• ۰۸۶۳-۴۷۷۴۲۹۵
  • ۰۹۱۸۹۵۸۰۹۱۸
  • kolbemoshavere@gmail.com
  • RezaNewstar@
  • آغاز
  • توسعه فردی (اگر نظر مرا بخواهید)
    • گام صفرم: دوره های طرز تفکر
      • مغز شناسی
      • کلک های مشترک مغز
      • احساس شناسی
      • خاطره شناسی
      • هوش و استعداد
    • گام یکم: کَلَک های احساسی مغز
      • ترس شناسی
      • افکار مزاحم، منفی و تکرار شونده
    • گام دوم: جامعه شناسی موفقیت
      • تاثیر سن و سال در کنکور
      • تحلیل کتاب راز
      • احترام به خود و عزت نفس
    • گام سوم: هدف و هدف گذاری
      • معرفی رشته پزشکی
      • کنکوری خواندن از پایه نهم
    • گام چهارم: تکنیک‌ها و ابزارها
      • مدیریت زمان
      • بهداشت مطالعه
      • سراب جمع‌بندی کنکور
  • آنالیز
    • از من بپرسید (آنالیز رفتاری)
    • از من بپرسید (قانون کنکور)
  • روش برنامه‌ریزی رضا جدیدی
  • آغاز
  • توسعه فردی (اگر نظر مرا بخواهید)
    • گام صفرم: دوره های طرز تفکر
      • مغز شناسی
      • کلک های مشترک مغز
      • احساس شناسی
      • خاطره شناسی
      • هوش و استعداد
    • گام یکم: کَلَک های احساسی مغز
      • ترس شناسی
      • افکار مزاحم، منفی و تکرار شونده
    • گام دوم: جامعه شناسی موفقیت
      • تاثیر سن و سال در کنکور
      • تحلیل کتاب راز
      • احترام به خود و عزت نفس
    • گام سوم: هدف و هدف گذاری
      • معرفی رشته پزشکی
      • کنکوری خواندن از پایه نهم
    • گام چهارم: تکنیک‌ها و ابزارها
      • مدیریت زمان
      • بهداشت مطالعه
      • سراب جمع‌بندی کنکور
  • آنالیز
    • از من بپرسید (آنالیز رفتاری)
    • از من بپرسید (قانون کنکور)
  • روش برنامه‌ریزی رضا جدیدی

تاثیر خاطرات بر موفقیت کنکور

توضیحات مقدماتی
توضیحات مقدماتی
توضیحات مقدماتی

 

خاطرات از سنین پایین شکل می گیرد و اثراتش اگر آگاه نباشیم تا یک عمر باقی می ماند

شیمی‌ دانان جمله معروفی دارند که می‌گویند انسان در اقیانوسی از هوا عمر خود را سپری می‌کند؛ اما در این دوره خواهیم آموخت که انسان‌ها در اقیانوسی از «هوا و خاطره» زندگی می‌کنند. شخصیت، رفتار، واکنش ها، پشتکار، اراده، احساسات و هر طرز تفکری که داریم؛ همگی از خاطرات ما تاثیر پذیرفته اند. اگر شهر محل زندگی، محیط خانواده‌ای که در آن بزرگ شده ایم، معلم‌ها و همکلاسی‌های ما تغییر می‌کردند، قطعا خاطرات‌مان متفاوت شکل می‌گرفت و خروجی آن نیز باعث ساخته شدن مجموعه‌ای از رفتارهای دیگر در ما می‌شد.

در طول روز، هر واکنشی که به اتفاقات داریم، مطالعه داشتن یا نداشتن؛ برنامه‌پذیر بودن یا نبودن و حتی اینکه از یک درس خوشتان می‌آید و از یک درس دیگر، متنفر هستید همگی به خاطراتی مرتبط می‌شوند که برایتان رخ داده و قطعا اثر این خاطرات است که این رفتارها را از شما سر می‌زند. بنابراین ما در دنیایی از خاطرات زندگی می‌کنیم.

خاطراتی که گاه یادمان نمی‌آید و به صورت اتوماتیک ما را کنترل می‌کنند و اگر آگاهانه با خاطرات برخورد نکنیم می‌توانند آینده ما را رقم بزنند. آنچه باعث شد این دوره را تشریح کنم؛ دقیقا پاسخ به همین دغدغه است. دانش آموزان و داوطلبان کنکور، هرگز خاطرات خود را جدی نمی‌گیرند، چون کسی برای‌شان توضیح نداده است که خاطرات چقدر مهم هستند. او باورش نمی‌شود که ریشه مشکلات امروزش، در خاطره یا خاطراتش جان گرفته است چون هرگز تحلیلی روی این خاطرات نداشته است.

از سوی دیگر، همیشه گوش ما را با واژه‌هایی مثل هوش، استعداد، ژنتیک، ارث بردن از پدر و مادر پُر کرده‌اند به طوری که خود را قربانی دانسته و گمان می‌کنیم همین طوری خلق شده‌ایم و قصدی برای تغییر وضعیت خود نداریم. هیچ مشکلی در دانش آموزان و داوطلبان کنکور را حل نکردم مگر اینکه فهمیدم یک خاطره یا مجموعه‌ای از خاطرات او را به این سمت هدایت کرده است.

آنقدر خاطرات کلیدی هستند که در اکثر مشکلات، فقط دانستن همین تفکر که خاطرات زندگی ما را ساخته‌اند برای درمان آن مسئله کافی بوده است. وقتی دانش آموز از این وضعیت آگاه می‌شود که در اثر زندگی کردن در کنار سایر انسان ها، دنیایی از خاطرات تلخ و شیرین برایش شکل گرفته و همین خاطره ها، باعث ساخته شدن یک سری از مشکلات شده‌اند که با بی‌اثر شدن آن خاطرات می‌تواند رفتاری متفاوت از خودش نشان دهد و او یک موجود از پیش باخته نیست؛ برایش کافی است تا دومینوی تغییرات را شروع کند. آنچه گفت شد؛ محوریت بحث‌هایی است که در فصل‌های مختلف این دوره، به آن می‌پردازم.

مطالب این دوره بر مبنای برداشت‌های شخصی من از مطالعات و تجاربی هست که داشته‌ام. در واقع، مدل فکری خود را با شما به اشتراک می‌گذارم و امیدوارم برای شما مفید واقع شود.

پیش نیاز: دوره‌های آموزشی «مغز شناسی» و «احساس شناسی»، پیش نیاز این دوره می‌باشد و در صورتی که آن دوره را مطالعه نکرده‌اید، ابتدا به سراغ آن بروید و سپس این دوره را پیگیری نمایید. ​

در ادامه با کلیک روی هر عنوان جعبه‌های زیر می‌توانید مطالب آن را مطالعه نمایید.

اولین خاطره، چه موقع شکل می‌گیرد؟

خاطره، اولین گنجینه اطلاعاتی انسان است مقاله

وقتی یک خاطره بیاد می‌آورید در واقع یک اتفاق را از حافظه بلند مدت خود، باز آوری می‌کنید و می‌توانید آن را به وضوح در ذهن‌تان تماشا کنید. اما شواهدی وجود دارد که تعدادی از خاطرات هم هستند که ما به یاد نمی‌آوریم ولی برایمان رخ داده‌اند و حتی بر زندگی ما اثر می‌گذارند. خیلی پیش آمده که از دانش آموز یا داوطلب کنکوری که یک مشکل در مسیرش داشته است، خواسته‌ام که ریشه خاطرات این مشکل را پیدا کند ولی هرچه فکر کرده خاطره‌ای یادش نیامده است اما پدر یا مادرش، خاطراتی را تعریف کرده‌اند که دقیقا در آن خاطرات، ریشه مشکل این دانش آموز مشخص می‌شد.

