصوص وقتی صحبتی مخالف با مسیر خودش را بشنود و برای همین، این افراد بیشتر از آنکه تأیید شوند، سرزنش خواهند شنید تا به نوعی بیشتر و بیشتر وابسته دیگران شوند و پروژه برده سازی در پیش گرفته شود.
با این حساب، پروژه اصلی زندگی شما بعد از کنکور و در همین تابستان، بررسی دلیل یا دلایل دهانبین شدنتان است و بایستی پروسه تغییر را آغاز کنید و یک نسخه متفاوت از خود بسازید که حد و حدودی برای دیگران قائل میشود و کاری میکند که هر فرد در جایگاه واقعی خودش قرار بگیرد و نظر اضافهتری ندهد. موفقترین باشید.
با سلام من الان ۱۰۰ درصد متوجه شدم فقط اگر میشه درستی این پاراگراف پایین را تایید کنید البته اگر صحیح است.
اصل موضوع من درباره درد انباشته بود این درد که مانع عملگرایی است اگر ریشه مشکلاتش مثلا احساسات آن را متوجه شویم و راه حل بدهیم این آگاهی از این درد باعث عملگرایی میشود، یعنی همین آگاهی باعث عملگرایی میشود ولی چون احساسات (ناشی از درد انباشته) آن چند روز بعد از آگاهی از بین میرود عملگرایی ابتدایی با فشار و درد همراه است و بعد از گذشت چند روز که احساسات آن درد انباشته از بین رفت عملگرایی بدون درد میشود (منظورم از عملگرایی بدون درد، عملگرایی حاصل از این درد انباشته است نه عملگرایی کلی حاصل از مطالعه)
اما در مورد درد پایه اولش عملگرایی نداریم اما پس از آگاهی از ویژگی های درد پایه عملگرایی شکل میگیرد اما چون حس منفی حاصل از این درد همیشه با مطالعه همراه است و برخلاف درد انباشته حس منفیش بعد از گذشت مدتی از اگاهی یافتن از بین نمیرود همیشه عملگرایی همراه با فشار و اذیت را داریم.
آگاهی از درد پایه فقط باعث عملگرایی میشود ولی در مورد درد انباشته ابتدا آگاهی باعث عملگرایی میشود و بعد از گذشت چند روز علاوه بر عملگرایی حس منفی حاصل از آن را هم از بین میبرد و فشار حاصل از درد انباشته از بین میرود. خیلی ممنون
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. بله کاملاً درست است فقط چند نکته برای کامل شدنش:
1- آن چند روزی که دربارهاش صحبت کردیم، برای هر شخص متفاوت است و هیچ فرمولی وجود ندارد که مقدار دقیق آن را اندازه بزند بنابراین نبایستی روی عدد خاصی انتظار بسازید و بعداً درگیر شوید که چرا پس هنوز هم احساس منفی ناشی از آن مشکلی که حل کردم، وجود دارد.
2- تصور نکنید که احساس منفی ناشی از مشکل حل شده، به صورت نزولی کم میشود و هر روز شرایط بهتر از دیروز است. بلکه مغز ممکن است که حتی احساسات را منفیتر از قبل کند و فشار بیشتری بیاورد تا پشیمان شوید و با خودتان بگویید همان شرایط قبل از تغییر بهتر بود و حداقل این همه فشار نداشتم ولی الآن بدتر شد و اینقدر به هم ریختم.
با این حساب، انتظار داریم که اتفاقاً برای چند روزی که باز هم تعدادش مشخص نیست، احساسات بدتری به ما حمله کند تا شاید به جای قبلی بازگردیم ولی اگر آن را هم تحمل کنیم، آنگاه شیب نزولی شروع میشود ولی باز هم انتظار داریم که جاهایی شوک بدهد و دوباره زیاد شود تا شاید دچار بحران شویم.
3- با گذشت تمام فراز و نشیبها و کاهش بسیار شدید احساسات منفی، باز هم همه چیز تمام نشده و ممکن است در زمانی که باز هم نامشخص است، همان احساساتی که برای مدتی اصلاً خبری از آنها نبود، دوباره برگردند و فشار بیاورند تا شاید دوباره به رفتار قبلی بازگشت بخوریم.
