پرسش و پاسخ روحیه برای کنکور
نگاه به درس خواندن به ویژه برای کنکور، در بین اکثر کنکوریها و خانوادهها فقط به این بر میگردد که دانش آموز یا داوطلب کنکور، امکاناتی مثل میز، صندلی، خودکار، دفترهای مختلف، کتابهای مؤسسات مختلف، سی دیهای آموزشی و شرایط خوبی برای درس خواندن دارد.
حال آنکه وقتی یک دانش آموز یا داوطلب کنکور، مشغول درس خواندن است، انگار یک جنگ درونی با مغزتان دارد. در هر دقیقهای که درس میخواند، مغز میتواند با تولید افکار و احساسات مثبت و منفی، یادآوری خاطرات، فشارهای روانی، نگرانی از حرف مردم و صدها روش دیگر، جلوی حرکت او را بگیرد. در جعبه زیر، زندگی یک داوطلب کنکور که به طور اختصاصی برای کلبه مشاوره نوشته شده را با هم بخوانیم و بعد به بررسی نمودارهای دایرهای خواهیم پرداخت.
مشکل روحی برای درس خواندن دارم مقاله
همین که کتابم را باز میکنم تا درس بخوانم در تمام وجودم ناامیدی، ترس و حس منفی جوانه میزند. واقعاً نمیدانم چرا قفل هستم. هنوز یک خط نخواندم که حرف خالهام در ذهنم پخش میشود که میگفت: «هیچکس نمیتواند با هر شرایطی، رشته پزشکی را قبول شود. آن افرادی هم که قبول میشوند، ضریب هوشی بالا و تقریباً نزدیک به ضریب هوشی انیشتین دارند». با خودم فکر میکنم که منظور خالهام چیه؟ یعنی من باهوش نیستم و نمیتوانم؟ از این نتیجهگیری سَرم درد میگیرد، کتاب را ورق میزنم و از یک صفحه دیگه شروع به خوندن میکنم. در حالی که سعی میکنم تابع سینوس را رسم کنم، یاد قهقههای معلم ریاضیام میافتم.
هیچوقت یادم نمیرود که چطور من را جلوی دیگران تحقیر و با دوستم مقایسه کرد! من که همیشه ریاضیام ۲۰ بود و فقط یه بار ۱۷ شده بودم، اما معلم چنان مرا با مقایسهاش تخریب کرد که هر دفعه ریاضی میخوانم یاد آن خاطره، رنجم میدهد و در نهایت گریه میکنم! انگار دیگر دلم نمیخواهد ریاضی بخوانم با خودم میگویم امروز که برنامه ریاضیام خراب شد و با این گریههایی که کردم واقعاً حال ندارم ریاضی بخوانم، و تصمیم تکراریام را بار دیگر زمزمه میکنم: میزارم برای فردا و قول میدهم که اول صبح برنامهام را با ریاضی شروع کنم. با این قول آرامش روحی میگیرم و برای اینکه نشان دهم اهل فرار از مطالعه نیستم، کتاب عربی را باز میکنم و درحالی که سعی میکنم جملهای را از نظر تحلیل صرفی و اعرابگذاری کار کنم تا آموختههای قبلیام را مرور کنم، ناگهان تمام وجودم را استرس فرا میگیرد و با خودم میگویم اگر امسال کنکور قبول نشوم چی؟
واقعاً یک سال دیگر برای کنکور بعدی تلاش کنم؟ آیا حوصله دارم این همه کتاب تکراری را از اول بخوانم و تازه از کجا معلوم که سال بعدش قبول شوم؟ اگر اینطور شد رشتهام را تغییر میدهم. به قول زن عموم اگر سال اول قبول نشدی مسلماً سالهای بعد هم قبول نمیشوی. پس بهتر است که تغییر رشته بدهی. از این فکر و خیال عصبی میشوم و با خودم زمزمه میکنم: «چقدر بیلیاقت و بیارزشم که توان قبولی در رشته مورد نظرم را ندارم، نکند هدفم مشکل دارد و من به خاطر همین موضوع است که درس نمیخوانم». چون دوستم میگفت باید هدفت را با تمام وجود بخواهی تا به آن برسی. کسی که هدفش را با تمام وجودش میخواهد هیچوقت بیانگیزه نمیشود و بدون حس منفی و خستگی درس میخواند. اما من هنوز یک درس را به طور کامل نخواندم که درونم تبدیل به میدان جنگ میشود. لابد مراقبههایی که اول صبح و آخر شب انجام میدهم را با تمام توانایی و وجودم انجام نمیدهم.
شایدم فرکانس و طول موجهایی که میفرستم را با تمرکز انجام نمیدهم. از این همه جنگ با خودم خسته شدم، چهار ساعت است که در اتاق نشستهام و فقط نیم صفحه ریاضی و یک خط عربی خواندم. از اتاق بیرون میروم و همین که مادرم مرا میبیند، برای پدرم چشم و ابرو میپراند که حضورم را اعلام کند. پدرم حرفش را قطع میکند. کنجکاو میشود که بدانم درمورد چه موضوعی صحبت میکردند که وقتی من رسیدم جا خوردند و آن را قطع کردند؟ هنوز در افکار خودم غرق هستم که مامانم میگه چطوری خانم دکتر؟ چه کار میکنی با درس هات؟ هنوز پاسخی ندادم که پدرم میگوید: «من مشغول کار هستم برات کلی کتاب کار تهیه کنم و با امکاناتی که برایت فراهم کردیم باید بتونی در کنکور یک رتبه خوب بیاوری.
مراقب باش با این همه امکاناتی که در اختیارت قرار دادیم بیانگیزه و کلافه نشی و تصمیم بگیری درس نخونی. ما تو را خیلی دوست داریم که برایت هزینه میکنیم». لبخند میزنم و با خودم میگویم چقدر من ناسپاسم که دارم این همه زحمت پدر و مادرم را با سینوسی درس خواندن به باد میدهم. مادرم ادامه میدهد که زن دایی میگوید: «دخترش خیلی پیشرفت کرده، ترازها و درصدهای آزمونش افزایش پیدا کرده است. من و پدرت نگرانیم و میترسیم که قبول نشوی و به همین خاطر افسرده شوی. این را بدان که ما حاضریم هر کمکی به تو کنیم تا بتوانی در کنکور قبول شوی». در پاسخ میگویم: «من که مشکلی ندارم اما مادرم اصرار میکند و به هیچ عنوان قانع نمیشود.
پدرم حرف مادرم را تأیید میکند و طبق روال همیشگی کارنامه آزمون را آورده و شروع به تحلیل درصدها میکنند». بابام اینطور جملاتش را ادامه میدهد: «دفعه قبل فیزیک را ۴۹ درصد پاسخ داده بودی و این دفعه ۴۹.۸ درصد. این یعنی نسبت به دفعه قبل تقریباً ثابت ماندهای و پیشرفت نکردی. تازه اینکه چیزی نیست دفعه قبل شیمی را ۶۸.۴ درصد پاسخ داده بودی اما این دفعه ۵۹ درصد و این یعنی پسرفت». تمام حرفهایشان این است که اگر بخواهی به همین روال ادامه دهی، در نهایت شیمی را صفر میزنی و در بقیه درسها هم ریزش درصدها شروع میشود. از کلکل کردنهای پدر و مادرم خسته میشوم و از جای خودم بلند میشوم که به داخل اتاق برگردم. پدرم هنوز هم مشغول صحبت است تا آخرین کلماتش را با رسیدنم به اتاق بشنوم. او همچنان از نگرانی خودش و مادرم میگوید و اینکه حسابی درس بخوانم که موفق شوم چون پدرم دوست ندارد جلوی همکارش کم بیاورد و بگوید فرزندم نتوانست در کنکور قبول شود. فرزند همکار پدرم، پزشکی را قبول شده بود و به همه شیرینی داده بود. حالا فکر میکنم که پدر من هم دنبال یک فرصت است که شیرینی قبولی مرا پخش کند و مرا به افتخار بزرگ زندگیاش تبدیل کند.
آخرین کلماتی که میشنوم این است که: «برو با تمام دقت درس بخوان تا شیرینی قبولیات را بین همه پخش کنیم». به اتاقم برمی گردم و به کتاب تست زیست را باز میکنم که تستزنی را شروع کنم. از سؤال شماره ۲۵ شروع میکنم. سؤال ۲۵.۲۶، ۲۷.۲۸ و ۲۹ را که پاسخ میدهم، فقط سؤال ۲۸، درست از آب درمیآید و این یعنی از ۵ سؤال ۴ تا تست را اشتباه پاسخ دادم. ترس وجودم را در برمیگیرد. تست ۳۰ ضربه نهایی را بر من میزند زیرا این تست را هم اشتباه جواب دادم و ناگهان روحیه خودم را میبازم و این جمله مثل یک فایل ضبط شده در ذهنم تکرار میشود: «لابد مامان یک چیزی میداند که نگران من است و حتماً درصدهای کنکورهای آزمایشی نشان میدهند که امیدی نباید به آینده داشته باشم و کار برای من تمام است و فکر کنم باعث سرافکندگی پدرم شوم و او هیچوقت به آرزوی پخش شیرینی قبولی من در پزشکی نرسد».
خوش به حال دختر دایی که در حال پیشرفت هست و اگر همین طور ادامه دهد قطعاً به رتبه خوبی در کنکور میرسد و رشته مورد نظرش را قبول میشود، اما من چی؟ من تا سال یازدهم خیلی خوب بودم و معدلم بالای ۱۹ ونیم بود اما نمیدانم چرا این مدتی که تصمیم گرفتم برای کنکور بخوانم ذرهای پیشرفت نکردم و جز حس منفی و ترس، هیچ حس دیگهای ندارم. چرا حس خوب و خیالپردازیهایم پاسخ نمیدهد؟ من بیلیاقتم که درس خواندنم، کلکسیونی از افکار منفی و پسرفتهای مداوم شده. حتماً پیشانینوشت من هم همین است که تا آخر عمر، پشت کنکور باقی بمانم وگرنه همیشه بچه زرنگ کلاس بودم و امتحانات مدرسه را ۲۰ میشدم و به خاطر همین هم هست که پدر و مادرم طاقت ندارند بعد از این همه سال موفقیت و اولین بودن در کنکور قبول نشوم و دلشان بشکند و خستگی به روی دوش آنها بماند. آلان دیگه نزدیک به زمان شام خوردن هست و امروز هم نتوانستم درس بخوانم. امیدوارم فردا که از خواب بیدار میشوم این جنگهای درونی تمام شود تا بتوانم برنامهام را اجرا کنم. من خیلی از شبها کابوس میبینم که در کنکور قبول نشدهام و خانواده مرا مورد لطف و محبت قرار نمیدهند. احساس تنهایی در آن کابوسها حتی وقتی از خواب هم بیدار میشوم با من هستند. این جنگ درونی هر روز به هنگام درس خواندن در من شروع میشود و امیدوارم تمام شوند تا بتوانم درس بخوانم و واقعاً نمیدانم چطور میتوانم از این افکار رهایی پیدا کنم.
بر اساس داستان زندگی آن داوطلب کنکور، شما کدام یک از این نمودارها را به عنوان درستترین عوامل اثر گذار روی زندگی او، انتخاب میکنید؟ معمولاً خانوادهها علاقمند که مدل شماره یک را انتخاب نمایند و بگویند همه چیز به خود دانش آموز بستگی دارد. مدرسهها مدل دو را درست میدانند. طرف داران قانون جذب و آموزشهای اشتباه در خصوص موفقیت (مثل کسانی که معتقدند اگر کاری را ۲۱ روز انجام دهی تبدیل به عادت میشود) یکی از مدلهای سه یا چهار را انتخاب میکنند ولی برای کسانی که مغزشناسی را گذرانده باشند و دید عمیقتری داشته باشند قطعاً مدل پنج و شش را درست میدانند.