اکثر افراد اولین خاطرات خود را مربوط به ۵ سالگی‌شان می‌دانند

بنابراین، این شواهد نشان می‌دهند اگر به دنبال اولین خاطره می‌گردیم نباید متر و معیارمان، به یاد آوردن آن باشد، بلکه باید به عقب‌تر بر گردیم. به جایی قبل از دوران تولد و به دوره‌ای برویم که در رحم مادر حضور داشته ایم. دوکاسپر (decasper) و اسپنس (spence) در سال ۱۹۸۶ تحقیق بسیار حرفه‌ای انجام دادند. آن‌ها از مادران خواستند که در شش هفته پایان بارداری شان، برای نوزادان داخل شکم خودشان، یک قصه را بخوانند. نوزادان دو یا سه روز پس از تولد دوباره همان قصه را یک بار با صدای مادر و یک بار با صدای زن دیگر و یک بار با صدای یک مرد، گوش دادند و در حالیکه یک پستانک مخصوص در دهان‌شان بود. الگوهای حاصل از میک زدن کودک به پستانک نشان می‌دهد که کودکان، صدای مادر را تشخیص داده‌اند و بر سایر صداها ترجیح می‌دهند.

تصویری از گوشی‌های مخصوص در آزمایش دوکاسپر و اسپنس

این شواهد حاکی از آن است که ایجاد اولین خاطره‌ها از درون شکم مادر آغاز می‌شود و این شگفت‌انگیز است که هنوز به دنیا نیامده، خاطراتی داریم. امروزه نشان داده شده است که استرس و ترس مادران در زمان بارداری روی رفتارهای کودکان‌شان اثر می‌گذارد و به همین خاطر، همیشه به مادران توصیه می‌شود، عصبانیت و استرس نداشته باشند. تمام این مدارک نشان می‌دهند که خاطره، نقش پر رنگی در زندگی انسان دارد به طوری که حتی قبل از دیدن این دنیا، خاطرات شکل می‌گیرند و پایه‌های رفتاری ما را می‌سازند. بنابراین بیش از پیش، خاطرات و نقش آن‌ها را جدی بگیریم.

از اولین تا آخرین خاطره‌ای که در ذهن دارید، در لایه‌های مختلف زندگی‌تان اثر می‌گذارد. هرکجا واژه عشق و تنفر؛ تجربه، تصمیم گیری، انتخاب رشته، مشکلات روحی، احساسات منفی و مثبت، طرز تفکر، باورها و شخصیت را شنیدید باید بلافاصله به واژه «خاطره» اشاره کنید که تمام این ها، محصول خاطرات هستند. این موضوعات را در جعبه‌های بعدی پیگیری می‌کنیم.

شخصیت انسان محصول خاطرات است

آن طور که می‌اندیشید ارتباط مستقیم با خاطرات شما دارد مقاله

اگر قدرت تغییر دادن اختیاری را نادیده بگیریم و فرض کنیم که انسان هیچ تغییری با آگاهی خودش در زندگی‌اش انجام ندهد آنگاه هر چه در این فرد می‌بینید از خاطرات او تاثیر پذیرفته است.

هر تجربه یک خاطره را می‌سازد. ممکن است در مدرسه، جملاتی را بشنوید که همان جملات باعث شکل گیری یک خاطره از آن روز شود. همین خاطره یک تجربه برای شما می‌سازد که در تصمیم گیری‌های بعدی زندگی‌تان اثر می‌گذارد. یک پیاده روی ساده و دیدن صحنه دعوای دو فرد؛ یک خاطره است. دزدیده شدن کیف‌تان در یک خیابان و حتی پرتاب کردن برگه امتحانی توسط معلم به وسط کلاس و احساس تحقیر شدن جلوی بقیه، نیز یک خاطره حساب می‌شوند.

آنچه از لحظه بیداری تا پایان آن؛ برای ما رخ می‌دهند، چه روی آن‌ها آگاهی داشته باشیم و چه از حوزه آگاهی‌مان خارج باشند، یک خاطره از آن شرایط هستند که بعدا یک روزی و یک جایی اثر خود را می‌گذارند. اینکه از یک درس متنفر هستید و عاشق درس دیگری می‌شوید؛ کاملا به خاطرات‌تان از آن درس‌ها مرتبط است. دنیای وسیع خاطرات؛ در جای جای زندگی‌مان نقش بازی می‌کنند و تصمیم‌ها و رفتارهای ما را تغییر می‌دهند.

از اولین خاطره‌ها که قبل از تولدمان شکل گرفته، تا تمام خاطرات هوشیار و ناهوشیاری که در طول روز تجربه می‌کنیم؛ ذره ذره مثل قطعات یک پازل کنار هم قرار می‌گیرند و شخصیت، رفتارها و واکنش‌های امروز ما را می‌سازند. آنچه هستیم، آنطور که می‌اندیشیم و هر چیزی را که می‌خواهیم؛ حتی عمیق‌ترین اهداف شما نیز در تسخیر خاطرات‌تان هستند.

هر اتفاق یک ردپا در مغز می‌گذارد و مجموعه آن‌ها شخصیت انسان را می‌سازد

شخصیت شامل رفتارها، سبک فکرها، شیوه‌ی حرف زدن، درک محیط و تعامل‌های بین فردی است که پیوسته بر اساس یک الگوی قابل تشخیص در یک فرد مشاهده می‌شود. با این تعریف از شخصیت، به خوبی می‌توان ردپای خاطرات را دنبال کرد؛ در ادامه تاثیر خاطره بر روی کلیدواژه‌های این تعریف را مورد بررسی قرار می‌دهم.

وقتی یک رویداد درونی یا بیرونی اتفاق می‌افتد و فرد به آن پاسخ می‌دهد آنگاه می‌گوییم یک رفتار شکل گرفته است. اگر یکی از همکلاسی ها، شما را مسخره کند چه پاسخی به این رویداد می‌دهید؟ گزینه‌های مختلف پیش روی شماست؛ می‌توانید مقابله به مثل کرده و او را مسخره کنید، یا سکوت کرده و او را نادیده بگیرید و حتی شاید با او درگیر شوید. هر واکنشی که نشان می‌دهید کاملا به خاطرات‌تان مرتبط می‌شود.

بنابراین وقتی گفته می‌شود آن دانش آموز شخصیت آرامی دارد و سکوت می‌کند؛ یعنی آن دانش آموز، مجموعه‌ای از خاطرات را دارد که به او آموخته است که در این شرایط سکوت کند و پاسخش را اینطور نشان دهد. در نمونه ای، با دانش آموزی صحبت می‌کردم که وقتی دیگران او را مسخره می‌کردند، با آن‌ها درگیر می‌شد و وقتی علت این رفتارش را بررسی کردم، به خاطره‌ای از اول ابتدایی رسیدم که مادرش به او گفته بود وقتی کسی چیزی بهت گفت، او را کتک بزن تا دیگر این حرف را تکرار نکند.

هویت در گرو شخصیت و شخصیت زیر سلطه خاطرات است

همین دستورالعمل به صورت یک خاطره محوری، روی رفتارهای آن دانش آموز اثر گذاشته و او را پرخاشگر کرده بود. آنگاه که متوجه وجود یک خاطره شد؛ تصمیم گرفت تحت تاثیر آن خاطره به رفتارهایش عمل نکند. آگاهی از وجود خاطرات نقش کلیدی در بهبود رفتارهای فردی دارد. دانش آموز دیگری بود که پاسخ‌های او به همه رفتارها، فقط پذیرش بود. او هرگز اعتراضی نداشت و همه رفتارهایی که با او می‌شد را می‌پذیرفت. یک فرد از پیش تسلیم شده بود. خاطراتی که او در زندگی‌اش داشت، باعث شده تا چنین رفتاری پیدا کند.

او می‌گفت هر وقت خواستم در مورد چیزی اعتراض کنم، به شدت سرکوب و حتی تنبیه بدنی شدم. هر وقت نظر شخصی‌ام را گفتم بلافاصله به من گفتند که تو بچه هستی برای همین خوب و بد را تشخیص نمی‌دهی. آن‌ها به جای من حرف می‌زدند و خواسته‌های خودشان را به آنچه مطلوب من بود، ترجیح می‌داند و مجموعه این اتفاقات پی در پی از او یک شخصیت تسلیم شده ساخته بود که نظرهای شخصی‌اش را فراموش می‌کرد و هیچ حقی برای خودش قائل نبود.