4- هر مشکلی که حل میکنیم، فقط به اندازه خودش نقش بازی میکند و قرار نیست اگر یک مسئله را با ارائه راهحل برطرف کردیم با خودمان بگوییم که خب الآن باید تمام مشکلاتم برطرف شود.
5- فرمول رفع مشکل اینطوری نیست که اول با خودتان بگویید باید تمام مشکلاتم را حل کنم و بعدش فقط درد پایه بماند و حالا شروع به درس خواندن کنم؛ بلکه فرمول به این صورت است که با وجود همه گرفتاریها و مشکلات و در تاریکترین روزها نیز بایستی عملگرایی کنید زیرا نفس عملگرایی به هر شکل و شمایلی ارزشمند است و ظرفیتی که بابت پشت میز نشستن میسازید، خودش بخشی از حل مشکل است.
در واقع بایستی مثل ریل راه آهن که از دو خط موازی تشکیل شده، شما نیز در دو خط موازی حرکت کنید؛ یکی حل مشکلات مربوط به درد انباشته و آگاهی از وجود درد پایه و یکی هم عملگرایی به هر قیمتی و با وجود هر حسی. موفقترین باشید.
سلامی آقای جدیدی در پرسش و پاسخ قبلم به این نتیجه رسیدم که آگاهی مهم ترین سلاح ما برای انجام دادن کارهایمان به نحو احسن است.
و اینکه درد پایه را باید پذیرفت و با وجود آن باید درس خواند و هر شخصی که آگاهی کامل نسبت به مغز حیوانی سازنده درد پایه را دارد حتما درس را میخواند و درد پایه را تحمل میکند.
و اگر فرایند درس را متوقف کردیم یعنی نوعی درد انباشته است که از عدم آگاهی نشات میگیرد و به شرطی که با آگاهی مشکل را پیدا و برای آن راه حل بدهیم به معنی حذف درد انباشته است و باعث ادامه فرایند درس خواندن میشود.
سوالم اینجا است که مثلا برای همین درد پایه آگاهی لازم یعنی پذیرش این درد و درس خواندن و تحمل این درد است که باعث میشه شکل و شمایل انسان آگاه این گونه شود که حس منفی نسبت به درس دارد که همان درد پایه است ولی نوعی حس مثبت هم به درس خواندن دارد که درس را واجبه کار خود می داند و قدرت این حس وظیفه از حس منفی درد پایه قویتر است و باعث درس خواندن میشود.
البته انسان آگاه اذیت حاصل از حس منفی را دارد و همین باعث شده که درس خواندن هیچ وقت تبدیل به عادت نشود ولی آن حس وظیفه که ساخته اگاهی است باعث دوام اوردن زمان مطالعه میشود که این روش از آگاهی گرفته شده است.
اما شما در یک مطلب گفته بودید که زمانی که ما به آگاهی میرسیم چند روز طول میکشد تا احساسات هم جهت آگاهی ما شکل بگیرد و به طور همزمان ایجاد نمیشوند، این حرف شما یعنی اینکه با رسیدن به آگاهی حس وظیفه ای درس خواندن که مخالف حس منفی درد پایه است همان موقع شکل نمیگیرد و چند روز بعد تر ساخته میشود.
خوب من وقتی به آگاهی رسیدم ولی هنوز احساسات همجهت با آگاهیم هنوز ساخته نشده چگونه باید درس بخوانم؟توسط مغز منطقیم که فقط اگاهی دارد همراه با زور و فشار بر خود درس بخوانم تا در گذر زمان احساسات آن آگاهی ایجاد شود که باعث شود که احساس مانند نیروی پیشران باعث جهت دهی من در راه منطقی شود و دیگر نیاز به با زور و فشار نباشد؟ با تشکر
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. شمارهگذاریهای زیر، هر یک به توضیح بخشی از پیام شما میپردازد تا درنهایت یک تصویر کامل ارائه دهد:
1- من متوجه این موضوع هستم که وقتی یک طرز تفکری، برای سالها توسط خانواده، معلمها، کادر مدرسه، همکلاسیها، مشاور، فامیل، شبکههای اجتماعی، رادیو، تلویزیون و… دائماً اکو شده و ما در فضای موجود در آن طرز تفکر، نفس کشیدهایم تا چه اندازه سخت میباشد که قبول کنیم، اشتباه بوده است.