من نیز دقیقاً بر اساس مدل پنج و شش، تفکرات مشاورهای خودم را بنا نهادهام و در قسمت پرسش و پاسخها، الگوی ذهنیام را اینطور بنا کردهام که در هر شرایط روحی که یک دانش آموز یا داوطلب کنکور قرار میگیرد، حتماً تحت تأثیر نمودار پنج یا شش میباشد. نمودار پنج و شش از این حقیقت مهم نیز رونمایی میکند که موفقیت یک مسئله شخصی نیست. بلکه تک تک عناصر موجود در جامعه، به اندازه خودشان میتوانند روی موفقیت یک فرد مؤثر باشند. دیدگاه من این است که موفقیت (به خصوص موفقیت در کنکور) یک اتفاق شخصی-فرهنگی است. یعنی یک شخص تحت تأثیر فرهنگی قرار دارد که میتواند او را موفق کند یا نکند.
بنابراین تمامی مطالب سایت کلبه مشاوره با همین دیدگاه فکری نوشته و تدریس میشوند و سعی میکنم که شخص را نسبت به فرهنگ اطرافش آگاه کنم تا بتواند خودش را بازشناسی کرده و ذره ذره به موفقیت نزدیکتر شود. پس اگر گاهی به راحتی دست از هدف میکشید و آن حرفهایگری در مطالعه را از دست میدهید یا به عبارت دیگر، تداوم و روند مطالعه را کنار میگذارید. در واقع آگاهانه زندگی نمیکنید و تبدیل به آدم آهنی میشوید و تحت تأثیر نمودار پنج یا شش هستید. لازم است بدانید که اکثر مواقع در اثر تکرار یک رفتار نادرست، همه پازلهای چیده شده فرو میریزند و لازم است از اول شروع کنید و بیخبر از وجود یک رفتار نادرست، باز هم آن را تکرار میکنید.
به قول معروف از یک سوراخ چند بار گزیده میشوید بدون آنکه تحلیلی از وضعیت خود داشته باشید، مجدد همان رفتار نادرست را تکرار کرده و فرایند قبلی رخ میدهد. پیش میآید که باورهای نادرستی در مورد خود پیدا میکنید زیرا نتایجی که میگیرید با آنچه انتظار دارید همخوانی ندارد. برایتان چیزهایی پُر رنگ میشود که ارزشی ندارد و اتفاقاً مواردی که نیاز است بسیار مهم باشند را جدی نمیگیرید. بعضی مواقع هم سوالاتی دارید؛ مثلاً چطور تفکرات یا خاطرات منفی که باعث حس تنفر نسبت به درس یا اتاق مطالعه شده را از بین ببریم؟ کنکور، باعث تنها شدن دانش آموز یا داوطلب کنکور میشود.
همین شرایط موجب رشد و پرورش افکاری در فضای ذهنی او میگردد که اگر آنالیز نشوند، میتواند روند درس خواندن او را تحت تأثیر قرار دهد. مجموعهای از این نیازها باعث شد تا این صفحه از سایت کلبه مشاوره را ایجاد کنم. برگهای که در آن به پرسش و پاسخ پیرامون مغز و عملکردش بپردازیم. در مورد خودتان و فکرهای منفیتان بنویسید، توضیحی در مورد آنچه در درونتان میگذرد بدهید و سپس آنالیز رفتاری شوید و با ارائه راهکارها به سطح زندگی خود بیفزایید. بنابراین میتوانید شرح وضعیت خود را از طریق فرم پرسش و پاسخ همین صفحه، بنویسید و ضمن تحلیل کامل رفتارهایتان، راهکارهای لازم را دریافت نمایید.
همانطور که می دانید، من روانشناس نیستم و نحوه آنالیز روحی و پاسخ دادن به پرسشهای شما، بر مبنای مدل فکری خودم از مطالعات شخصی و تجاربی هست که داشتهام. در واقع، نوع نگاه خود را در مورد پرسشهایی که میپرسید با شما به اشتراک میگذارم و امیدوارم مفید واقع شود.
یک سؤال: چرا سایت کلبه مشاوره، در مطالب و همچنین پاسخهای مربوط به پرسشها، از زبان ادبیاتی، واژگان مختلف و عبارتهای کمتر مرسوم در بین عموم مردم، بهره میبرد و به ندرت از زبان محاوره و رایج، استفاده میکند؟ جواب کوتاهش این میشود که یک ارتباط دو سویه بین زبان و قدرت تفکر وجود دارد. هرچه لغات متنوعتری برای انتقال مفاهیم بدانیم، تحلیل، پردازش و درک تجربهها، برایمان در سطح بالاتری انجام میشود. به همین منظور، کلبه مشاوره به سهم خودش میکوشد تا با استفاده از ادبیات کمتر تکراری، به پویش ذهنی خود و مخاطبانش کمک کند. جواب بلند این سؤال به همراه منابع و مآخذ آن هم بماند برای دوره خاص خودش.
کدوم مطلب سایت کلبه مشاوره در حال تکمیل شدنه؟
دوره «افکار منفی، مزاحم و تکرار شونده» در حال تکمیل شدن است.
چند مورد در خصوص پرسش و پاسخها (کلیک کنید) فایل های ضمیمه
برای آنکه پاسخ اصولیتر و دقیقتری دریافت کنید، توصیه میکنم به موارد زیر توجه فرمایید:
الف) سعی کنید در پرسیدن سوال خویش، اطلاعات کاملی از وضعیت و شرایطی که در آن قرار دارید بدهید.
ب) لطفا پرسشهای مربوط به قوانین کنکور را در صفحه «از من بپرسید قوانین کنکور» بپرسید.
پ) لطفا پرسشهای مربوط به روحیه را در همین صفحه بپرسید.
ت) روشهای مطالعه، مرور، خلاصه نویسی، تست زنی و یادگیری هر درس، از جمله سوالاتی به حساب میآیند که قابل پاسخ گویی در پیام نیستند چون این موضوعات به شناخت، پیگیری مستمر و استفاده از ابزاهایی مثل جزوههایی که هر مشاور در اختیارش است، نیاز دارد.
سلام. الف)پرسیدید آیا مثلاً یک روز برای زیست کافی است که کل درسها را مرور و برایش تست بزنید؟ مثلاً اگر دو روز باشد بهتر نیست؟
الان که بیشتر فکر کردم متوجه شدم من تقریبا 20 روز میشه به این مرحله رسیدم که توی یک روز بتونم کل زیست رو تمومش کنم قبلاً تو یک ماه هم به زور تموم نمیشد کم کم شد یک هفته و 3 روز و الان شده یک روز.
چون روز های قبل فیلم آموزشی و درسنامه و رفع اشکال بیشتری نیاز داشتم ولی الان مستقیم شروع میکنم به تست زدن از کتاب کل روز در حال تست زنی هستم. اون تست های که اشتباه حل میکنم در کمتر از ده دقیقه بتونم رفع اشکال کنم رو پایان هر فصل رفع اشکال میکنم ولی اونایی که نیاز دارم وقت بیشتر بزارم و درسنامه بخونم و چندتا تست مشابه بزنم رو یاد داشت میکنم.
وقتی تست همه فصل ها رو زدم آخر روز رفع اشکال میکنم و معمولا دو تا فصل این مدلی هر بار پیدا میشه و از این لحاظ که طولانی نیستن و تو یک روز تموم میشن بهم قدرت بیشتری میده که وقتی شروع کردم از تمام زورم استفاده کنم برنامه مو کامل کنم.
ب) چه موقع و از کجا به این نتیجه رسیدید که باید این همه روی صحبت دیگران حساس باشید؟ اگر تمایل داشتید میتوانید خاطرات مربوط به حساسیت روی صحبت دیگران یا شخصیتهای مرجع مثل معلم، مشاور، مدیر و… را برایم بنویسید تا بررسی کنم.
شاید چون کتاب درسی من زیر ذره بین هستش تو این فصل ها هم دبیر هم کتابم نکته های بیشتری گفتن توی امتحانات کلاسی هم اولین بار توی این فصل هاپایین ترین نمراتم رو گرفتم 15_13 درحالی که کمتر از 19.5 نمره نداشتم.
بعدش جبران کردم ولی هنوزم اون ترسه مونده معلم کتاب همه هی میگن این فصل ها سخته حتی فیلم آموزشی هم گرفتم تو هر قسمت حداقل 5_6 بار تکرار میکنه میگه این فصل سخت رو ما قراره آسون یاد بگیریم ، این تست سخته….
و یک نگرانی دیگری هم که دارم من هنوز تقریبا 60 درصد سوالات کنکور، خیلی سبز و جزوه کلاسی وکتابو خوندم وحل کردم و تست های سخت که میگن آی کیو و قلم چی داره رو ندیدم.
فکر میکنم نیاز دارم سراسری و خیلی سبز و کتاب و جزوه مو کامل تموم کنم و دوباره دو دور دیگه حداقل مرور کنم تا به تسلط برسم و وقت نمیکنم آی کیو و قلم چی رو بررسی کنم برای همین دستاوردم از اینکه تست های خیلی سبز مثلاً قلب رو کامل زدم به چشمم نمیاد و هنوز م میترسم سخت باشند و نتونم حل کنم. در مورد شفاف سازی مرور و تست هم خیلی ممنونم تا حالا ازین زاویه با این معانی بهشون نگاه نکرده بودم و ممنوم.بسیار بسیار متشکرم.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. پاسخ پرسشهای شما به ترتیب حروف الفبا به شرح زیر است:
الف) با توجه به توضیحاتی که دادید، الآن در آن یک روز فقط تست میزنید و فرایند مرور ندارید. لطفاً بر حسب نیاز، یک روز یا بیشتر را هم برای مرور بگذارید. فرایند تستزنی را از فرایند مرور جدا کنید تا با این روش، درصدتان به صورت آسانسوری بالا برود زیرا شما در مرحلهای هستید که با مرورهای جدای از تست در درس زیستشناسی، شیمی و زمین به مقدار بیشتری روی درصدتان میاندازید.
بنابراین برای درس زیست، شیمی و زمین حتماً مرور جدای از تست را تدارک ببینید که بسیار به شما کمک میکند و الآن موقع مرورهای جدا برای شماست. همچنین برای درس ریاضی و فیزیک به دلیل اینکه تعداد نکات به اندازه آن سه درس دیگر نیست و بیشتر روی فرمولها باید مسلط شوید سعی کنید یک چرخه مروری بسازید که در طول مثلاً یک هفته، هر شب روزی چند دقیقه را صرف مرور ریاضی و فیزیک کنید تا فرمولها و نکاتش هر هفته یک بار مرور شوند یا اگر سرعت مرورتان بالاتر است هر پنج یا چهار یا حتی سه روز یک بار فرمولها و نکات ریاضی مرور شوند.
با جدا کردن مرور از تست، سهم افزایش درصد خود را به چشم خواهید دید و یک پیشرفت تحصیلی در بهترین موقع سال را مزه میکنید که باعث میگردد بیش از پیش به برنامهتان بچسبید و قدرش را بدانید.
ب) یک روزی در شروع درس خواندنها، نمره ۱۳ و ۱۵ گرفتهاید و آن هم به دلیل این بوده که روند کار را بلد نبودهاید اما الآن بروزرسانی شدهاید و به این خوبی برنامه چیدهاید و در حالی پیشرفت تحصیلی هستید. آیا شما همان انسان قبلی هستید که این مجوز را به خودتان میدهید تا آن خاطره قدیمی را همچنان زنده نگاه دارید؟
این همه توانمندی در برنامهریزی و جمعبندی درسها از خود نشان دادهاید و به ثبات درصدی رسیدهاید و اینها نشان میدهد که با نسخه پیشرفتهتری از خود، رو به رو هستید و قرار نیست که یاد آن خاطره را زنده نگاه دارید.
من زمانی به شما حق میدادم که آن خاطره را به خود یادآور شوید که همچنان با همان دیدگاه قدیمی خود درس خوانده بودید و هیچ پیشرفتی نمیکردید. اما الآن شما تا به این حد رشد کردهاید و به چنین استراتژی قدرتمندی رسیدهاید و الآن هیچ مجوزی ندارید که خاطره قدیمی را پیش کشیده و ادامهاش دهید.