نسبت به دنیای پیرامون خود چگونه می‌اندیشید؟ فکرهایی که در سرتان می‌آید نیز یک پایه قوی در خاطرات دارند. آن زمانی که فکر می‌کنید انسان مسئولیت‌پذیری هستید و این دیدگاه مثبت را دارید بایستی بدانید که شما با بررسی خاطرات موفق قبلی خود به این نتیجه رسیده‌اید و اگر این خاطرات نبودند الان تحلیل شما چیز دیگری می‌شد. افکار آدمی تا این حد به خاطرات وابسته است که می‌توانم بگویم انسان، خارج از حوزه خاطراتش نمی‌تواند بیندیشد.

دانش آموزی می‌گفت که «هرگز نمی‌توانم منظم باشم و یک برنامه را اجرا کنم حتی اگر آن برنامه، بسیار سَبُک باشد»، چرا به این نتیجه رسیده بود؟ وقتی گذشته‌اش را با هم بررسی کردیم به خاطراتی رسیدیم که در آن تلاش‌های زیادی برای منظم شدن و پایبندی به برنامه و درس خواندن کرده بود ولی هربار یک مشکلی پیش آمده بود و اجازه نمی‌داد او منظم باشد. البته او فردی کمالگرا و ایده آل اندیش بود و برای همین طرز تفکرش نسبت به نظم خیلی رویاپردازانه بود به طوری که هیچ فردی در جهان نمی‌توانست توسط تعریف‌های ذهنی او منظم باشد.

همین که او فردی کمالگرا بود نیز ناشی از خاطره‌ای می‌شد. پدرش همیشه تاکید می‌کرد که یا کاری را نباید انجام داد یا باید آن کار را به بهترین شیوه اجرا کرد. همین جملات تکرار شونده از این دانش آموز یک فرد کمالگرا و تا حدودی هم وسواسی ساخته بود.

داوطلب کنکوری دیگری را بررسی کنیم؛ او گمان می‌کرد گوشه گیر و فردی درونگرا است و در تعامل با همکلاسی‌هایش ضعیف عمل می‌کند و آن‌ها فکر می‌کنند که خودش را می‌گیرد در حالیکه او فقط بلد نبود چطور صحبت کند.

پدر و مادر این داوطلب کنکور وقتی او کودک بود، همیشه می‌گفتند که اگر میهمان و همکاران ما به خانه آمدند، تو به آن‌ها سلام کن و بعد به داخل اتاقت برو و بازی کن و جلوی میهمان‌ها نیا تا ما تو را فردا به پارک ببریم و خوراکی‌های خوشمزه بخریم. او همیشه همین رفتار را انجام می‌داد و دقیقا فردای آن روز پارک و رستوران را جایزه می‌گرفت. کمی که بزرگتر شد، پدرش گفت اگر با بچه‌های دیگر بازی نکنی برایت کامپیوتر می‌خرم تا بازی‌های رایانه‌ای انجام بدهی. دقیقا او از هم سن و سال‌هایش دور شد و جایزه‌اش را گرفت.

وقتی به کلاس اول رسید، در زنگ ورزش وقتی می‌خواست فوتبال بازی کند چون تا حالا بازی نکرده بود، نتوانست خوب عمل کند و همه بچه‌ها وی را از تیم خودشان بیرون انداختند و او به گوشه حیاط مدرسه رفت. حتی نمی‌توانست در زنگ‌های تفریح با دیگران صحبت کند چون قبلا این کار را با هم سن و سال‌هایش انجام نداده بود و از طرفی همیشه پدرش به او گفت بود که بچه ها، ممکن است حرف‌های زشت یاد تو بدهند و باید از آن‌ها دوری کند.

تمامی این حرکت ها، موجب شده بود که او گوشه گیر، درونگرا و فراری از دیگران باشد. شخصیت او نیز مانند شخصیت همه انسان ها، زیر سلطه خاطراتش بود. خاطراتی که به او یادآور می‌شدند چگونه باید باشد و چطور باید رفتار کند. او وقتی به آگاهی از وجود این خاطرات رسید، دیدگاهش تغییر کرد و به جای آنکه احساس ناکامی کند تصمیم گرفت با اصولی که به او آموزش دادم، آرام آرام سَبک رفتاری‌اش را تغییر دهد و اثر خاطرات را از بین ببرد.

البته دقت کنید در هیچ یک از این خاطرات، پدر و مادرها قصد بدی نداشتند. متاسفانه پدر و مادرها هم بر اساس خاطرات خودشان، تصمیم می‌گیرند که چطور فرزند خویش را تربیت کنند. فراموش نکنید که پدر و مادرها هم انسان هستند و آن‌ها نیز بر اساس خاطراتشان برنامه ریزی شده‌اند و هر رفتاری از خود نشان می‌دهند، ریشه در اتفاقات قبلی زندگی‌شان دارد.

شخصیت انسان نیز نتیجه خاطراتی است که در زندگی تجربه کرده است. اگر خاطرات تغییر می‌کردند شخصیت امروزمان نیز متفاوت می‌شد. هر آموزش تازه‌ای یک خاطره است. یک برخورد ساده در کتابخانه با یک دانش آموز دیگر نیز خاطره‌ای است که قطعا تاثیرش را بر روی زندگی ما خواهد گذاشت اگر آگاهانه زندگی نکنیم. تمام آنچه با آن مسئله دارم این است که اکثر دانش آموزان و داوطلبان کنکور، با آگاهی نسبت به خاطراتشان رفتار نمی‌کنند و همین است که باعث اشتباهات زیادی در طول مسیر زندگی‌شان می‌شود.

خاطرات، باور ساز هستند

باور من، خاطره من است مقاله

فردی با اعتماد به نفس هستید یا خود کَم بینی دارید و در ارتباط گرفتن با دیگران زجر می‌کشید، باور دارید که درس ریاضی را خوب یاد نمی‌گیرید ولی در درس‌های حفظی، خیلی بهتر عمل می‌کنید؟ تمامی این برداشت‌های ذهنی که به عنوان «باورهای فردی» شناخته می‌شوند، در قلمرو خاطرات شما شِکل گرفته اند. هیچ یک از این نتایج ذهنی که گرفته اید، خارج از محدوده خاطرات‌تان نیست. هیچ باوری به دلیل ژنتیک یا ارث به شما منتقل نشده است.

همه باورهای فردی‌تان در اثر زندگی با افراد اطراف‌تان ایجاد شده است. مجموعه‌ای از اتفاقات رخ داده باعث شده به نتایجی در مورد خودتان برسید و آن‌ها را باور کنید و چنین بیندیشید که آن‌ها درست هستند. آنچه با شما در میان می‌گذارم این است که تمام باورهای مثبت و منفی که دارید، دروغ هستند و هیچ یک وجود خارجی ندارند. بگذارید کمی پیرامون همین جمله صحبت کنیم. در گام اول نیاز است در مورد واژه «دروغ» کمی فکر کنیم؛ وقتی گفته می‌شود فلان جمله دروغ است یعنی با حقایق و واقعیت‌ها سازگاری ندارد.