برای همین چند واکنش را انجام میدهیم که یکی، سعی در نادیدهگیری و سانسور اتفاق تازه است و میخواهیم روی طرز تفکر قبلی باقی بمانیم که این برای روزهای اولیه است و اگر موضوع مورد نظر، مهم و غیر قابل سانسور باشد، درنهایت به فکر جفت و جور کردن آن اتفاق تازه با سابقه ذهنی خود هستیم.
با این اوصاف، من به خوبی تلاشهای شما برای چفت و بست کردن دیدگاهی که میگوید باید با فشار و زور درس خواند را با آن ذهنیتی که میگوید درس خواندن را لذت باید انجام داد و آدمهای موفق موقع مطالعه، از بُعد مکان و زمان خارج میشوند و غرق در آن میگردند و یادشان میرود که کجا هستند را درک میکنم.
از نظر من، این جفت و جور کردن، شدنی نیست و درنهایت مجبورید که یکی را بپذیرید و بر اساس آن زندگی کنید؛ چرا میگویم چفت و بست نمیشوند؟
چون در دو جبهه کاملاً رو به روی هم هستند. یکی میگوید که درس خواندن تبدیل به عادت نمیشود و همیشه تحت تأثیر درد پایه و انباشته است و تمام تلاش شما برای کاهش درد انباشته و پذیرش درد پایه است.
در حالی که دیگری میگوید درس خواندن را میتوان به عادت تبدیل کرد و از آن لذت برد و آن قدر غرق در مطالعه شد که یادت برود الآن کجا هستی.
با این حساب، دنبال وسط این دو دیدگاه ایستادن نباشید که با خود بگویید یک ذره از این و کمی از آن را بر میدارم که هم دلم راضی باشد هم عقلم. این وسط بازی، باعث به هم ریختگی فکری خواهد شد و خودش به خوراکی برای مغز حیوانی فراهم میکند که کمتر درس بخوانید.
اصولاً اگر در مسیر موفقیت در کنکور، دنبال راضی کردن احساس باشید و بخواهید هر طور شده با حس مثبت و دلخوش درس بخوانید، نتیجهاش این میشود که کلی سوژه در اختیار مغز قرار میدهید تا هر کجا که دلش خواست بگوید الآن حست خوب نیست و درس نخوان، حالا کمی حس منفی وجود دارد و اول حست را مثبت کن و بعد درس بخوان و دهها جمله مشابه دیگر.
به بیان دیگر، من با خواندن پیام شما، این طور برداشت میکنم که مسئله شما عملگرایی نیست بلکه دنبال راهحلی برای پیوند زدن بین زورکی درس خواندن و ایجاد حس مثبت هستید. برای من بعد از مطالعه نوشتهتان تصویری ساخته شد که گویی اذیت هستید که احساس مثبت را تولید نکنید یا حس خوبی نداشته باشید و دائماً وقت و انرژی خود را صرف این میکنید تا کانالی بزنید به سوی بازی احساسات.
بازی احساسات برای هر انسانی فقط یک برنده دارد و آن هم مغز است. بازیِ شما، بازی آگاهی است. آگاهی میگوید که تولید احساسات در هنگام درس خواندن در اختیار شما نیست و هر گونه تلاش برای راضی کردن احساسات و یا مثبت کردنش فقط اتلاف زمان است زیرا مغز با اساس درس خواندن مخالف است و در بلندمدت، دوباره با همان احساسات در فرایند عملگرایی اختلال ایجاد میکند.
البته ممکن است که برداشت من درباره اینکه گفتم دنبال پیوند زدن بین آگاهی و احساسات مثبت هستید، اشتباه باشد ولی اگر برداشت من درست است، آنگاه توصیه میکنم که این بازی را خاتمه دهید و بدانید که بایستی با آگاهی جلو بروید.
احساسات مثل باد است و ممکن است به هر سمتی شروع به وزیدن کند و شما با قایق بادی، نمیتوانید در اقیانوس موفقیت، به هدف برسید. پارو را دست بگیرید و پاروی شما همان زوری است که میزنید تا در جهتی دلخواه به سمت هدف خویش حرکت کنید.