هیچ چیز شما شبیه آن موقع نیست که نمره ۱۳ و ۱۵ گرفتهاید. وقتی شباهتی نیست دلیلی هم برای زنده کردن خاطره نیست. از این گذشته، نمره برای چیست؟ مثلاً وقتی نمره ۱۳ میگیرید، از این ۱۳ چه نتیجهای میگیرید؟
لطفاً دبیران گرامی که لطف دارند و سایت کلبه مشاوره را دنبال میکنند نیز به این تکه از پیام دقت بفرمایید زیرا این ایراد سیستمی در آموزش و پرورش کشورمان است. من اگر دانشآموز باشم و نمره ۱۳ بگیرم، دنبال تحقیر، سرزنش، خود تخریبی و ناامیدی نمیروم چون اینها با ویژگیهای یک انسان Incremental نیست؛ پس خواهم کرد؟
من به این سؤال جواب میدهم: چرا ۷ نمره نگرفتم؟ کجای کارم ایراد داشته که ۷ نمره از دست دادهام؟ مشکل از کم خواندن بوده، سبک امتحان معلم با آنچه در ذهن داشتهام فرق داشته و یا چه؟
من با یافتن ریشههای این از دست رفتن نمره، راهحل را یافته و با پیروی از آن در امتحان بعدی به نمره بهتری میرسم و مثلاً میشوم ۱۵ و دوباره همین سؤال را میپرسم که چرا ۵ نمره از دست رفت و قصه را تکرار میکنم تا مثلاً بشود ۱۶ و باز هم درباره ۴ نمره نگرفته فکر میکنم و همینطور ارتقا میدهم تا به ۲۰ برسم.
در مورد درصد کنکور هم همینطور است. مگر میشود ما تست بزنیم و به این فکر نکنیم که دلیل اشتباهات و نزدهها چیست؟ چون پیشرفت تحصیلی از تحلیل همانها بیرون میآید. متأسفانه ذهن دانشآموزان و کنکوریها مسموم شده و فکر میکنند نمره برای این است که فقط بگویند جایگاه تو در کلاس فلان جاست و بقیه از تو بهترند در حالی که نمره برای تحلیل، بهبود و ارتقا است.
مرا رها کنند از منفی سی و سه درصد هم شروع کنم، نَم نَم خود را با تحلیل و بررسی بالا میکشم اما آتش میگیرم که افرادی هستند از درصدهای ۵۰ و ۶۰ شروع میکنند و به دلیل همان طرز تفکر اشتباه، به درصدهای ۱۰ و ۱۵ میرسند و ناامیدانه صحنه کنکور را ترک میکنند زیرا نگاه Incremental ندارند.
حالا چرا پای معلمها را وسط کشیدم؟ چون متأسفانه چند سالی است، رسمی در مدارس ایجاد شده که دبیران برگههای امتحان را به دانشآموزان نمیدهند و فقط نمره را اعلام میکنند یا نهایتاً دو سه دقیقه برگه را میدهند و پس میگیرند. علت این کار چیست؟
مگر اصرار جنگی است که پنهانش میکنید؟ برگه امتحان را به دانشآموز بدهید و تازه این توقع میرود که فرد به فرد تحلیل کنید و جداگانه و با رعایت احترام به شخصیت دانشآموز، مواردی را به او بیاموزانید تا باعث بهبودش شود.
امیدوارم دبیران عزیزی که منت گذاشته و وارد سایت کلبه مشاوره میشوند، این موضوع را مد نظر قرار داده و تعامل خوبی با دانشآموزان داشته باشند و این موضوع را بیاموزانند که نمره برای مقایسه و تحقیر نیست بلکه برای بهبود و اصلاح است.
برگردیم به پیام شما؛ گیریم که شما ۱۳ و ۱۵ گرفتهاید. آیا این نمره شروع ارتقا شما نبوده است؟ چرا باید به این افتخار کنید که همیشه نمره ۱۹ و نیم گرفتهاید؟ این بازیهای ذهنی و مسموم را به نزدیکترین سطل زباله بریزید و فقط به فکر بهبود و ارتقای خود باشید. شما از همان ۱۳ و ۱۵ به اینجا رسیدید و باید سرتان را بالا گرفته و کیف کنید که Incremental هستید.
در پایان به دو نکته دیگر اشاره میکنم:
۱- شاخص شما روز کنکور است و همانطور که در پیام قبلی گفتم، با خودتان بگویید که برای روز کنکور چه چیزی کم دارم؟ همان را برآورده میکنم. اصلاً همه فصلها سخت و مرگآور است، مگر من در آنها ضعفی دارم؟ اگر بله، ضعفم را برطرف میکنم و اگر نه، با مرور و تست آنها را تثبیتتر و مرمت و بازسازی میکنم.
این برچسب که فلان فصل سخت است، چه کارایی برای شما دارد جز آنکه مراسم حرمتگذاری توضیح داده شده در پیام قبلی را راه میاندازد؟ از امروز همه فصلها سخت هستند خب که چه؟ مگر دستور فرقی میکند؟ من به روز کنکور نگاه میکنم و بر اساس آن جلو میروم و هر چه کم دارم را اضافه میکنم و تمام.
۲- مهم نیازهای شماست، وقتی نیاز دارید که تستهای کنکور، خیلی سبز و جزوهها را بزنید پس درستترین اقدام همین است. هیچ چیزی به اندازه نیاز اهمیت ندارد. دو دستی به نیازهای خود بچسبید و طبق نیازها جلو بروید. موفقترین باشید.
سلام من میتونم پشت سرهم 5 ساعت هم درس بخونم و برنامه روزانه مو تا12ساعت کامل انجام بدم وقتی تک درس باشه اما وقتی چند درس باشه اتلاف زمان دارم البته قبلا چندین روز بود الان رسیده به نصف روز.
حتی وقتی درس های مشابه هم مثل ریاضی و فیزیک رو تویه روز میزارم هم باز حین جابه جایی تا شروع درس دوم اتلاف زمان دارم هرچند بین فصل های کتاب اتلاف زمان ندارم و میتونم از همه فصل ها تست های مختلف بزنم و معمولا هم از هر فصل 8 تست مختلف میزنم تا پایان روز
برنامه ام درحال حاضر اینکه هر روز یک کتاب بخونم روز اول زیست همه فصل ها همراه با مرور تست رفع اشکال روز دوم شیمی روز سوم ریاضی روز چهارم زیست و روز پنجم جبرانی و آزمون و برای مثال امروز که روز دوم هستم و برنامه زیستم رو کامل انجام دادم از 8صبح تا الان که 17 عصر هست برنامه روز دوم که شیمی هست رو هنوز نتونستم شروع کنم.
وقتی آزمون سراسری حل میکنم در این حد اذیت نمیشم وقتی برنامه روزانه مو میخوام انجام بدم اذیت میشم و اتلاف زمان دارم وچند وقت پیش که سایت کلبه مشاوره رو مطالعه کردم متوجه علت مطالعه نوسانیم شدم که ناشی از ترسه.
وقتی برنامه زیستم رو تموم کردم شروع روز درس دوم ( شیمی) با حالیکه دوست دارم تست زیست بیشتری بزنم از شیمی میترسم تسلطم رو ازدست داده باشم و نتونم تست شیمی حل کنم زمان زیادی ازم بگیره رفع اشکال های بیشتری نیاز داشته باشم نتونم تو کنکور از پس این درس بربیام ترازم رو بیاره پایین وقت کم بیارم و الا ماشاالله.
یکی از کارهایی که برای جابه جایی سریع بین فصل های یک کتاب انجام دادم اینکه کل فصل های هر کتاب رو مثل شیمی به 3 بخش کلی تقسیم کردم که در هر 3 بخش فقط یک درس سخت که دبیرا غول سازی میکنن و باعث وحشتم شدن رو گذاشتم و تمام تست های اون فصل رو ماه پیش تموم کردم و اتفاقا این فصل ها رو روان تر حل میکنم (مثل استوکیومتری ) و تعداد تست های درست بیشتری دارم.
ولی باز همچنان وحشت و غول سازی دبیرا برام وجود داره و از وقتی بین درس های که میگن آسونه گذاشتم حین مطالعه سریع میتونم جابه جا بشم.
ولی باز وقتی میگن شیمی یاد استوکیومتری اسید و باز و حفظیات ترکیبات آلی میوفتم یاد این میوفتم که سوالات وقت گیر و محاسباتی و چالشی تر بیشتری از این قسمت توی کنکور خواهم داشت و میترسم نتونم حل کنم یا اشتباه حل کنم و کنکورم رو خراب کنم و هر چقدر تست کار کنم بازم کمه انگار برام هیچوقت تموم نمیشن این فصل ها قبلاً نمرات پایینی تو این فصل ها داشتم دبیرم بد درس داده بود خودمم نخونده بودم و تست حل نکرده بودم.
ولی از وقتی تدریس متفاوتی دیدم و تست های بیشتری حل کردم به مرور الان به حدی رسیدم که غلط های کم تری تو این بخش دارم از هر 10 تا یک یا دو مورد آن هم بیشتر ایده نو یا بی دقتی ولی باز میگن شیمی اولین این 3 فصل یادم میوفته و تا شب روز اجرای برنامه ام در حال سردرد اتلاف زمان و پیچاندن هستم و آخر شب شروع میکنم تا صبح درس میخونم و ادامه میدم تا پایان برنامه یعنی برنامه ای که تو یک روز میتونم انجام بدم رو تو 2 روز انجام میدم.
روز اول اتلاف زمان و جنگ درونی روز دوم اجرای برنامه و آشتی درونی. برای درس های دیگه هم همینطور وقتی میگن یاد فیزیک حرکت نوسان و مدار ها زیست هم یاد قلب مغز حرکت گیاهی و هورمون ها و ریاضی یاد فصل قدر مطلق لگاریتم تابع دنباله و کاربرد مشتق و هندسه تحلیلی میوفتم.
در حالی که به جز دنباله در این فصل ها هم از هر 10 سوال معمولا یک یا 2 غلط دارم و با این فصل ها شروع کارم بود بخاطر همین تو همه این ها مسلط تر هستم ولی در فصلی مثل آمار و احتمال چون کم خوندم و تست کمتری زدم اتفاقا 50٪ اشتباه و نزده دارم.
به طور کلی هرکاری بخوام انجام بدم برای مثل ظرف شستن من ابتدا میام ماهی تابه ها که سخت ترن رو میشورم و بعد آسون ها روتموم می کنم ولی به دختر عموم که دیروز دقت کردم فقط قاشق ها و لیوان ها رو به زور میشوره ماهی تابه ها رو هم کلا میذاره میره.
ولی من نمیتونم کاری رو ناقص بزارم ابتدا میترسم میترسم میترسم ولی شروع که کردم کار سخت رو اول انجام میدم بعدش بقیه رو هم کامل میکنم. شاید به این دلیل باشه الآنم همش یاد درس های سخت مرسوم میوفتم ببخشید خیلی طولانی شد آیا میتونم بپرسم راه حلی هست بتونم این مشکلم رو حل کنم؟ممنونم.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. ابتدا تشکر میکنم که به طور دقیق و جزء به جزء، من را با خود همراه کرده و به زندگی خود بردید و کوچه پس کوچههای فکری خود را به من نشان دادید تا به درک عمیقی از مسائل فکری شما برسم. همین توضیح کامل به رفع مشکل سریعتر و بهتر کمک میکند و عالی بود. مواردی که بعد از خواندن پیام شما به صورت خط به خط در ذهنم پر رنگ شدند را به ترتیب شمارهگذاری مینویسم:
۱- اگر من به شخصه همیار شما بودم، نه تنها هیچ اصراری نداشتم که برنامه خود را از حالت تک درس خارج کرده و بخواهید به زور دو یا سه درس را با هم در یک روز بخوانید بلکه خواهش میکردم که با همین روش جلو بروید؛ چون هیچ ایرادی در آن نمیبینم؛ البته یک سؤال دارم که کمی پایینتر خواهم پرسید و جوابش را هم به خودتان باید بدهید.
من میدانم اکثر ما یک جملهای را شنیدهایم که میگویند متنوع درس بخوانید، همه درسها را با هم بخوانید و یا از اصطلاح «بقچهای درس خواندن» استفاده میکنند و میگویند بقچهای درس نخوانید چون آل میشود و بِل میشود اما اگر از آنها بپرسید که طبق کدام سلسله مقالات کار شده روی دانشآموزان، کنکوریها، دانشجویان و اهل مطالعه که در ژورنالهای بینالمللی چاپ شده و با چه سندی به این نتیجه رسیدهاند، جوابی ندارند.