باورهای فردی در گلدانی از خاطرات شکل می‌گیرند

وقتی می‌گویم همه باورهای مثبت و منفی دروغ هستند به این معناست که با حقایق و واقعیت‌ها هم خوانی ندارند. به عبارت دیگر، وقتی دانش آموزی می‌گوید در درس ریاضی خیلی خوب عمل می‌کند و باورش این است که در این درس توانایی منحصر به فردی دارد، در واقع مشغول دروغ گویی به خودش است. واقعیت چیست؟ این دانش آموز خاطرات خوشمزه و مثبتی از درس ریاضی برایش ایجاد شده که هر بار تمایل بیشتری به خواندن آن دارد. هر خواندن اضافه، باعث تقویت مدارهای آموزش ریاضی در مغز او شده است. سلول‌های بیشتری به قسمت‌های درگیر در یادگیری مبحث ریاضی اضافه شده‌اند و او را برای این توانایی، آماده‌تر می‌کنند. در واقع او در چرخه، «تشویق شو، کار کن، تشویق شو» قرار گرفته است. بنابراین «باور به اینکه او یک توانایی منحصر به فرد دارد» جمله‌ای دروغ است.

همین موضوع را برای باورهای منفی در نظر بگیرید. دانش آموزی می‌گوید من باور دارم که در کنکور قبول نمی‌شوم. جمله‌ای دروغ که از زبان او بیرون می‌آید، چرا؟ چون این دانش آموز نیز مجموعه‌ای از خاطرات منفی را در مورد موفقیت دارد و او را به این نتیجه رسانده است که نمی‌تواند موفق شود. آیا او واقعا نمی‌تواند موفق شود؟ خاطرات، محدوده زندگی ما را تعیین می‌کنند، باورهای ما را بدون آنکه آگاه باشیم، سر و شِکل می‌دهند و بی‌خبر از آنکه وجود همین خاطرات مثبت و منفی است که باعث می‌شود نسبت به خود برداشت پیدا کنیم.

شاید بگویید باورهای مثبت که خوب هستند، حتی اگر دروغ هم باشند، باز هم باعث بهتر شدن زندگی‌مان می‌شوند. اما این جمله هم همواره درست نیست. اصولا زندگی با خاطرات مثبت و منفی، در هر دو صورت خطرناک است. مثال‌ها بهتر این مفهوم را توضیح می‌دهند. دانش آموزانی را در نظر بگیرید که باور دارند با خواندن چند روز قبل از امتحان، به نمره بالا دست پیدا می‌کنند.

بله، خاطرات آن‌ها از امتحانات گذشته، به خوبی این موضوع را تایید می‌کند که با خواندن شب امتحانی، نمرات بالایی کسب می‌کنند. حالا این دانش آموزان در طی ۱۱ سال مدرسه، با این باورهای قوی مثبت ولی دروغ، پرورش پیدا می‌کنند و به سال دوازدهم می‌رسند و می‌خواهند در کنکور شرکت کنند. عمری است با باور اینکه باید شب امتحانی وجود داشته باشد تا درس بخوانند، زندگی کرده اند، حالا چطور بخواهند برای کنکور تلاش غیر شب امتحانی کنند؟ این گونه است، یک باور مثبت ولی دروغ، باعث به زحمت افتادن آن دانش آموز می‌شود و مدت‌ها بایستی تحت درمان قرار بگیرد تا از دقیقه نودی بودن و شب امتحانی خواندن خارج شود.

با دانش آموزی صحبت می‌کردم که می‌گفت: «چطور می‌شود که یک نفر مثل من که در درس ریاضی، اینقدر قوی است و تمام نمراتم ۲۰ می‌شود و حتی خیلی جاها، بهتر از معلم می‌توانم درس بدهم، اما در بقیه درس‌ها ضعیف هستم؟ مشکل من کجاست که نمی‌توانم نمرات خوبی از درس عربی و فارسی بگیرم؟» می‌توانید حدس بزنید چرا این فرد، اینطور شده بود؟ بله، باور او چنین بود که تنها درسی که ارزش وقت گذاشتن دارد، درس ریاضی است. یک باور قوی مثبت ولی دروغ در مورد درس ریاضی داشت به طوری که تمام وقت خودش را می‌خواست صرف درس ریاضی کند. بنابراین او که برای موفقیت در کنکور، نیاز به تسلط روی همه دروس داشت، از این ماجرا اذیت می‌شد.

آنچه با آن مسئله دارم، این است که خاطرات مثبت که باعث شکل گیری باورهای مثبت می‌شوند را بی‌خطر تصور کنید. در حالیکه در دنیای واقعی، تعداد زیادی از دانش آموزان، درگیر باورهای مثبت خودشان هستند و چون معتقدند این باورها، راست هستند، به ناچار تسلیم شده و بر اساس مُشتی خاطره به زندگی خودشان ادامه می‌دهند.

یک دانش آموز سطح بالا از نظر فکری، کسی است که به جای زندگی بر اساس خاطرات مثبت و منفی، تصمیم می‌گیرد تا بر اساس نیازهای خودش زندگی کند. به طور مثال؛ من می‌خواهم پزشکی قبول شوم، آنچه به آن نیاز دارم کسب درصدهای لازم در هشت درس مورد نظر است. چه خاطرات مثبت و چه خاطرات منفی از درس‌ها دارم، بایستی در این درس‌ها به پیشرفت تحصیلی متناسب با هدفم برسم. این اولین قدم است که او به این درک درست برسد که نیازهایش چیست.

گام بعدی، تلاش برای بستن پرونده تمام باورهای مثبت و منفی خودش نسبت به این دروس است. او تمام خاطرات خودش را به صورت یک دادگاه کامل برگزار کرده و آن‌ها را به طرز صحیح بایگانی می‌کند تا شرایط فکری خودش را برای آنکه بتواند خارج از خاطره‌ها زندگی کند، فراهم آورد. به منظور کاربردی‌تر شدن صحبت هایم، یک مثال را بررسی می‌کنم.

شخصی باور داشت که همه درس‌ها را با یک بار خواندن به خوبی یاد می‌گیرد و نیازی به مرور و تکرار ندارد. از او خواستم تمام خاطراتی که باعث شکل گیری این باور مثبت قوی شده است را برایم لیست کند. او نیز چنین فهرستی را آماده کرد:

  • وقتی ابتدایی و راهنمایی (منظور همان متوسطه اول) بودم، سر کلاس همه درس‌ها را یاد می‌گرفتم.
  • بابام می‌گفت، بچه من نیاز به درس خواندن در خانه ندارد.
  • هیچوقت هیچ چیزی را دو بار نخوانده ام.
  • من خِنگ نیست که لازم باشد چند بار هر چیزی را مرور کنم.
  • هرکسی مرور کند، یعنی کُند ذهن است.

قبل از ورود به دادگاه خاطرات دو نکته در مورد این دانش آموز اضافه می‌کنم: ۱- او در دوره دبیرستان که مطالب سنگین‌تر شده بود، برای کم نشدن نمره‌هایش و برای آنکه مرور نکند، تصمیم می‌گرفت از تقلب کردن استفاده کند. او یک دانش آموز تنبل نبود، فقط باور داشت هرکسی که مرور می‌کند یک فرد خِنگ و کُند ذهن است و دوست نداشت حرف‌های خوش پدرش زیر سوال برود و حس بدی پیدا کند.

۲- این فرد، در درس‌های فیزیک و ریاضی قدرت حل مسئله پیدا نکرده بود زیرا هیچوقت حس خوبی از حل نمونه سوال در خانه نداشت و همچنین نسبت به زیست متنفر بود چون برای حفظ کردنش نیاز بود چندیدن و چند بار جملات را بخوانی و این کار به او حس خِنگی می‌داد.

حالا چطور بایستی دادگاه خاطرات او را برگزار کنیم؟ کاری که من انجام دادم این بود که او را به فضای درسی دوره ابتدایی و راهنمایی (همان متوسطه اول) بُردم و برایش این موضوعات را تشریح کردم: یکی از وظایف معلم‌های دوره ابتدایی، ایجاد احساس خوش و مثبت در مدرسه و سر کلاس درس است. آن‌ها سعی می‌کنند به همه دانش آموزان این اطمینان را بدهند که درس‌شان خوب است و از پس همه سوالات بر می‌آیند و اصلا کسی خِنگ‌تر از دیگری نیست.