2- متأسفانه در حالت کلی نمیتوان گفت که اگر حس مثبت وظیفه و واجب بودن درس بزرگتر از حس منفی عملگرایی شد آنگاه شخص درس میخواند. این جمله فقط در حالت خاص درست است؛ کدام حالت خاص؟ در پاراگراف بعدی مینویسم:
اگر مجموعه نیازهای یک انسان آگاه به دردهای پایه و انباشته، بزرگتر از درد پایه باشد و برای کاهش دردهای انباشته تلاش کرده باشد و نسبت به پذیرش درد پایه نیز آگاه باشد و زورکی کار کردن را قبول نماید و از مرحله راضی کردن احساس نیز عبور نموده باشد و هر بار که به مشکل خورد به جای جا زدن، دنبال راهحل برای بهبود خودش باشد، آنگاه برای هدفش، عملگرایی میکند.
این پاراگراف چه فرقی با قبلی داشت؟ اولاً در عبارت قبلی، صحبت از حس وظیفه و حس واجب بودن درس شده بود و زیر سایه احساس تعریف شدهاند و جا برای بازی مغز وجود دارد و میتواند شک ایجاد کند که چه کسی گفته وظیفه داری درس بخوانی و یا درس واجب است و اصلاً چرا از مسیر دیگری به فکر تأمین زندگی خود نباشم؟
این میشود که او مدتزمان زیادی را در مرحله شک و تردید ادامه میدهد و به عملگرایی نمیرسد و هر بار هم که به یک انتخاب میرسد دوباره همان شک ایجاد میشود که از کجا معلوم این یکی درست باشد و دوباره آن چرخه از نو کلید میخورد.
دوماً اگر شخصی درد انباشته داشته باشد و برای بهبودش تلاش نکرده باشد، حتی اگر قویترین هدف دنیا را هم داشته باشد باز برایش عملگرایی نمیکند زیرا از جای دیگری ضربه میخورد و میبایست پرونده خاطرات و احساسات مربوط به آن درد انباشته را ببندد.
آن قدر انسان در کره زمین حضور دارند که میدانند به فلان هدف نیاز دارند و باید به آن برسند ولی تلاشی برایش ندارند زیرا اسیر همین دردهای انباشته هستند. از سوی دیگر، اگر همان شخص حاضر به پذیرش درد پایه نباشد و زورکی درس نخواند و دنبال مطالعه از روی عشق و علاقه باشد آنگاه روزهای زیادی را در انتظار یک حس مثبت سازنده از دست میدهد و باز هم تلاشی از او سر نمیزند.
همین داستان را برای بازی احساسات نیز داریم. وقتی او متوجه ریشه احساسات منفی و مثبت خودش میشود و خاطراتش را بررسی میکند آنگاه باید از آن عبور نماید و در واقع کاری به احساسات نداشته باشد چون دلیل تولید آن را میداند و رهایش میکند و روی وظیفه اصلی خودش یعنی درس خواندن در هر حس و حالی تمرکز میکند و با فشار جلو میرود.
بنابراین جزییات را در آن پاراگراف نوشتم تا بدانید که هر جزء چطور بازی میکند و اثر خودش را میگذارد.
3- درباره عبارت «شما در یک مطلب گفته بودید که زمانی که ما به آگاهی میرسیم چند روز طول میکشد تا احساسات هم جهت آگاهی ما شکل بگیرد و به طور همزمان ایجاد نمیشوند»، یادآور میشوم که این موضوع درباره احساسات ناشی از یک رفتار نادرست است.
مثلاً من وسواس مطالعاتی دارم، به طور کامل درمان میشوم و الآن هیچ رفتار وسواسی ندارم اما همچنان احساسات مربوط به وسواس و طمع برگشتن و چندین بار خواندن و ترس از فراموشی و حس بد عبور کردن از یک صفحه را دارم و به من فشار میآورد.