ما در کل زندگی، چه کنکوری باشیم چه نباشیم دنبال چه هستیم؟ بله حاصل جمع دو مفهوم هستیم: رعایت قواعد مؤثر + بهرهوری. با توجه به پیامی که برای من فرستادید، شما قواعد مؤثر که شامل مرور، تستزنی، رفع اشکال و هنر آزمون است را رعایت میکنید و از سوی دیگر، با این شیوه خواندن، بیشترین بهرهوری را دارید. چرا باید به فکر تغییر این برنامه باشید؟
در حال حاضر شما که تک درس بخوانید، به روزی ۱۲ ساعت مطالعه میرسید، خب چه چیزی از این بهتر؟ روز جبرانی دارید، رفع اشکال را در نظر گرفتهاید و به خوبی میتوانید همه اهداف یک برنامه خوب را محقق کنید، چرا باید این سبک برنامهریزی تغییر کند و خود را به برنامهای ببرید که بهرهوریتان کمتر است؟
فقط برای خودتان به این سؤال جواب بدهید (همان سؤالی که بالاتر گفته بودم بعداً میپرسم این پرسش است) که آیا مثلاً یک روز برای زیست کافی است که کل درسها را مرور و برایش تست بزنید؟ مثلاً اگر دو روز باشد بهتر نیست؟ برای بقیه درسها همینطور؛ یعنی اصراری نیست که حتماً یک درس در یک روز باشد و بر اساس پایه تحصیلی، شرایط تستی و میزان نیاز خود، کم و زیادش کنید چه ایرادی دارد؟
البته اگر همان یک روز کافی است، دست به آن نزنید و با همان چرخه یک روز برای هر درس جلو بروید. اینها کاملاً شخصی است و خودتان بر اساس پایه و نیازتان تعیین خواهید کرد که چطوری برای شما بهتر است.
بنابراین دنبال این نباشید که X و Y گفتهاند که بقچهای درس نخوانید، به این صحبتها اهمیتی ندهید و جدی نگیرید زیرا اگر دنبال تنوع باشید، آنگاه با تکرار زندگی و کار چه خواهید کرد؟
لطفاً به جای این صحبتهای بیپایه و اساس، کار بهتر را انجام داده و با خودتان بگویید: «من برای روز کنکور چه چیزی کم دارم؟» شما باید در روز کنکور، توانایی ۴ ساعت نشستن پشت سر هم باشید که شامل ۳ ساعت آزمون و ۱ ساعت حواشی مربوط به آن میشود، از طرفی باید سوادتان به رشته و دانشگاه مورد نظر برسانید و از سوی دیگر سرعت تستزنی متناسب با کنکور داشته باشید و همه اینها را در خطوط مختلف توضیحات همین پیام برای من روشن کردید که دارید.
به عبارت دیگر شما در جایی از همین پیام نوشتهاید که توانایی ۵ ساعت نشستن پشت سر هم دارید، مکان دیگر اشاره کردهاید که از هر ۱۰ تست چند تا را درست میزنید که به سواد مناسب هم رسیدهاید و در بخش دیگری هم روی این موضوع دست گذاشتهاید که در آزمون دادن هم مشکلی ندارید.
بنابراین سری را که درد نمیکند، دستمال نبندید و دست به این ساختار نزنید و فقط اگر نیاز است، روزهای درسها را بیشتر کنید که آن هم بر اساس پایه تحصیلی و شرایط شخصی خودتان تعیین میشود و دیگر بدون هیچ فشاری همین روش را در پیش بگیرید زیرا دو اصل رعایت قواعد مؤثر و بهرهوری را دارد.
۲- من نقطه ضعف شما را «ترس» نمیدانم بلکه دو مشکل دیگر هستند که با حروف الفبا توضیح میدهم:
الف) حساسیت روی صحبتهای دبیران و مشاورها: شما خیلی درگیر این شدهاید که فلان معلم گفته بهمان فصلها سخت، سنگین و طاقتفرسا هستند و آنقدر این نقش را در خود، درونی کردهاید که فکر میکنید باید حرمتی برای آن درسها قائل شده و یک روز را صرف این جنگ درونی میکنید تا یک جورایی قبول کنید که احترام کافی را برای آن درسها گذاشتهاید و حالا به خود بفرما میزنید که لایق شروع کردن آن درسهای سخت هستید.
شاید همین حساسیت روی صحبتهاست که شما را وادار کرده تا از این برنامه بینظیر برای خودتان، به فکر تغییر استراتژی باشید و بهرهوری خود را تخریب کنید. چه موقع و از کجا به این نتیجه رسیدید که باید این همه روی صحبت دیگران حساس باشید؟ اگر تمایل داشتید میتوانید خاطرات مربوط به حساسیت روی صحبت دیگران یا شخصیتهای مرجع مثل معلم، مشاور، مدیر و… را برایم بنویسید تا بررسی کنم.
حالا چطوری از این وضعیت خارج شویم؟ فرمول مشخص است: ابتدا آن ذهن حساس شده روی صحبتهای دیگران را با بستن خاطرات، نجات میدهیم و سپس با خودمان خواهیم گفت که گیریم فلان فصل و بهمان فصل سختترین فصل دنیا باشند و اصلاً اینها مرگبارترین فصول زندگی یک دانشآموز به حساب بیایند؛ مگر شما از نظر سوادی در آن فصلها مشکلی دارید؟
مگر به جز این است که در فرایند مرور و تستزنی، وضعیت ثابت و مشخصی را از خود بروز میدهید؟ این پیوند که چون سخت است باید یک روز قبلش را برای مراسم حرمتگذاری و زجر آفرینی خرج کنم تا فردایش سرم را بالا بگیرم که من به سختی این فصلها عزت گذاشتهام و حالا اجازه خواندن و مرور و تست زدن دارم، در اثر همان ذهن حساس شده تولید میگردد و نیازی به این رسم و رسومات نیست.
در سراسر این پیامتان، به این موضوع اشاره میکنید که همان فصلهای سخت را زودتر از همه خوانده و وضعیت مثبتی دارید؛ حالا چرا باید بابتش فشار تحمل کنید؟ من در همین پیام یک شاخص به شما دادم؛ چه بود؟ روز کنکور. چه گفتم؟ از خود بپرسید برای روز کنکور چه چیزی کم دارم؟
ما کاری به این نداریم که فصلها سخت هستند یا آسان، شما بر اساس نیازهای روز کنکور، چیزی کم ندارید و باید بر اساس همین برنامه بسیار عالی خودتان پیش بروید و تیر خلاص را بزنید و اسیر بازیهای درونی در اثر یک ذهن حساس شده نشوید.
ب) در نظر نگرفتن ذات مرور و تست: این مشکلی است که تقریباً همه به آن گرفتاریم چون اطلاعات اشتباه را از همان کودکی در مغزمان فرو کردهاند. مثلاً دستهجمعی دوست داریم که موقع مرور، همه چیز در ذهنمان باشد در حالی ذات مرور این نیست؛ یعنی چی؟
از نظر من، نام دیگر «مرور» باید «مرمت و بازسازی» باشد. به بیان دیگر، ما چرا مرور میکنیم؟ برای آنکه اطلاعات قبلی را بازآوری کنیم و آن بخشهایی که کاملاً به یاد داریم را با یک بار مرور دیگر، تثبیتتر کنیم و آن بخشهایی هم که نصفه نیمه در خاطر داریم را مرمت و بازسازی کنیم. این ذات مرور است که دنبال تق و لق شدن اطلاعات در ذهنمان باشد تا آنها را اصلاح کرده و دوباره به حافظه برگرداند.
ولی شما بابت این موضوع احساس نگرانی دارید که نکند فراموش کرده باشم یا عملکردم در آن فصلهای غولسازی شده، بد باشد. یادآوری میکنم که چرا در برنامه مرور میگذارید؟ چون میخواهید تثبیت بهتر برای اطلاعات به یاد داشته و مرمت و بازسازی برای بخشهای فراموش شده یا تق و لق شده را انجام دهید. این ذات مرور است و آغوش خود را برایش باز کنید و اتفاقاً ذوق کنید که قرار است مرور داشته باشید تا نقاط ضعف خود را ترمیم کرده و به وضعیت بهتر برسید.
همین ماجرا را برای تستزنی هم داریم. باز هم از همان کودکی در ذهن ما کردهاند که نمونه سؤال و تست برای درصدگیری، محاسبه نمره و فهمیدن این است که تو چقدر بلد شدهای در حالی که ذات تست برای یاد دادن و آموزش است نه امتحان گرفتن.
ما چرا تست میزنیم؟ تا به کمک آن اولاً نقاط خوب فهمیده شده را تثبیتتر کرده و دوما با تنوع تستها به نقطه ضعفها یا قسمتهای کم فهمیده شده سر و سامانی بدهیم و سواد خود را بالا بکشیم و به درصد بهتری برسیم.
تستهای شما گرانترین معلمهای خصوصیتان هستند. آنها روشی برای امتحان کردن شما نیستند بلکه ابزاری برای بهبود یادگیریتان هستند. تست زدن قسمت اصلی یادگیری به حساب میآید نه بخشی برای آزمودن.
از بچگی همین آموزش اشتباه باعث شده که از تست زدن فرار کنیم چون هیچ کسی دوست ندارد تست بزند و بفهمد که یک جاهایی را بلد نیست در حالی که اتفاقاً باید تست بزنیم تا بفهمیم کجاها را بلد نیستیم و به کمک همان تستها، آن بخشهای کمتر فهمیده شده را به سواد خودمان اضافه کنیم.
همانطور که نوشتم بابت این ذات مرور و تست نگرانید؟ اینها وظیفهشان ترمیم و تکمیل سوادتان است. اجازه بدهید وظیفهشان را انجام دهند و سر و سامانی به مغزتان بدهند. در اثر آموزشهای اشتباه، ذهنیت خود را آشفته نکنید و با آغوش باز به سراغ درس فردا بروید و هر چه سریعتر دنبال مرور برای ترمیم و تثبیت و تست زدن برای تکمیل و تثبیت باشید. موفقترین باشید.
سلام من همش ترغیب میشم سریال نگاه کنم در تایم های استراحت سریال ای با داستان پزشکی سریال آموزنده سریال مد و استایل سریال با هدف تقویت زبان ولی الان متوجه شدم که خیلی وقتمو میگیره بگیم هر روز 2 ساعت یا حداکثر حتی 5 ساعت باشهبعدش حداقل همون اندازه ذهنم درگیریش میشه یا گوش دادن آهنگ و هر نو ع پاکدست و فضای مجازی هم همینطور زمان مرده پنهان بهم هدیه میدن تا به همون اندازه تایم بزارم از اون فاز بیام بیرون و به افرادی که در زندگی من دیگر نیستند فکر کنم من باید بتونم این رفتارمو اصلاح کنم،مقالات و راهنمایی های مشابه را درکلبه خواندم پس الان منم اول باید بتونم جواب بدم چه زمان هایی سراغش میرم ؟
1. زمانی که روحیه درس خواندن و انرژی میخوام
2. زمانی که میخوام استراحت کنم
3. زمانی که خسته میشم
4. زمانی که انرژی و هیجان بیشتری دارم
5.زمانی که دلم تفریح و گردش میخواد
6.زمانی که بیکار میشم
7. زمانی که بعد بیداری انرژی شروع میخوام
8.زمانی که ناراحت یا عصبانی میشم از اشتباهات درسی ،مثل تست اشتباه زیاد ، فرار از مطالعه ،برنامه ازدست رفته …یا گذشته و خانواده و حرف کوچه بازاری
9.زمانی که احساس عقب ماندگی میکنم ، وقتی خودم خودمو با دیگران مقایسه میکنم یا خانواده مقایسه میکنم میگن فلانی پزشکی قبول شد
10. زمانی که یهو احساس تنهایی میکنم و نیاز دارم بهم توجه کنند
11.زمانی که با کار پیش بینی نشده برنامه درسی ام خراب میشه
حالا در چنین مواقعی چه راهکاری بدم خوبه ؟ طبق راهنمایی های شما برای دیگر عزیزان کلبه :
1. تایم جبرانی باید برای برنامه ام بزارم.