اما گاهی تحقق این هدف با اشتباهات علوم شناختی زیادی همراه می‌شود، به طوری که اثر منفی روی اندیشه فرد می‌گذارد. معلمی به دانش آموزش می‌گوید آفرین تو چقدر باهوشی که همه درس‌ها را همین جا یاد می‌گیری. این تشویق ساده، مدارهای خاطره‌ای برای آن دانش آموز را فعال می‌کند و باور مثبت ولی دروغی را برایش می‌سازد که او می‌پندارد فردی باهوش است و در تمام سال‌های درس خواندنش موظف است که همه درس‌ها را سر کلاس یاد بگیرد و نیاز به تمرین ندارد.

وقتی این‌ها را برایش گفتم، بلافاصله به خاطره‌ای اشاره کرد که معلم خصوصی درس ریاضی‌اش به او گفته بود، من خیلی خوشحالم که به تو درس می‌دهم چون تو همه چیز را زود می‌فهمی و نیاز به توضیح دوباره نداری.

این تایید شدن‌ها باعث شده بود، او همیشه از حل نمونه سوال بیشتر و تنوع دادن به آموخته‌هایش خودداری کند و دچار افت تحصیلی زیادی در ریاضی و خواهر دوقلوی این درس یعنی فیزیک شده بود.

بنابراین معلم‌ها برای ایجاد یک حس خوب، به اکثر افراد این جملات را می‌گویند. آن‌ها می‌خواهند تلاش کنند تا شما میل مثبتی از یادگیری درس‌شان داشته باشید ولی این جملات بیشتر از آنکه مفید باشند، به ضرر دانش آموز تمام می‌شود.

در واقع، انتظار منطقی این است که یک معلم به دانش آموزان اصول یادگیری در مغز را تشریح کند و بگوید که مراحل یادگیری، تثبیت و قدرت حل مسئله چیست و به جای تعریف‌های بی‌پایه، تفکرات درست را شِکل بدهد.

باد کردن دانش آموزان به اسم اینکه انگیزه می‌دهم و آن‌ها را از لحاظ روحی بالا نگه می‌دارم یک خیانت است و اگر به شخصیت و هویت آن دانش آموز احترام می‌گذاریم بایستی علم یادگیری را برایش تشریح کنیم و بداند که یادگیری از چه مراحلی تشکیل شده است و مغز با مرور و تکرار چه تثبیت بهتری در حافظه بلند مدت انجام می‌دهد.

یک دانش آموز لازم است بداند که مدارهای یادگیری از ارتباط بین سلول‌های عصبی شکل می‌گیرد و هر مرور، باعث تقویت این یادگیری می‌شود. دقیقا مثل اینکه به گیاه کوچکی طبق برنامه زمانی مختص آن گیاه، آب و کود بدهید تا رشد کند. هرچه بهتر مرور کنید، مدارهای یادگیری‌تان بهتر عمل می‌کند و مطالب را اصولی‌تر وارد حافظه بلند مدت خود می‌کنید.

به عبارت بهتر مغز در اثر مرورهای بیشتر، تغییراتی می‌کند و مدارهای یادگیری تقویت می‌شوند و اگر مرور نکنیم، این پیوندهای عصبی، آرام آرام پاک می‌شوند و این مکانیسیم یادگیری همه ما انسان هاست. مرور کردن هیچ ارتباطی به کُند ذهنی ندارد، بلکه اساس یادگیری هر انسانی، مرور کردن است.

آنچه این دانش آموز نیاز به شنیدنش داشت این جمله بود که «درس خواندن رقابت ماست‌خوری نیست که هرکسی زودتر تمام کند برنده است» بلکه درس خواندن یک جریان فردی است. هیچ هوش و استعدادی در کار نیست. درس خواندن یک مهارت است که برای تقویت و تسلط روی این مهارت، نیاز به تمرین، تکرار و مرور داریم. هر چقدر مرورها نزدیک‌تر و بیشتر باشند، عمیق یادگیری‌تان بیشتر می‌شود. مرور کردن، ارزش فردی شما را کاهش نمی‌دهد بلکه تعهدتان به علم یادگیری و اصولی زندگی کردن را نشان می‌دهد.

جالب است بدانید این دانش آموز، تمام افتخارش به این بود که همیشه نفر اول از سر جلسه امتحان بلند می‌شود. البته قابل توجیه است که چرا او می‌خواست نفر اول از پشت میز و صندلی امتحان برخیزد.

چون بایستی حرف و تشویق پدرش را تایید می‌کرد و به همه ثابت می‌کرد که باهوش‌ترین دانش آموز است. او تقلب می‌کرد، ولی این کار را بد و اشتباه نمی‌دانست. خیلی از درس‌ها را اصلا بلد نبود ولی با تقلب نمرات بالایی گرفته بود. حتی تقلب کردن را نشانه زرنگی و باهوشی خود می‌دانست.

برایش توضیح دادم که گاهی یک فرمول، می‌تواند بارها از ذهن تو خارج شود، اگر امروز تستی را بزنی و در چرخه مرور و تست زنی دوباره آن را تکرار نکنی، قطعا تسلط خود را از دست می‌دهی.

حتی قوی‌ترین معلم ها، وقتی با وقفه تابستان رو به رو می‌شوند، اگر اهل مطالعه نباشند قطعا دچار افت خواهند شد. جالب اینکه، بسیاری از ایرانی‌های خارج از کشور، وقتی به تعطیلات می‌آیند در صحبت فارسی دچار مشکل می‌شوند و وقتی هم باز می‌گردند، تا چند روزی، در ادای کلمات به زبان آن کشوری که در آن زندگی می‌کنند، نیز اذیت می‌شوند.

آنچه انسان به عنوان «مهارت» کسب می‌کند، اگر با تکرار و مرور همراه نشود، روز به روز در آن مهارت، به فردی ضعیف‌تر تبدیل می‌گردد. برای همین است که موسیقی دانان، به طور منظم، به نواختن وسایل موسیقی خویش، می‌پردازند و سعی می‌کنند از آن‌ها دور نمانند و حتی در مسافرت‌های خود، آن‌ها را ببرند.

ذهنیت سر کلاس یاد گرفتن و دیگر درس نخواندن، یک تفکر سنتی در بین پدر و مادر هاست. ما به علم باید نگاه کنیم، چیزی که علم یادگیری می‌گوید این است که بایستی به طور منظم، مرور داشته باشیم تا یک مهارت، در سطح عالی خودش باقی مانده و تثبیت شود.

جایی که خیلی روی آن باید کار می‌کردیم این بود که چنین دانش آموزی، به تشویق شدن توسط دیگران خیلی خیلی اعتیاد داشت. اساس زندگی‌اش مثل اکثر انسان ها، روی تعریف و تشویق چیده شده بود.

همکلاسی هایش، او را فردی زرنگ و باهوش می‌دانستند که می‌تواند معلم‌ها را بپیچاند و تقلب کرده و نمرات عالی بگیرد و تازه نفر اول هم از سر جلسه امتحان بلند شود. همین تشویق‌ها به اضافه خاطرات مثبتی که از حمایت‌های پدرش داشت، در مجموع چرخه‌ای از باورهای نادرست را در وی ساخته بود.

این دانش آموز، نیاز داشت به آگاهی در مورد تعریف‌ها برسد. فرایند مشاوره‌ای را برای این آگاهی آغاز کردم. اطلاعات زیادی را در مورد تشویق و حمایت‌ها و فرایند شرطی شدن به او آموختم و توضیح دادم که این تشویق‌ها اولا چه اثری روی هورمون‌هایی مثل دوپامین می‌گذارند و سپس موضوع شکل گیری رفتار و شرطی شدن کلاسیک و فعال را برایش جا انداختم (توضیحات مربوط به این اصطلاحات را بعدا در دروه رفتارشناسی برایتان توضیح خواهم داد چون مباحث بسیار گسترده‌ای هستند).