با اینکه من از وسواس عبور کردهام اما احساسات ناشی از آن، هنوز هم با من است و معلوم نیست چند روز طول میکشد تا این احساسات کمرنگ شوند. تازه وقتی هم که کمرنگ میشوند ممکن است بعد از مدتی که باز هم نمیدانیم چه موقع خواهد بود، با شدت بالا بر میگردند تا شوک بدهند و ما را دوباره وارد بحران کرده و با خودمان بگوییم که تغییر نکردهایم و به رفتار قبلی برگردیم.
بنابراین این عبارت، ارتباطی با موضوع آگاهی از درد پایه ندارد زیرا درد پایه همیشه هست و به صورت سوزنی که به نوک انگشت میزنند و درد میگیرد، دائماً زده میشود. آنقدر زده میشود که ما را متوجه خودش کند و جلوی ما را بگیرد و برای همین است که درس خواندن تبدیل به عادت نمیشود و به درد سازش پیدا نمیکنیم و مجبوریم زور بزنیم.
4- همانطور که در پیام قبلی نیز اشاره کردم، صورت مسئله خود را اینطوری جلو نبرید و به جای آن، برعکس فکر کنید؛ یعنی اگر الآن درس نخواندید، دلیلش چیست و سعی کنید هر بار آن را بررسی کرده و جلو بروید و فشار بیاورید که پای درس بمانید.
من چه در مشاورهها و چه در مسائل شخصی خودم، همیشه برعکس فکر میکنم. مثلاً همین امروز از یک دانشآموز نهمی که میخواهد امتحان تیزهوشان بدهد این سؤال را پرسیدم که چطوری بشود و چه اتفاقی بیفتد، درصد از دست میدهی؟
او هم چند اتفاق را لیست کرد که اگر اینها بشود من درصد از دست میدهم و زودی نقاط ضعفش را مشخص کردم و برای برطرف کردنش راهحل دادم. حالا اگر میخواستم بگویم چیکار کنیم که درصد بگیریم تقریباً هیچوقت مبحث تمام نمیشد چون چند ده عامل را باید لیست کرد و توضیح داد و تمامی ندارد.
برعکس نگاه کردن باعث میشود که دست را روی درد بگذاریم و همان را معالجه کنیم و جلوتر برویم تا به درد بعدی برسیم و ضمن اینکه عملگرایی میکنیم، هر بار خودمان را بهبود هم میدهیم و منتظر روزی نیستیم که همه مشکلات حل شوند و تازه بخواهیم عملگرایی کنیم.
با وجود انواع دردها، باز هم باید با تمام کم و زیاد و فشارش و حتی با بیکیفیتترین حالت ممکن، درس خواند و ضمن درس خواندن، هر بار یکی از مشکلات را حل کرد و کم کم به شرایط مطلوب مطالعه رسید.
برای همین است که میگویم درس خواندن باید از لجنزار شروع شود. یک جایی جلوی تلویزیون، یا دراز کش روی تخت (میدانم دراز کشیدن برای درس خواندن اشتباه است ولی برای مدت کوتاه و شروع ماجرا ایرادی ندارد) یا حتی کسی را میشناسم که از مترو شروع کرد یا کسی که پارک رفت و درس خواند یا کسی که با تک درس آغاز نمود.
شروع کاملاً شلخته و بینظم و بی در و پیکر است و کم کم با برطرف کردن درد انباشته و پرسیدن این سؤال که الآن مانع ذهنی من برای بهبود شرایطم چیست؟ خود را بهبود میدهید و به نظم میرسید.
قویترین نظمها از دل بینظمیها ساخته میشود و افرادی که دنبال یک شروع طوفانی و تمیز و منظم و بیعیب و نقص و کامل هستند، بایستی بدانند که مثل باران تگرگ شدید میمانند که 5 دقیقه میبارد و تمام میشود؛ یعنی چند روزی میخوانید و دوباره رها میشود.
برای شما فقط یک سؤال وجود دارد و آن هم این است که چرا الآن درس نمیخوانم؟ هر بار ممکن است جواب این سؤال تغییر کند و هر جوابی که به آن میدهید یک نقطه ضعف شما را مشخص میکند که با حل کردنش به بهبود میرسید و ادامه میدهید تا به مشکل بعدی بخورید و همین روند ادامه دارد. موفقترین باشید.