2. بفهمم استراحت یعنی چی ؟ خوابیدن ؟ دوش آب گرم گرفتن؟ بستن چشم ها 9 ثانیه؟ انجام حرکات کششی؟ پیاده روی در داخل اتاق،خانه یا حیاط؟ نگاه کردم به آسمان؟نیم ساعت خوابیدن ؟
3.در مقابل کنترل هیجانات و احساسات حل دو تست آسان ؟ یا 10دقیقه از فیلم درسی آموزشی.
4.یاداوری این نکته که من بعد کنکور هر چند بار که دلم خواست میتونم هر فیلم و تفریحی هم داشتم .
پس استراحت هم میتونه بال پروازم باشه ، هم سقوط من سعی کردم اندکی خط فکری شمارو دنبال کنم تا بتونم به راه حل برسم ،ممنون میشم راه حل درست تر نشونم بدید .ممنونم، پیروز باشید.
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. من بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم که به این خوبی توانستهاید ریشه مشکلات خود را شماره بندی کنید و بیشتر از آن خوشحالم که تلاش کردهاید که برایش راهحل بدهید. درست است که راهحلها را بایستی بهتر کنیم و نیاز به اصلاح دارد ولی همین که در مسیر یافتن مشکل و ارائه راهحل افتادهاید، بسیار خرسندم زیرا این فرمول منجر به آرامش و سبکسازی زندگی میشود و در نهایت با ادامه دادنش به موفقیت میرسید.
این کاملاً طبیعی است که در شروع این راه، ایدههایی که برای حل مشکلات خود میدهیم، پختگی لازم را ندارد و اتفاقاً همین موضوع است که نشان میدهد ما در حال رشد طبیعی هستیم. همیشه رشد منطقی و عادی به این صورت است که اوایل خوب و حرفهای نیستیم و ضعفهایی را بروز میدهیم ولی با ادامه دادنش به فردی حرفهای تبدیل میشویم.
خواهش میکنم این مسیر را همچنان ادامه بدهید چرا که روزهای درخشانی را در پیش خواهید داشت. به سراغ مسائل زندگیتان برویم؛ من درباره راهحل مشکلات این ایدهها را پیشنهاد میکنم:
1- رفتارها برای اینکه به ما انسانها بچسبند و باقی بمانند به چسب نیاز دارند. چسب هر رفتار همان دلیل یا دلایلی است که برای آن رفتار لیست میکنیم. به طور مثال چسب فیلم دیدن شما چه چیزهایی هستند؟ الف) سریال با داستان پزشکی که احتمالاً میخواهید در نقش پزشکی فرو بروید یا سعی کنید شغل پزشکی را از این راه بشناسید، ب) تقویت زبان.
یا برای رفتار موزیک و پادکست، چسبها چه هستند؟ الف) زنده شدن تایم مرده، ب) روحیه گرفتن، پ) تنوع ایجاد کردن و…
تا زمانی که این چسبها به قوت خود باقی هستند، شما این رفتارها را بروز میدهید ولی وقتی چسبها فاسد شدند، آنگاه رفتارها هم تق و لق شده و آویزان میشوند. البته هرگز نمیتوان کاری کرد که رفتارها برای همیشه از بین بروند و حس بروز آن رفتار تا همیشه در درون ما باقی میماند ولی وقتی چسبها را فاسد کنیم، آن رفتارها زور قبلی را ندارند و میتوانیم با اختیار خودمان، جلوی بروزش را بگیریم.
حالا چطور چسبها را فاسد کنیم؟ نیاز به تغییر نگرش داریم. مثلاً فیلم دیدن برای تقویت زبان بسیار عالی است ولی در سال کنکور، اولویت ما تسلط روی مباحث کنکور است و بعد از موفقیت در کنکور، قطعاً زمان کافی برای تقویت زبان داریم و میتوانیم با این هدف، فیلم ببینیم.
با این حساب، تغییر نگرش اولویتبندی باعث میشود که اینگونه تغییرات را اعمال کنیم. یا برای گوش دادن به پادکست باز هم نگرش خود را بایستی تغییر دهید. چطور؟ مثلاً اینکه شما نیاز به گوش دادن به هیچ پادکست یا حتی خواندن هیچ مطلبی در هیچ سایتی ندارید مگر آنکه به مشکلی خورده باشید و برای حل آن، نیاز به ارتقای تفکر داشته باشید.
این الگو باعث میشود که وقت خود را مدیریت شده خرج کنید و وقت پماد را جایی بمالید که زخم شده و نه اینکه بیخودی هر مطلب یا پادکستی را گوش دهید.
همچنین برای استراحتها، مطلب بهداشت مطالعه را نوشتهام که از منوی بالای سایت در بخش توسعه فردی قابل مشاهده است و شما میتوانید روی این آمادگیهای جسمانی در زمانهای استراحت تمرکز کنید و بدن قویتری بسازید که درس خواندن را شدنیتر کند.
از طرفی شما درگیر خاطراتی هستید که بایستی پروندهشان بسته شود. چرا باید درگیر دوست و رفیق قدیمی یا گذشته باشید؟ چون پروندهاش باز است و حکم صادر نشده. لطفاً به کمک دوره خاطره شناسی، پروندهشان را ببندید و به احساسات ناشی از خاطرات، هیچ واکنش مثبت یا منفی نشان ندهید تا کم اثر شوند.
از سوی دیگر، به نظر میرسد که شما بازی با احساسات را خیلی زیاد انجام میدهید و هنوز در مرحله توجه و اهمیت قائل شدن برای احساس هستید. به چه دلیل اینقدر دماسنج میگذارید و دمای احساسات خود را میسنجید و مراقبش هستید؟
مثلاً دنبال روحیه بودن برای درس خواندن وقتی میدانید که درس خواندن یک اجبار و کاری زورکی است یا هیجان بیشتر برای درس خواندن میخواهید در حالی که داستان و افسانه است یا دنبال انرژی شروع هستید در حالی که بایستی یقه خود را بگیرید و به پیش بروید. اینها نشان میدهند که خیلی دنبال راضی کردن احساسات خود هستید و متأسفانه در زمان درس خواندن نمیشود با حال و روز خوش در اکثر روزها درس خواند و کاری کاملاً اجباری در پیش دارید.
عبور از احساسات به شما کمک میکند که بخش زیادی از این فشارهایی که دارید را دیگر نداشته باشید. باز هم نیاز به تغییر رویکرد هست. مثلاً طبیعت یادگیری همراه با فراموشی، اشتباه کردن، تستهای زیادی را نادرست حل کردن و… است ولی گویا این طبیعت شما را عصبانی میکند در حالی که ذات یادگیری همین است.
بایستی بپذیرید که اگر قرار است مهارتی را بیاموزید، بارها فراموش میکنید، ناقص انجام میدهید، نیاز به تست فراوان است، تستهای زیادی را غلط به جواب میرسانید و در نهایت با ادامه این روند به تسلط میرسید.
یک غشای پایه هم برای کل صحبتهایتان دارم و آن هم تمایلی است که برای عقب انداختن درد یادگیری دارید. وقتی روح حاکم بر پیامتان را میخوانم، فردی را میبینم که همچنان این اندیشه را در سر دارد که راهی برای دور زدن، عقب انداختن و پیچاندن درد عملگرایی وجود دارد و متقاعد نشده که راه یکی است و آن هم پذیرش هر چه سریعتر درد است.
این تغییرات در رویکرد و نگرش است که زمینه را برای بهبود رفتارهای شما فراهم میکند. امیدوارم در این مسیر پایدار بمانید. موفقترین باشید.
سلام راستش همش این توی ذهنمه که قبل اینکه کنکور وارد زندگیم بشه من زندگی خیلی بهتری داشتم کارهایی که دلم میخواست رو میکردم دوستای زیادی داشتم که در شرایط سخت زندگیم کنارم بودن انگار برام حکم دلگرمی داشتن که میتونستن من و شرایطم رو درک کنن یا خودشون هم شرایط من رو داشتن برای همین حس خیلی بهتری داشتم ولی طی چند سال کل سبک زندگیم عوض شد حتی یکنفر کنارم نبود که بخواد من رو درک بکنه
سال اول دوم کنکورم تقریبا سرمو کرده بودم زیر برف مشغول زندگی خودم بودم چیزای خیلی بدی تجربه کردم ولی دغدغه ذهنیم چیز دیگه بود با اینکه اصلا خودم رو نمیشناختم کلیییی اشتباه کردم دلیلش هم این نبود که ادمی باشم که ایندش مهم نیست و تنبله فقط و فقط دلیلش اگاهی کم من از کنکور و شناخت خودم بود بعد این یکی دوسال دیگ حس تنهاییم بیشتر شد با اینکه خودمو بهتر شناختم و کنکور رو بهتر شناختم اما از نظر روحی افتضاح بودم و نمیتونستم ادامه بدم تو این شرایط بد که قرار گرفتم همش بیشتر یاد گذشته ها میفتادم حس میکردم از زندگی واقعی دور شدم همش تو یه خونه که زیاد جایی که داره توش زندگی میکنه و حتی شهر و مردمش و یادش رفته غرق توی فضای مجازی و درگیر خیال پردازی و ادامه دادن تو یه دنیای دیگ…..
بعد نتایج کنکور پارسالم که قبول شدم توی رشته ای که اصلا نمیتونستم بپذیرمش با وجود ثبت نام حتی یبارم نتونستم تحمل کنم برم اون شهر و سر کلاس اون رشته رفتم انصراف دادم اونموقع یکم به خودم اومدم فهمیدم که نمیتونم هر رشته ای برم و فهمیدم خودم به خودم ظلم کردم و چقدر شرایط روانیم مهمه که من انقد به خودم اسیب زدم تا تونستم خودمو جمع کنم برای کنکور امسال شد بهمن تازه در حدی بود که میخاستم یکسال استراحت کنم بذارم سال بعد
اما کم کم خودمو جمع کردم الان خیلی بهتر شده اوضاع با اینکه بازم خوب پیش نیومدم تا اینجا اما شخصیتم تغییر کرده با این وجود وقتایی که تحت فشارم بیشتر مغزم به گذشته و شرایط زندگی قبلیم میبره منو مثلا یهو احساس دلتنگی شدید میکنم برای دوستم بعد این همه سال و حس نیاز میکنم به بودنش و مثلا فکر اینکه برم توی حوزه امتحان هیچکس رو نشناسم فقط من موندم که هنوز دارم کنکور میدم خیلی برام ازاردهندس انگار همه از این شرایط خودشونو بیرون کشیدن فقط من موندم توی باتلاق
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. نکات بسیار مهمی در پیام شما هست که امیدوارم سایر مخاطبان محترم کلبه مشاوره هم به این پاسخ، توجه کنند چون فراگیری این موضوع در سایرین نیز قابل مشاهده است.
هر تصمیمی که ما انسانها میگیریم، هزینههای مالی، روحی و اجتماعی خاص خودش را دارد تا آنچه ما میخواهیم را به ما بدهد و ما همیشه باید از خودمان بپرسیم آیا چیزهایی که میدهیم با چیز یا چیزهایی که به دست میآوریم، هم ارزشند؟ و از این مهمتر، این سؤال را داشته باشیم که آیا راهی کمهزینهتر برای دست یافتن به همان چیزها وجود ندارد؟
به طور مثال اگر تصمیم بگیریم که یک انسان با تعداد دوست بالا، دارای گشت و گزار بسیار زیاد، اهل چَت کردنهای طولانی در مجازی، دنبال تولد و رفیقبازی، به فکر درد دل کردن و شنیدن با بقیه در زمانهای بسیار ادامهدار و… باشیم، هزینههای مالی برای ما دارد تا بتوانیم این همه تفریح و دوست بازی را مدیریت کنیم، از طرفی هزینه روحی هم دارد زیرا در هر شرایطی باید در اختیار آنها باشیم و مشکلات آنها را مشکل خود بدانیم و وقت بگذاریم و انرژی ذهنی خود را صرف آنان کنیم و همچنین هزینههای اجتماعی هم دارد چرا که ما را با برچسب انسان رفیقباز میشناسند و ممکن است موقعیتهای شغلی و اجتماعی را به ما ندهند چون احساس خطر میکنند که نکند به موقع کارهایشان را تحویل ندهیم یا نیاز به مرخصی زیادی داشته باشیم و کلاً بوی دردسر بدهیم.