در ادامه صحبت هایم، به این موضوع پرداختم که تعریف کردن‌های بقیه، تا چه حد خطرناک است و اگر این تعاریف غلط و نادرست باشند که اوضاع بدتر هم می‌شود. بنابراین، به او توضیح دادم که صحبت‌های پدرش و تعریف‌هایی که از وی می‌کرده، فقط در چارچوب پدر فرزندی می‌باشد.

این تعریف با علم یادگیری مشکل دارد و ما نباید تحت تاثیر تشویق‌های مثبت قرار بگیریم. اصولا، نیازی نیست هر کسی تعریف کرد آنگاه مسیر زندگی‌مان را بر اساس درست از آب در آمدن آن تعریف تنظیم کنیم.

صحبت‌هایی که چندین جلسه طول کشید ولی پرونده خاطرات مثبت و خوشمزه او بسته شد و باورهایش را کنار گذاشت و تصمیم گرفت بر اساس علم یادگیری، برنامه ریزی را اجرا کرده و پایبند به مرور باشد. صد البته مغز، فشارهای زیادی را به او می‌آورد تا جلوی این تغییر را بگیرد اما با شناختی از مغز داشتیم، توانستیم تحمل کرده و با فشارهای آگاهانه، به زندگی علمی خود تداوم بدهیم.

باورهایی که داریم، در بستری از خاطرات و تجربه‌هایی که برای‌مان رخ داده است، شکل گرفته اند. چه باورهای مثبت و چه منفی، هر دو دروغ هستند و ممکن است باعث غلط زندگی کردن فرد شود. بنابراین اگر روی نیازها تمرکز کنیم، قطعا به جایی بالاتر می‌رسیم و به درک بهتری از زندگی دست می‌یابیم. زندگی بر اساس باورهای خاطره ای، بسیار خطرناک است.

خاطرات، خواهر دو قلوی احساسات

اول خاطره بود یا اول احساس؟ مقاله

سر سفره شام قهر کرد، همه نازش را کشیدند و فردای آن روز، شهربازی رفتند و پیتزا خورند. او همیشه منتظر یک بهانه برای قهر کردن است. جملاتی که مطالعه کردید، مدل زندگی یک پسر ۷ساله بود. دفعه اولی که در زندگی اش، بدون هیچ دلیل مشخصی قهر کرد و غذا نخورد، با محبت بی‌مورد پدر و مادر رو به رو شد و آنقدر او را نوازش کردند و قول‌های اضافه به وی دادند که او یک خاطره با احساس مثبت در ذهنش از قهر کردن ثبت شد.

او هرچیزی را که می‌خواست به همین روش به دست می‌آورد. تمام خاطرات او از قهر کردن و شام نخوردن با احساسات مثبتی مثل شهربازی رفتن، خرید وسایل بازی و مسافرت همراه شده بود. مدلی که اگر اصلاح نمی‌شد ممکن بود تا آخر عمر به عنوان یک مدل فکری در این شخص باقی بماند به طوری که در تمام سال‌های زندگی‌اش به همین روش زندگی کند.

هر خاطره‌ای که در ذهن داریم، با یک احساس، پیوند برقرار می‌کند و جالب است بدانید با گذر عمر، خود خاطره را شاید به یاد نیاورید ولی اثر حسی آن خاطره برای همیشه با شما خواهد ماند.

خاطرات و احساس‌های مخصوص به آن ها، خواهران دوقلو هستند. هرگاه با احساسی رو به رو می‌شوید که دلیلش را پیدا نمی‌کنید مطمین باشید به خاطره‌ای در گذشته باز می‌گردد. به اتفاقی در سال‌های قبل که در این شرایط زمانی، مکانی و روحی رخ داده است و شما را آزار می‌دهد.

خاطرات و احساسات با هم پیوند قوی دارند و به یکدیگر کمک می کنند.

با فردی کار می‌کردم که کنکوری و دانش آموز نبود بلکه می‌خواست برای تربیت فرزندش از من مشورت بگیرد اما به طرز وحشتناکی در ماه‌های دی، خرداد استرس می‌گرفت. او چنین گزارش می‌داد:

با وجود اینکه نه دانش آموز هستم، نه کنکوری و نه دانشجو، ولی در دی و خرداد زندگی برایم جهنم می‌شود و حوصله هیچ چیزی را ندارم و همه این ماه‌ها را در استرس و فشار روانی زندگی می‌کنم و نمی‌دانم چرا این احساس بد با من همراه است. هیچ اتفاقی هم الان رخ نداده که بگویم به دلیل آن است. زندگی‌ام عالی است ولی این حس‌های بد آرامش مرا می‌گیرند.

پاسخ روشن است، احساسات خواهر خاطرات هستند پس وقتی احساسی دارید که به دلیل اتفاق امروزتان نیست بایستی به گنجینه خاطرات خود رجوع کنید. از او خواستم هر چه در مورد دی و خرداد در طول سال‌های قبل در ذهنش دارد را برایم بیان کند که چنین گفت:

والدینم معلم بوده‌اند و برای همین خیلی تحت فشار بودم، زیرا همه معلم ها، همکاران پدر و مادرم حساب می‌شدند و همه نمرات و رفتارهای مرا را گزارش می‌دادند. همین باعث شده بود که همیشه در دی و خرداد، با گریه زیاد و استرس‌های اضافه‌ای که بقیه دانش آموزان نداشتند، رو به رو شوم.

خرداد و دی ماه برایم یادآور فشار روانی ناشی از آبروی پدر و مادر بود. خاطراتی که از این دو ماه در ذهنم باقی مانده، باعث شده که دلم بخواهد کاش این دو ماه از تقویم سال حذف می‌شدند.

درست است که او الان زندگی خوبی دارد و هیچ مشکلی در این روزهایش رخ نداده که استرس داشته باشد ولی خاطرات قدیمی او نقش بازی می‌کنند و با فرا رسیدن ماه‌های دی و خرداد، او سراسر آشوب و استرس می‌شود.

احساسات با خاطرات پیوند برقرار می‌کنند و هرگاه در شرایط زمانی، مکانی و روحی آن خاطره قرار بگیرید آنگاه حس‌های پیوند خورده فعال می‌شوند و شما را آزار می‌دهند.

احساسات و خاطرات مانند آجرهای یک دیوار روی هم چیده می‌شوند و پیوند برقرار می‌کنند.

همیشه خاطرات یادمان نمی‌آید ولی احساس پیوند زده شده به آن خاطره، را تا آخر عمر همراه خود خواهیم داشت. با دانش آموزی کار می‌کردم که علاقه شدیدی به درس شیمی داشت، کتاب‌های شیمی دانشگاهی را هم در همان دبیرستان خوانده و روی این درس به درک بالایی رسیده بود.

همیشه می‌گفت که تا درس شیمی می‌بینم، تمام دنیا را فراموش می‌کنم و دلم می‌خواهد وقتم را برای شیمی بگذارم. هرچند مغزم خیلی وقت‌ها اذیتم می‌کند و موج‌های نا امیدی را به سویم می‌فرستد، ولی به هر قیمتی شده روی شیمی وقت می‌گذارم و تمام سعی خودم را می‌کنم که این درس را بخوانم.

کاش رشته شیمی از نظر شغلی اوضاع خوبی داشت تا این رشته را در دانشگاه بخوانم. من درس شیمی را مثل فرزند خودم دوست دارم و با تمام فشارهای روانی ناشی از درس خواندن اما علاقمندم وقتم را روی درس شیمی بگذارم.

وقتی از او پرسیدم چرا این درس را به این صورت می‌پسندد در پاسخ گفت دلیلش را نمی‌دانم در حالیکه دلیل مشخص است؛ چیزی به جز خاطره در اینجا نقش بازی نمی‌کند.

از آنجا که زندگی کردن بر اساس خاطره بسیار خطرناک است و می‌تواند به اشتباه کردن در کل مسیر زندگی بازگردد از او خواستم تا ریشه خاطره‌ای این علاقه را بیرون بکشد. هرچه فکر کرد متوجه خاطره مستقیم و جذابی که او را به درس شیمی کشانده باشد نشد، تا اینکه خواهر بزرگترش معما را برای ما حل کرد.