در عوض، چه به دست میآوریم؟ به قول شما یک حس دلگرمی، احساس اینکه دور و بر ما شلوغ است و چند نفری همدل هستند و با هم یک مسیری را میرویم. آیا آن همه هزینههایی که میکنیم، هم ارزش با این چیزهایی که به دست میآوریم هستند؟ جواب این سؤال را هرکسی برای خودش و بر اساس سبک زندگی و اهدافی که دارد، بایستی بدهد. شاید برای یکی اتفاقاً عالی باشد و برای دیگر ضرر خالص.
از این گذشته، آیا واقعاً سر بزنگاههای حیاتی زندگی یا آنجاهایی که در تاریکی مطلق هستید، میشود روی کمک دوست حساب کرد؟ آن هم دوستی که تجربه بیشتری نسبت به شما ندارد و نهایتاً همان قدری میداند که خودتان میدانید. آیا چنین فردی راهنمای کاملی برای شما خواهد بود؟
اگر از این هم بگذریم، سؤال مهمتری که روی میز میآید این است که آیا بهینهترین راه برای شما این نیست که به بررسی خاطرات و اتفاقات زندگیتان بپردازید و از خود بپرسید که ریشه این نیاز به دلگرمی، دور و بر شلوغ و همراهی و همدلی از کجا میآید تا بتوانم سر و سامانی به سبک فکری خودم بدهم و مستقل رفتار کنم؟
بالاخره، اگر تمام دنیا هم با شما دوست باشند، یک روزی یک جایی این شما هستید که بایستی به تنهایی از یکی دو مرحله از زندگی خود عبور کنید. همه ما این را تجربه میکنیم که حتی وقتی دورمان شلوغ است باز هم موقعیتهایی هست که مجبوریم تنهایی از آن عبور کنیم. به طور مثال فردی که وسواس مطالعاتی دارد، تمام دنیا هم با او دوست باشند، دست آخر اوست که بایستی به این جمعبندی برسد که به کمک آگاهیها و آموزشهایی که توسط متخصص به او داده شده، افکار درونی خودش را کنار بگذارد و سبک جدید را آغاز کند. دلگرمی دوستان ذرهای به او کمک نمیکند که افکار خودش را کنار بگذارد که اگر اینطور بود، بایستی افرادی که یک عالمه دوست و رفیق دارند، اصلاً وسواس مطالعاتی نشوند چون دلگرمی دارند.
این موضوع را تقریباً برای سایر رفتارها هم میشود گفت و در اکثر آنها، بود و نبود دوست و رفیق، کمکی به جمعبندی درونی شما نمیکند و اینطور نیست که فکر کنید اگر آنها دلگرمی میدانند، الآن شما زودتر خوب میشدید.
در مورد درس خواندن هم همینطور است. آنهایی که میخواهند گروهی و تیمی درس بخوانند یا برای هم گزارش کار بفرستند و یا یک جورایی به هم دلگرمی بدهند که درس بخوانند بعد از مدتی چه میشود؟ دوستیشان خراب شده، وارد حسادت و رقابت شدهاند و حتی تصمیم گرفتهاند که به ساعت مطالعه هم آسیب بزنند چون احساس عقب بودن را تجربه میکنند و هزینه موفقیت دوست را سنگین میدانند. درس خواندن یک اتفاق شخصی است و بودن بقیه نمیتواند باعث درسخوانتر شدن شما بشود و این شما هستید که بایستی موانع درس خواندن را حل کنید نه اینکه ایدهتان این باشد که چند دوست را دور و بر خود بکارید که بلکه همدلی کرده و درس بخوانید.
با تمام این توضیحات، نظر شخصی من این است که به جای شلوغ کردن دور و بر و حسرت خوردن بابت اینکه دوستی هست یا نیست، به فکر بهبود طرز تفکر وابستگی و تمایل به بودن بقیه را برای حس آرامش باشید و الآن نقطه ضعف شما، احساس تنهایی و ترس از آن است که نیاز به ارتقای سطح فکری دارید.
برای ایجاد چنین پیشرفتی، ابتدا باید خاطرات و اتفاقات زندگیتان بررسی شود، سپس خلق و خوی خانواده مورد پرسش واقع گردد تا بتوان ریشه یا ریشههای چنین طرز تفکری را یافت و سپس بر اساس آنها، راهحل خروج از این نقطه ضعف را تعیین نمود.
در انتها به این نکته اشاره کنم که بحث هزینههای تصمیمگیری در هر تصمیمی هست. مثلاً کسی که تصمیم میگیرد پزشک شود، او هم هزینههای روحی و مالی و اجتماعی را پرداخت میکند و یک سری چیزها را از دست میدهد تا بتواند چیزهای دیگری را به دست آورد. برای همین است که خیلیها با حساب و کتاب به این نتیجه میرسند که پزشکی میصرفد و برخیها هم میگویند ارزش ندارد.
همه چیز درونی و شخصی است. یکی حاضر است هزینههای آن تصمیم را بپردازد و دیگری نه. ما فقط باید همیشه آن سؤالاتی را که در این پیام نوشتم، از خودمان بپرسیم تا مطمئن شویم هزینههای تصمیم را به درستی میشناسیم و واقعاً بهینه است. موفقترین باشید.
سلام گفته بودین دلایل اینکه گفتم نمیتونم شهر دور برم رو خدمتتون بگم : راستش من خیلی به خانوادم وابستم با اینکه همیشه خیلی اذیت شدم توی خونمون اما چون تقریبا نود درصد زندگیم تو خونمون سپری شد و اصلا اهل بیرون رفتن و …. نبودم شاید برای همینه انقدر وابستم هیچوقت ازشون دور نبودم و فکر میکنم خیلی احساس دلتنگی داشته باشم اگر دور بشم و اینکه اصلا ادم مستقلی نیستم حتی تا حالا امتحانش نکردم ببینم از پس خودم بر میام یا نه تا حالا تنهایی بیرون خونه نرفتم و کارای خودمو انجام ندادم به همین دلیل گفتم
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. تقریباً تمام ما همین حسی را تجربه میکنیم یا قبلاً تجربهاش کردهایم. همین الآن که مشغول نوشتن این پیام هستم، سه نفر از افرادی که با آنها کار میکنم، پیگیر تحصیل در خارج از ایران هستند و دقیقاً مشابه با دغدغه شما، این موضوعات را مطرح میکنند که آیا میتوانم مستقل زندگی کنم؟ خودم بیدار بشوم و صبحانه درست کنم؟ از پس غذا درست کردن برای ناهار و شام بر میآیم؟ من میتوانم لباسهایم را ببرم خشکشویی و بشویم؟ آیا با زبان و فرهنگ آن کشور کنار میآیم؟ نکند احساس غریبی کنم و پشیمان شوم از رفتنم؟
این افکار مخصوص شما نیست بلکه از دل فرهنگ کشورمان بیرون میآید. ما در ایران تقریباً تا 18، 19 و همین حدودها، هیچگاه تجربه جدایی از خانواده را نداشتهایم و همین باعث میشود که فکر کنیم قرار است عجیبترین اتفاق دنیا را رقم بزنیم و ممکن است از پس آن بر نیاییم.
من هم که اینجا نشستهام و اینها را برای شما مینویسم، در 18 سالگی خودم چنین فشار روانی را تجربه کردم و نگران بودم که پسش بر نیایم ولی وقتی در موقعیت قرار گرفتم، فهمیدم که هیولا برای خودم ساخته بودم و واقعیت، سبکتر از چیزی بوده که تجسم میکردم.
بله دقیقاً راه خوب شدن این افکار این است که در موقعیت قرار بگیریم. شما در حال تولید افکار مرتبط با انتظارات پیش از شروع هستید؛ یعنی چون هنوز در موقعیت مورد نظر قرار نگرفتهاید، به کمک مغزتان مشغول تصویرسازی از آینده هستید و احتمالاً یک سری حرفها را هم از گذشتهتان میآورید و وصل میکنید به تجسم آینده و بیش از پیش خودتان را نگران میکنید.
منظورم از حرفها چه بود؟ صحبتهایی که معمولاً پدر مادرهای ایرانی به بچههای خود میگویند مثلاً «تو بدون ما زنده نمی مونی»، «ما نباشیم دماغت رو هم بالا نمی تونی بکشی»، «ما نباشیم از گرسنگی میمیری»، «ما هستیم که جمع و جورت میکنیم»، «تو بدون ما که نمیتونی زندگی کنی» و… .
در حالی که واقعیت آن چیزی نیست که در ذهن ما بزرگ شده و به کمک یک سری صحبتهای نادرست به آن شاخ و برگ داده میشود. وقتی در موقعیت قرار بگیرید، آرام آرام خودتان را پیدا میکنید و با شرایط جدید، زودتر از آنچه که فکرش را کنید، سازگار میشوید.
کلیدواژه اساسی همین «سازگاری» است. مغز ما در دوره تکاملی خودش به خوبی بلد است که با شرایط جدید، سازگار شود. ما بیخودی نگرانی تولید میکنیم و درگیر اتفاقاتی میشویم که تجربهاش نکردهایم اما با تخیل سعی در شفاف کردنش داریم اما دچار خطا میشویم و از آن میترسیم ولی وقتی با آن در دنیای واقعی رو به رو شویم، به دلیل قدرت «سازگاری» مغزمان، به آن شرایط خو میگیریم و کار تمام است.
اگر شما رفتن به شهر دیگر برای تحصیل را نیاز زندگی خود بدانید و آن را به عنوان راهی برای پاسخگویی به نیازهای زندگی خود، انتخاب کرده باشید، مطمئن باشید که با رفتن به آن شهر، خیلی سریع با شرایط جدید، سازگار میشوید و یادتان میرود که یک روزی دغدغه دوری از خانواده را داشتهاید. موفقترین باشید.
سلام من امسال سال چهارمه که میخام کنکور بدم گاهی به گذشته که فکر میکنم حالم بد میشه باعث میشه از پشت میزم بلند شم وسط درس خوندن یهو یادم میاد که پارسال که میرفتم برای ترمیم نمره حداقل سه چهارتا دوستام بودن که هنوز پشت کنکور مونده بودن اما احتمال خیلی زیاد امسال دیگ همونارو هم نمیبینم و تنها کسی که از کلاسمون هنوز در حال کنکور دادنه منم دیگ هیچکس رو نمیشناسم برای امتحانات و کنکور که قراره برم و اینکه دوست صمیمیم که سال دوازدهم رابطه دوستیمون بهم خورد و دیگ هیچ خبری ازش ندارم (از هیچکدوم همکلاسی ها و دوستام خبر ندارم) سال دوم رفت دانشگاه میدونم هیچکدوم رشته خوب قبول نشدن اما وقتی بهش فکر میکنم خیلی حس بدی بهم میده چطور اینو بپذیرم و باهاش کنار بیام هنوز به دوستام فکر میکنم که همشون رو از دست دادم و متاسفانه نتونستم فراموش کنم به روی خودم نمیارم اما چون توی ناخوداگاهم هست حتی خیلیی از شبا خواب اون دوستمو میبینم یاد روابطی که دست دادم و…. میفتم و اینکه الان چند ساله تنهام دلم میخواد پرونده این موضوع برای خودم ببندم برای همیشه ولی از اونطرف خابشو میبینم خیلی عجیبه واقعا نمیدونم چطور خلاص بشم
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. علت اینکه به دوستان خود فکر میکنید، چه چیزهایی است؟ یا چرا بایستی برای شما مهم باشد که سر جلسه امتحان نهایی و کنکور، دوست یا آشنایی باشد؟ به بیان دیگر، به نظر میرسد که شما خود را با دیگران هماهنگ میکنید، آیا درست برداشت کردهام؟ اگر اینطور است، سود این کار برای شما چیست؟ لطفاً توضیحاتی درباره این سؤالات بدهید تا بهتر بتوانم به شناخت از پسزمینه فکری شما برسم. موفقترین باشید.
سلام و درود.من به تازگی متوجه شدم چرا انقدر پسرفت کردم تو زندگیم و میخوام این موضوعو با شما در میون بذارم شاید یه راه حلی به من پیشنهاد بدید.
برای کنکور اولم خوب کار نکردم و همیشه با این تصور که حالا فعلا وقت هست روزامو از دست میدادم و نمیخوندم. تا اینکه رسیدیم به چندماه مونده به کنکور و دیدم ای دل غافل! همه دارن جمعبندی میکنن من هنوز تو نقطه شروعم! یه انسان معمولی احتمالا تو این شرایط بازم امیدشو از دست نمیده و شروع میکنه که لااقل یه صفر از رتبش بندازه ولی من به خاطر استرس و فشار زیادی که داشتم تحمل میکردم پناه بردم به سریال دیدن. یعنی با سریال دیدن سعی میکردم فراموش کنم که چند روز دیگه به کنکور مونده و من کاری نکردم هنوز.
گذشت تا رسیدیم به کنکور و من خراب کردم گفتم واسه سال بعد میخونم دیگه امسال که گذشت. سال بعد و سالهای بعدترشم دقیقا همین شد. اوایل با امید به اینکه حالا وقت دارم نمیخوندم و اواخر زندگیم به هم میریخت. چندساله خردادماه برام حکم جهنمو داره، میخوابم کابوس میبینم، میرم پیش خانواده سرکوفت میشنوم، میشینم پای کتاب هیچی نمیفهمم چون ذهنم همش میگه دیره نمیتونی یاد بگیری و…
خلاصه این چرخه معیوب چندساله داره تو زندگی من تکرار میشه، من فیلم و سریالایی برای فرار از واقعیت میبینم که تا حالا چندین بار دیگه دیدمشون، حتی کارتون هایی که خواهرزاده ۶ سالم نمیبینه رو من میبینم. الان ۳ ماه تا کنکور مونده و ذهنم میخواد بازم اینکارو ادامه بده اما من نمیخوام دیگه اجازه بدم اینشکلی زندگیمو به گند بکشه، خسته شدم از این روند.میخوام یه راه حلی بهم بدید که دیگه اینکارو نکنم و در عوض درس بخونم.
۳ ماه میخونم و میرم دانشگاه دیگه پشت کنکور نمیمونم ولی باید رتبمو بیارم پایین چون با ۳۰ هزار پارسالم اونی که میخوامو قبول نمیشم.راستی اینم بگم خدمتتون که من تا جایی که یادم میاد دقیقه نودی بودم و همیشه هم ازش نتیجه گرفتم جز تو کنکور که خوردم به دیوار. میفهمم نمیشه با دقیقه نودی خوندن به قبولی تو کنکور رسید اما مغزم این چیزا حالیش نیست و هرساله سر همین بیچارم کرده….
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. شما به طور کامل روی خودتان آگاه هستید و دلیل هر اتفاقی را به درستی بیان کردهاید و به نظر میرسد که فقط در مقابله با این رفتارهای نادرست نیاز به آموزش دارید که در ادامه، این موضوع را برای شما شفاف خواهم کرد.
1- در جایی از توضیحات خود فرمودهاید: «یه انسان معمولی احتمالاً تو این شرایط بازم امیدشو از دست نمیده و شروع میکنه که لااقل یه صفر از رتبش بندازه». دقت کنید که این رفتار یک انسان معمولی نیست. تمام آرمان من در مشاوره به این است که همه ما به چنین طرز تفکری برسیم که در سیاهترین روزهای زندگی، اسیر احساسات نشده و ادامه دهیم.
این یک رفتار سطح بالاست که در اوج ناامیدی به حرکت ادامه دهیم و این ویژگی افراد Incremental است که در مطلب «هوش و استعداد» دربارهاش نوشتهام. این موضوع را باز کردم چون احتمالاً بخشی از خود تخریبیهایی که انجام میدهید به دلیل تفکر نادرستی است که درباره خود دارید و با این پیشفرض که یک انسان معمولی تلاشش را میکند و من از آن انسان معمولی هم بدترم، خود را سرزنش میکنید در حالی که آنچه نوشتید، رفتار یک انسان سطح بالاست.
2- به درستی از این موضوع یاد کردهاید که «برای فرار از صورت مسئله زندگی خود» به یک رفتار مثل «تماشای فیلم و سریال» وابسته شدهاید. اینجا افراد گزینههای دیگری هم دارند مثلاً وابستگی به شبکه اجتماعی، چتروم ها، رمان خواندن، خوابیدن زیاد، رؤیاپردازی و… .
علت چنین دلبستگی ها این است که ما انسانها نمیخواهیم درد مسئله اساسی زندگی خود را به جان خریده و با آن رو به رو شویم. برای ما دردناک است که باور کنیم، به اندازه کافی خوب نبودهایم، رفتارهای اشتباه داشتهایم، از دیگران عقب هستیم، شکست را در پیش داریم، بقیه سرزنش خواهند کرد و … .
اینجاست که مغز ما با نیت خیرخواهانه و با هدف مواظبت از روان ما، تصمیم میگیرد که راهی برای فرار از صورت مسئله زندگیمان و پاک کردن آن پیدا کند و به همین دلیل، سر و کَله تماشای فیلم و سریال، اسکرول کردن شبکههای اجتماعی، چَت کردن در مجازی، رمان خوانی، خواب زیاد و… پیدا میشود و ما گمان میکنیم که ایده درست همین است که به یکی یا چند مورد از این راهها وابسته شویم و خودمان را در بین آنها، پنهان کنیم.
ما یادمان میرود که چه الآن، چه ماه بعد و چه سال دیگر، بالاخره یک روزی و یک جایی مجبوریم که با واقعیت زندگی رو به رو شده و چشم در چشم به آنچه هست خیره شویم. پس چه بهتر که این رویارویی همین حالا اتفاق بیفتد. من همین حالا به آنچه بوده و شده و میشود، نگاه میکنم، ایرادات خودم را بیرون کشیده و ذره ذره اصلاح میکنم.
ایده این نیست که خود را سرزنش، تحقیر و تمسخر کنیم و یا به این بپردازیم که از بقیه عقب هستیم و دیگران ما را جا میگذارند و قرار است سرکوفت بشنویم چون اینها هزینههای موفقیت است که در منوی بالای سایت و در بخش «آغاز» توضیح دادهام. شما حتی در بهترین وضعیت خود هم باشید، باز هم باید هزینههای موفقیت را پرداخت کنید تا بتوانید در کلوب موفقها باقی بمانید و ادامه دهید.
راه درست این است که مثل افراد Incremental به دنبال دلیل شکست، ریشه اشتباهات، راهحل درمان و برونرفت از آنها، اجرای این راهحلها و خارج کردن خود از شرایط نامطلوب باشیم و جالب است که بعد از آن که ادامه دادیم، انتظار داریم که ایراد بعدی بیرون بزند و دوباره با یافتن دلیل و تعیین راهحل، مشکل را حل کرده و حرکت میکنیم و باز هم مشکل بعدی از راه میرسد.
الآن مأموریت شما پذیرش واقعیت زندگی و دنبال راهحل بودن برای برطرف کردن این مشکلات است. نه حسرت، نه مقایسه، نه در نظر گرفتن حالت ایده آل، نه گفتن اینکه اگر تا الآن خوانده بودم چطور میشد و… مأموریت شما نیست. بایستید، تماشا کنید، دلیل را پیدا کرده و مشکل را با ارائه حل، برطرف نمایید و جلو بروید و منتظر مشکل بعدی باشید.
3- شاید بگویید مثلاً الآن مشکل من چیست که حلش کنم؟ با توجه به پیامی که فرستادید دو مشکل وجود دارد که بایستی حل شوند که عبارت است از:
الف) اهمیت به احساسات و افکار درونی خود: به نظر میرسد که شما هنوز در مرحله بازی با احساس هستید و آنها را باور کرده و وقت زیادی از روز خود را صرف پرداختن به احساسات میکنید. احساساتی مثل سرزنش خود، سرکوفت شنیدن از بقیه یا حتی ترس از شنیدن، عقب افتادن و… تقریباً همه روز شما را گرفته است.
چرا به احساسات اهمیت میدهید؟ چون فکر میکنید که راز مهمی در آنها وجود دارد و با اینور آنور کردن آنها، دنبال سرنخهایی میگردید که خود را بهتر کنید در حالی که آدرس را اشتباه رفتهاید و در احساسات دنبال ایدهای برای بهتر کردن خود نباشید زیرا احساسات با هدف یکجا نشین کردن ما تولید میشوند.
لطفاً دوره «احساس شناسی» و «افکار مزاحم، منفی و تکرار شونده» را بخوانید و فایلهای صوتی آن را گوش دهید و کم کم زمینه فکری را برای عبور از احساسات و افکار مزاحم خود فراهم کنید. البته دوره «افکار مزاحم، منفی و تکرار شونده» هنوز کامل نشده و آن را دنبال کنید تا در روزهای آتی، قسمتهای بعدی را هم قرار بدهم.
ب) دقیقه نودی، پشت گوش اندازی و اهمالکاری: مغز یک انسان دقیقه نودی به او چه میگوید: اول لذت و بعداً زجر؛ بنابراین تا بتواند شما را سرگرم کارهای بیاثر میکند تا جایی که احساس کنید دیگر زمانی وجود ندارد و آنگاه حاضرید که زجر بکشید.
شاید بگویید که الآن هم لذتی نمیبرم، زندگیام بیمعنی و پر از افکار و احساسات است و هیچ دلخوشی ندارم. منظور من از لذت درباره دقیقه نودیها، با لذتی که در حالت عادی میشناسیم میتواند متفاوت باشد.
لذت دقیقه نودیها، همیشه از جنس خوشحالی، حال کردن و خوشگذرانی کردن نیست و گاهی همینکه یک گوشه بنشینند، بیحوصله باشند، هیچ تلاشی نکنند، از درد رو به رو شدن با واقعیت زندگی و یا درد درس خواندن فرار کنند و یا حتی افکار مزاحم داشته باشند و دلسرد بشوند، از نظر مغزشان لذت به حساب میآید زیرا در این شرایط درس نمیخوانند و همین برای مغز عالی خواهد بود.
با این شرایط، مغزتان حاضر نیست تا آن لحظه آخر دست از لذتهایش بردارد و کار را عقب میاندازد. همیشه هم برای شما بهانههای مختلف میآورد که به این نتیجه برسید که الآن وقت مناسبی برای شروع نیست.
دلایلی مثل خستگی، شروع کردن از اول صبح، شروع بعد از تعطیلات، شروع از اول ماه، دیر شدن، بیحالی، دنبال جای مناسب برای درس خواندن، اگر الآن بخوانی دلزده میشوی، الآن بخوانی چیزی یاد نمیگیری، یکی را پیدا کن با هم بخوانید، اول مشکلات روحی را حل کن بعد درس بخوان، اگر بخوانی از تو توقع دارند که رتبه خوب بشوی و هر چیزی که فکرش را بکنید.
اما راه خروج از دقیقه نودی فقط یک چیز است و آن هم اول زجر و بعداً لذت. بله دقیقاً باید قانون دقیقه نودی را برعکس کنید و به هر قیمتی که شده اول زجر زندگی خود را که همان درس خواندن و عملگرایی کردن است را به جان بخرید و سپس به فکر سایر حواشی باشید.
درس خواندن را شروع کنید حتی اگر ناقص، بیکیفیت، زوری و بیارزش به نظر برسد و مغزتان دائماً یادآور شود که با این نوع خواندن به جایی نمیرسی. پشت میز رفتن و زیر همین فشار سنگین افکار مزاحم و احساسات منفی درس خواندن به معنای شکستن بت ذهنی رو به رو شدن با درس خواندن است و این یک شروع عالی برای خروج از دقیقه نودی است.
من این را میدانم که الآن چه بتی از درس و میز برای شما ساخته شده و چقدر فشار نیاز است که به سمتش بروید و هزار دلیل دارید که الآن نباید سمتش بروید ولی راه خوب شدن شما از این رویارویی میگذرد. امروز انجام دهید، فردا بایستی به سمتش بروید و فردا نروید پس فردا یقهتان میکند.
امروز و همین الآن شروع کنید. بگذارید بتش در ذهنتان شکسته شود. همین حالا تمام بشود بهتر از فرداست. قانون زندگی شما چیست؟ اول زجر بعداً لذت و خنثی بودن در برابر تمام احساساتی که در درونتان ساخته میشود.