این دانش آموز یک همکلاسی داشته که خیلی با هم رقابت داشته اند. در یکی از امتحانات شیمی، آن هم شاگردی نمی‌تواند نمره خوبی در درس شیمی کسب کند ولی او نمره خوبی می‌گیرد و همین حس مثبت از اینکه توانسته در این درس بهتر از همکلاسی خودش باشد باعث شده بود به شیمی تمایل نشان دهد.

خواهرش می‌گفت آن روز وقتی خواهرم به خانه آمد، به مادرم گفت کیک خانگی بپز و می‌خواهم جشن بگیرم چون نمره‌ام از همکلاسی‌ام بهتر شده است. از همان زمان، خواهرم مستندها و کتاب‌های شیمی را می‌دید و مطالعه می‌کرد، طوری که انگار برای این درس ساخته شده است. بنابراین یک خاطره فراموش شده، با یک احساس مثبت مانند حس پیروزی گره می‌خورد و علاقه را ایجاد می‌کند.

اما آیا زندگی بر اساس این علاقه درست است؟ این سوال مهمی است که در دوره «علاقه شناسی» به آن به صورت جامع می‌پردازیم و دنیای گول زننده آن را بررسی می‌کنیم.
به هر روی، چه خاطرات را به یاد آورید و چه آن‌ها را فراموش کرده باشید، احساس مثبت و منفی پیونده خورده شده با آن احساسات را هرگز فراموش نمی‌کنید و این هیجانات می‌توانند آنقدر قوی باشند که حتی تا آخر عمر شما را تحت تاثیر خویش قرار بدهند و باعث کج روی‌های زیادی در زندگی‌تان شوند.

تصمیم گیری ناآگاهانه بر اساس خاطرات رخ می‌دهند

تصمیم گیری خاطره‌ای یا خاطرات تصمیم گیری؟ مقاله

هر وقت گذرم به خیابان پُشتی می‌افتد، بی‌اختیار هوس سمبوسه می‌کنم. به سراغ مغازه مورد علاقه‌ام می‌روم و چند تا سمبوسه داغ و تازه را می‌خورم و وقتی به خودم می‌آیم که کار از کار گذشته و عذاب وجدان اضافه وزن و رعایت نکردن رژیم غذایی مرا درگیر می‌کند. نمی‌دانم چرا کنترلی روی این تصمیم خودم ندارم.

من و دوستم، عادت داریم هر وقت از مدرسه بر می‌گردیم، به سراغ یک گیم نِت (اتاق بازی) برویم و چند دَست با هم بازی کنیم و انگار خستگی از تمام بدنمان خارج می‌شود. ولی امسال، کنکور داریم و این بازی‌ها زمان زیادی را از ما می‌سوزاند و تازه برای یک خستگی ساده، چرا باید این همه وقت صرف کنیم؟ اما این تصمیم گیری که هر روز هم تکرار می‌شود و بیخیال آن نمی‌توانیم بشویم را چکار کنیم؟

از این مدل تصمیم گیری‌ها در زندگی یکایک ما موج می‌زند. عوامل مختلفی روی تصمیم گیری اثر گذار هستند که در دوره مخصوص «تصمیم گیری» به آن‌ها خواهیم پرداخت و بحث تصمیم گیری به خصوص انتخاب رشته که از مهم‌ترین گزینش‌های زندگی است را بررسی می‌کنیم ولی برای این قسمت، لازم است بدانیم که مهم‌ترین عامل اثر گذار روی تصمیم گیری‌های انسان، خاطراتی است که درباره آن موضوع یا موضوعات مشابه دارد.

هر تصمیمی که بدون تفکر و بر حسب نیازهای انسانی‌تان نباشد، قطعا در چارچوب پاسخ‌های گذشته یا همان خاطرات و تجربه‌ها جای می‌گیرد. در مثال اول همین فصل، آن شخص اشاره می‌کرد که با عبور از خیابان پُشت خانه شان، هوس سمبوسه می‌کند. او چطور این تصمیم گیری را فعال کرده که به سمت مغازه مورد نظر رفته و چند سمبوسه را می‌خورد؟

اگر گذشته او را بررسی کنیم به خاطرات عمیقا مثبتی می‌رسیم که تصمیم به سمبوسه‌خوری او را تحت کنترل قرار داده اند. این فرد برایم می‌گفت که ما حدود بیست (۲۰) سال است که در این محله زندگی می‌کنیم. از دوران کودکی وقتی در خیابان، فوتبال بازی می‌کردیم و حسابی تشنه و گرسنه می‌شدیم، به خیابان پُشتی می‌رفتیم و همگی چند سمبوسه با نوشابه می‌خوردیم.

سمبوسه برای من یادآور تمام آن بازی‌های دوران کودکی در کوچه و خیابان به همراه دوستانم است. من خاطرات خوشی از این میان وعده دارم. در واقع، این فرد وقتی از خیابان پُشتی عبور می‌کند، مغزش به او چنین می‌گوید: «دفعات قبلی که از این خیابان عبور کردی، چند سمبوسه خورده ای، الان هم بهترین گزینه این است که چند سمبوسه بخوری».

به همین سادگی، مغز با فعال کردن خاطرات و تجربه‌های قبلی از آن خیابان، وی را تشویق به تکرار پاسخ‌های قبلی می‌کند. پاسخی که منجر به خوردن چند سمبوسه و دوباره عذاب وجدان گرفتن است. جالب است که خود عذاب وجدان نیز یک پاسخ تکراری مبتنی بر عادت است.

زیرا او چند کیلو اضافه وزن داشت و همیشه می‌خواست فردی خوش اندام باشد و هرگاه غذای اضافه می‌خورد، مغزش به او می‌گفت: «دفعات قبلی که غذای زیادی خورده ای، عذاب وجدان گرفته‌ای پس الان هم باید عذاب وجدان بگیری».

مدل زندگی هر یک از ما دقیقا بر اساس همین چرخه پیشنهاد خاطره‌ای مغز تنظیم می‌شود. آنچه قبلا تجربه کرده اید، روی تصمیم گیری‌های شما برای آینده اثر می‌گذارد. در نمونه دوم، وقتی آن دو دانش آموز تصمیم می‌گرفتند که بعد از مدرسه به گیم نِت رفته و چند ساعتی را بازی کنند نیز بر اساس خاطرات مثبت خود چنین روندی را در پیش می‌گرفتند.

آن ها، در اثر تجربه‌های خوشمزه قبلی خود به این نتیجه رسیده بودند که بازی در گیم نِت می‌تواند خستگی درس خواندن در مدرسه را از تن بیرون کند. هر بار که این فرایند را اجرا می‌کردند یک خاطره مثبت دیگر به خاطرات قبلی خویش اضافه می‌کردند. حالا زنگ آخر مدرسه به صدا در می‌آید، همه دانش آموزان به سمت خانه روانه می‌شوند و این دو دوست، طبق پاسخ‌های قبلی مغزشان با این جمله رو به رو می‌شوند:

«روزهای قبلی وقتی زنگ آخر مدرسه می‌شد، شما به گیم نِت می‌روید. حالا هم زنگ آخر است پس لطفا پاسخ قبلی خود را تکرار کنید». این ندای درونی دو دانش آموز از روندهای قبلی‌شان است که باز هم آن‌ها را به سمت اجرای این تصمیم می‌رساند.

هر تصمیم گیری که ناشی از تفکر انسانی و لیست نیازهایتان نباشد قطعا در گرو خاطرات و گذشته‌تان می‌باشد. همین حالا هم می‌توانید حساب کتاب کنید که چنین تصمیم گیری‌هایی تا چه اندازه می‌تواند خطرناک باشد.