انتظار نداشته باشید که مغزتان همراهی کند. او تعداد افکار مزاحم و سطح احساسات منفی را به شدت افزایش میدهد و حمله سنگینی را ترتیب خواهد داد تا بتواند مانع از پیشرفت شما شود اما وارد این بازیها نشوید و تمرکزتان را روی قانون جدید زندگیتان یعنی اول زجر و بعداً لذت بگذارید.
همینطوری که شروع کردید، مشکلات بعدی بیرون میریزند و برای همین با دیدن مسئلههای بعدی باز هم به خود یادآوری کنید که باید آنها را حل کرده و جلو بروید نه اینکه از آنها فرار کنید. شما هر روز که از خواب بیداری میشوید، بایستی منتظر یک یا چند مشکل باشید تا حلشان کنید؛ نه فرار، نه دور زدن، نه پیچاندن، نه نادیده گرفتن بلکه فقط و فقط حل کردن. موفقترین باشید.
سلام شاید سوالی که میخوام بپرسم کمی مسخره بنظر برسه اما ذهن من رو دائم مشغول میکنه همش با خودم میگم الان نباید به این چیزها فکر کنی اما باز ناخوداگاه میاد توی سرم من نسبت به بقیه رشته های تجربی بینایی سنجی رو برای خودم مناسب تر میدونم بدلیل شرایط کاری که داره چون من اصلا به رشته های پزشکی و بیمارستان و اینطور چیزا علاقه ندارم و اتفاقا فکرشو که میکنم حتی خیلی اذیتم میکنه اما من شیراز زندگی میکنم و دانشگاه هایی ک این رشته رو ارائه میدن خیلی خیلی از اینجا دور هستن مثلا مازندران و زاهدان و.. که حدود ۱۳ تا ۱۴ ساعت دور هستن من هم خیلی برام سخت هست این همه راه دور باشم خیلی برام اذیت کنندس با این فکر چیکار بکنم چطور برای خودم حلش بکنم نگران اینم چطور قبول شدم برم و….
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. من متوجه هدفگذاری شما شدم و نیازی که برای خود در نظر گرفتهاید را به خوبی درک کردم. با توجه به توضیحاتی که داده اید، ما سه راهکار کلی داریم: ۱- اگر اصرار بر خود رشته بیناییسنجی است، بایستی از شما بپرسیم که نگرانیهای شما از دور بودن آن شهرها چیست تا بر اساس این نگرانی ها، راه حلهایی برای بهبود شرایط فکری شما ارائه شود و زمینه را برای آرام شدنتان فراهم کنیم، ۲- اگر اصرار بر بیناییسنجی نیست و میتوانید طیف وسیعتری از رشتههای غیر بیمارستانی زیر مجموعه علوم تجربی را در انتخابهای خود بیاورید، آنگاه میتوانید دانشگاههای نزدیک به شیراز را هم در انتخابها بیاورید و مسئله تمام میشود، ۳- شاید بخواهید ضمن اولویت دادن به بینایی سنجی، رشتههای دیگر را هم در کنارش بگذارید که در این صورت، بایستی مثل مورد اول، درباره نگرانیهای خودتان از دور بودن شهر محل تحصیل صحبت کنید. موفقترین باشید.
سلام بر اساس تجربه و علم شما درباره ی مغز و ذهن انسان شعرهای مولانا دربارهی نحوه مدیریت ذهن انسان و من ذهنی و این که کسانی هم هستند که اشعار مولانا را مفهوم و معنی می کنند که میگویند ذهن را خالی کنیم و عدم باعث آرامش و امنیت و خوشبختی و… میشود و من ذهنی را از بین ببریم را از لحاظ علمی میپذیرید؟ و درست میدانید و یا اینکه سخنان مولانا درباره مغز و ذهن اشتباه است؟
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. متاسفانه با شعرهای مولانا درباره مغز و ذهن آشنایی ندارم و برای همین نظری هم نمیتوانم بدهم و عذر خواهی میکنم که در این زمینه نمیتوانم توضیحاتی بدهم. اما اگر اجازه بدهید، کمی درباره مدل زندگی خودم بگویم شاید دیدگاهی برای شما بسازد و اینطوری بتوانم کمکی به شما کرده باشم.
آنچه من درکش میکنم نیاز است. یعنی اگر صبح بیدار بشوم و کارهایم درست پیش نرود، دنبال مشکل میگردم که بفهمم چرا کارها آنطور که علمی بوده، جلو نرفته است؟ مشکل را که پیدا کردم، راه حل میدهم و با اجرای آن راه حل، کار را جلو میبرم تا به مشکل بعدی بخورم و دوباره روز از نو و روزی از نو.
من به شخصه اول باید به مشکل بخورم تا بعدش دنبال چرایی و راه حلش بر اساس علم باشم. مثلا اگر شما احساس سنگینی میکنید و بار روانی ناشی از خاطرات دارید، دیگر چه اهمیتی دارد که مولانا دربارهاش چه گفته است؟ مهم این است که احساسی سنگینی، اجازه نمیدهد که خیلی نرم و روتین به زندگی خود برسید و باید به فکر ایدههایی برای سبکسازی خود باشید. این مدلی است که یادش گرفته ام، یعنی اگر زندگی روی ریل درست در جریان نیست، باید دنبال مشکل بگردی و حلش کنی و هیچ اهمیتی هم ندارد که مولانا، ادیسون، انیشتین و… چه میگویند. امیدوارم بازم عذر خواهی مرا پذیرا باشید و این توضیحات کمکی به شما باشد. موفقترین باشید.
سلام من پشت کنکوریم و حدود یه هفته ای میشه که درس خوندن رو به طور جدی شروع کردم و حساب ویژه ای روی عید باز کردم تا اونجایی که یه موقعیت کاری درجه یک رو کنسل کردم تا به درسم برسم اما مشکل من از اونجا شروع شد که خانواده قصد مسافرت کردن و اصرار پشت اصرار که منم برم خلاصه که من نرفتم ولی این موضوع تلنگر بدی بهم زد و اونم این بود که من به عنوان یه پسر چه جوری رفتار کردم که خانواده مثل یه بچه پنج ساله با من رفتار میکنن و با وجود اینکه طبقه پایین فامیل نزدیکمون زندگی میکنن و امنیت کامل و غذا برقراره و نهایت ۲ روزه برن و بیان اینطوری باید بشه و همه از دستم ناراحت بشن و اعصاب خودمم بهم بریزه که چرا نرفتم
حالا مشکل من اینه که اگه دانشگاه شهر خودم قبول نشم خانواده رو چیکار کنم یا در آینده دورتر که بخوام ازدواج کنم اونجا چه اتفاقی میفته و مشکل دیگه اینکه با این کار خانواده بقیه فامیل هم به چشم یه بچه به من نگاه میکنن و هر دفعه متلک میندازن در صورتی که من با وجود اینکه خانوادم رو خیلی دوست دارم ولی اصلا همچین شخصیت وابسته ای ندارم اما به خاطر خانوادم خیلی از قرار های دوستانم رو کنسل کردم و درخدمت خانواده بودم
راهکاری که خودم دارم اینه که حتی اگه شهر خودم قبول شدم شهر دورتری رو انتخاب کنم تا خانواده با این واقعیت رو به رو بشن که من دیگه یه بچه نیستم اما از صبح مغزم ول کن نیست و میگه اگه تو امروز یکساعت هم درس نخونی به خانوادت خیانت کردی و به اونا پشت کردی که باهاشون نرفتی و افکار از این دست که داره دیوانم میکنه و عذاب وجدان بدی بهم دست داده ببخشید طولانی شد خیلی ممنون میشم کمکم کنید
رضا جدیدی پاسخ داد:
سلام وقت بخیر و نیکی. در پیام شما نکاتی وجود دارد که به ترتیب درباره آن صحبت میکنیم:
1- در تیتر پیام خودتان از عبارت «وابستگی افراطی خانواده» استفاده کردهاید و این را به ذهن من میرساند که گویی اکثر خانوادههای ایرانی یک وضعیت متفاوتتری نسبت به خانواده شما دارند؛ در حالی که بیشتر خانوادهها در کشورمان، دقیقاً همین وابستگی به فرزند را به عنوان یک رفتار از خودشان نشان میدهند و این موضوع همهگیری فرهنگی دارد.
با این اوصاف، لطفاً مشکل خود را شخصی نبینید بلکه یک نگاه جامعهمحور و عمومی در نظر بگیرید زیرا این مسئله از فرهنگ کشورمان آب میخورد و صحبت یکی دو خانواده نیست.
2- شاید بگویید چه فرقی دارد که موضوع را شخصی ببینم یا اجتماعی؟ فرقش در این است که وقتی متوجه فرهنگی و همهگیر بودن مشکل میشوید، آنگاه دنبال ایراد و اشکال در رفتار خودتان نمیگردید و این را از خود نمیپرسید که کجای رفتارم ایراد داشته که با من مثل بچه رفتار میشود و یا این همه وابستگی وجود دارد.
از آنجایی که این موضوع یک مسئله فرهنگی و اجتماعی است، دنبال طرز رفتار اشتباه در خودتان نباشید زیرا اکثر خانوادهها در ایران، نگرانی درباره فرزند، بودن در کنار آنها و حمایتهای عاطفی و همچنین تغذیهای را برای خودشان ارزش حساب میکنند به طوری که برایش ضربالمثل هم داریم که میگویند: «تو پنجاه سالت هم بشه، بازم برای من بچهای».
با این حساب، فشار روانی برای خودتان نسازید و دنبال مشکلی در رفتارهای خود نباشید چرا که فرهنگ حاکم بر مردمان ما، فرزند دوستی و وابستگی به آن و ایجاد این حس که اگر ما نباشیم، تو نمیتوانی از پس خودت بر بیایی را القا میکند.
3- ناراحتی و عصبانیت خانواده در این موضوع خاص را برای خودتان پر رنگ نکنید. بالاخره این هزینهای است که بابت نرفتن خودتان بایستی میپرداختید. ما در این دنیا، هیچ تصمیم بی هزینهای نداریم. هر مسیری که انتخاب میکنیم، یک سری خوبیها و یک دسته بدیها دارد و هر یک از ما، بسته به شرایط آن لحظه، تصمیم میگیریم که کدام را انتخاب کنیم.
شما در آن دقایق، تصمیمتان به نرفتن بوده و هزینه این نرفتن هم جار و جنجال خانوادگی بوده که پرداختش کردهاید و الآن نباید از این هزینه پرداخت شده برای خودتان بحران روحی بسازید.
4- آینده را با الآن مقایسه نکنید. بحث قبولی در دانشگاه، سر کار رفتن و ازدواج کردن، همگی در مسیر طبیعی خودش اتفاق میافتد و شما با بزرگ شدن و قرار گرفتن در آن موقعیتها، به خوبی هزینههای تصمیمگیریها را پرداخت کرده و تغییرات را به نفع خودتان اعمال میکنید.
به بیان دیگر، مغزتان در حال ترساندن شما از آینده است و چنین میگوید که چون از بچگی تا الآن، اینطوری وابستگی ایجاد شده، پس حتماً برای هر اتفاقی در آینده هم همینطور است؛ اما من میگویم همانطور که این دو روز را با آنها نرفتید و هزینهاش را پرداخت کردید، در آینده برای موقعیتهای مثبتی مثل دانشگاه، سر کار رفتن و ازدواج علاوه بر پرداخت هزینه، همراهی خانواده را هم خواهید داشت؛ بنابراین دنبال راهکار خاصی نباشید، با فرا رسیدن آن موقعیتها، خود به خود هزینهاش را پرداخت میکنید و از آن عبور خواهید نمود.
5- هیچگاه برای هدف خود جنبه خانوادگی نسازید. هدف شما قرار است زندگی فردی خودتان را بسازد و آن را به خیانت در حق خانواده و دلشکستگی و سر افکندگی بقیه گره نزنید. این مسئولیت شما نیست که دیگران به خاطر هدفی که دارید، خوشحال میشوند یا ناراحت، غصه میخورند یا حمایت. مسئولیت شما دوست داشتن خانواده، کمک کردنهای در چارچوب وظایف فرزندی است و هدفی هم دارید، کاملاً شخصی است و تحت هیچ شرایطی به هدف خود، بُعد اجتماعی و خانوادگی ندهید. موفقترین باشید.