در اینجا می‌خواهم مغز را به پیش خدمت رستوران تشبیه کنم. وقتی به رستورانی که همیشه می‌روید مراجعه کنید، پیش خدمت که شما را می‌شناسد با منوی رستوران به سمت‌تان می‌آید و می‌پرسد: «چه میل دارید؟» و بلافاصله می‌گوید: «البته هر موقع تشریف می‌آورید غذای مخصوص سرآشپز را نوش جان می‌کنید آیا همان را برایتان سِرو کنم؟»

مغز ما هم به مانند همین پیش خدمت رستوران است. او با منو پر از خاطرات به سمت ما می‌آید و می‌گوید: «در این موقعیت و شرایطی که هستی، فلان تصمیم را می‌گرفتی آیا الان هم می‌خواهی همان تصمیم را بگیری؟» و شما هم در پاسخ خواهید گفت: بله، همان تصمیم همیشگی!

از اینجاست که زندگی آدم آهنی وارانه انسان آغاز می‌شود. اتفاقات و تجربه‌های گذشته، تصمیم‌های نا آگاهانه حال او را انتخاب می‌کنند. دقیقا مشابه یک برنامه از پیش تعیین شده که او را به سمت انجام کاری هدایت می‌کند.

خاطرات، انسان را مجبور می‌کنند که قاعده بازی را بر هم نزند و همان تصمیم همیشگی را بگیرد. دغدغه من هم دقیقا همین است. به طور مثال، خاطرات نشان می‌دهند که یک دانش آموز در درس ریاضی ضعیف است و او هر بار که با درس ریاضی رو به رو می‌شود به خاطر یک مُشت خاطره، تصمیم می‌گیرد بازهم از این درس متنفر باشد. به عبارت دیگر مغز در لباس پیش خدمت به این دانش آموز مراجعه می‌کند و چنین می‌گوید:

«قبلا که با درس ریاضی رو به رو می‌شدی از این درس کاملا متنفر بودی، حالا هم متنفر بودن را انتخاب کن» و دانش آموز مورد نظر، بدون اینکه هوشیاری روی این تصمیم گیری خودش داشته باشد، تسلیم خاطرات قبلی شده و متنفر بودن را انتخاب می‌کند. این چرخه تا جایی ادامه پیدا می‌کند که یا برای همیشه از درس ریاضی متنفر باقی می‌ماند یا اینکه یک روزی آگاهی بدست می‌آورد و متوجه می‌شود که انتخاب‌هایش بر اساس خاطره بوده اند. متاسفانه اکثر افراد تا آخر عمر، اسیر خاطرات‌شان هستند و با آن‌ها زندگی می‌کنند.

سه موضوع مهم دیگر وجود دارد که لازم می‌دانم در خصوص آن‌ها صحبت کنیم. اول اینکه، ما همیشه در مورد همه موضوعات، خاطره‌ای نداریم که بخواهند مستقیم روی تصمیم گیری های‌مان اثر بگذارند.

در اینجا، مغز سعی می‌کند از شبیه‌ترین خاطرات و تجربه‌ها برای تصمیم گیری استفاده نماید. دانش آموزی که برای اولین بار می‌خواست در کنکور شرکت کند، به من می‌گفت از روز کنکور می‌ترسم.

وقتی مسئله را چنین مطرح کردم که چه تصوری از روز کنکور داری و آن را برایم توضیح بده. در پاسخ به یکی از شبیه‌ترین خاطرات خودش به روز کنکور اشاره کرد. در واقع او خاطره‌ای از روز کنکور نداشت ولی خاطره‌ای از گذشته‌اش برایم تعریف کرد که می‌توانست شباهت‌هایی با روز کنکور داشته باشد.

این دانش آموc اینطور گفت: «وقتی کلاس پنجم ابتدایی بودیم، از طرف اداره آموزش و پرورش به مدرسه ما آمده بودند تا آزمونی از همه کلاس پنجمی‌ها بگیرند. معلم‌ها دچار استرس شده بودند و به همه بچه‌ها می‌گفتند، زودی به سالن امتحانات بروید، وای به حال تون اگر نمره‌های بدی بگیرید و آبروی ما را ببرید.

حتی صندلی‌ها نزدیک به هم بود که بازرس اداره می‌گفت یکی در میان باید بنشینیم و همین باعث شد که صندلی کم بیاید و همه در راهروها رفت و آمد می‌کردند و صدای جیر جیر صندلی‌هایی که از کلاس‌ها می‌آوردند تا در سالن امتحان بگذارند به استرس و ترس من از آزمون می‌افزود.

آن قدر درگیر شرایط محیط جلسه آزمون شدم که نمره‌ام با وجود اینکه شاگرد اول کلاس بودم ولی از خیلی‌ها بدتر شد. یک جورایی معلم‌مان که امیدش به نتیجه‌ام بود، از من روی گردان شد.

بعد از دو هفته که نتیجه‌های آزمون آمد و من برای اولین بار معنی رتبه در استان و منطقه و شهر را درک کردم، با تحقیر معلم رو به رو شدم. جمله‌ای که معلم به من گفت را هرگز فراموش نمی‌کنم. او گفت: گاهی توجه بیش از اندازه به دانش آموزی که گمان می‌کنی خیلی خوب درس می‌خواند باعث آبرو ریزی می‌شود.

من احساس می‌کنم به معلم خودم خیانت کرده‌ام و حالا که می‌خواهم در کنکور شرکت کنم، تمام باورم این است که آبروی پدر و مادر خودم را می‌برم. ترس و استرس کلاس پنجم دقیقا در وجودم به یادگاری مانده است».

مغز با لباس پیش خدمت رستوران، به این دانش آموز رجوع می‌کند و این جملات را می‌گوید: «تو خاطره‌ای از روز کنکور نداری، اما اجازه بده کمی در خاطراتت بگردم و ببینم چه چیزی پیدا می‌کنم که به وضعیت آزمون کنکور نزدیک باشد. آها! تو یک خاطره از کلاس پنجم داری که روز خیلی بدی را سپری کردی و آبروی معلم را بُردی و تا آخر سال هم معلم تو را تحویل نگرفت.

بنابراین به نظر می‌رسد این خاطره به درد روز کنکور می‌خورد. نتیجه اینکه لطفا در مورد روز کنکور احساسات ترس، استرس و آبروی پدر و مادر بُردن را انتخاب کن چون این انتخاب بسیار شبیه به گذشته تو می‌باشد».

آنچه بیان شد، یک نمونه از این است که اگر خاطره مستقیمی از یک موضوع نداشته باشید، آنگاه مغز به شبیه‌ترین خاطره یا تجربه و حتی اخبار پیرامون موضوع مراجعه کرده و چیزی از گذشته برای پوشاندن موضوع و تاثیر روی تصمیم گیری تان، خواهد یافت و سپس در لباس پیش خدمت، خاطره و تصمیم گیری ناشی از آن را به شما تقدیم می‌کند. در نتیجه لزومی ندارد همیشه خاطره مستقیمی از مورد فعلی خود داشته باشید.

موضوع دومی که در موردش صحبت می‌کنم مربوط به یک پرسش اساسی است و آن هم اینکه، دفعه اول وقوع هر خاطره ای، بسیار مهم است. هر خاطره‌ای یک دفعه‌ای هم دارد. مهم این است که من دفعه اول چطور برخورد کنم تا آن خاطره به شکل صحیح در ذهن من باقی بماند.

آنچه مهم می‌پندارم این است که یک دانش آموز یا داوطلب کنکور، بتواند خاطرات خویش را تحلیل و سپس آن‌ها را بایگانی کند و تصمیم گیری بر اساس خاطرات مثبت و منفی را متوقف سازد.

بحث تحلیل خاطره را در همین دوره آموزشی و در فصل هشتم، تشریح خواهم کرد اما دفعه اول و اینکه آنجا چه روی داده است را در دوره «رفتار شناسی» مطالعه می‌کنیم و یکی از جذاب‌ترین سَفرهای به گذشته، بررسی دفعه اول هر اتفاق است که دنیایی از آموزش‌ها با خود به همراه خواهد داشت.

آخرین موضوعی که در این فصل به آن می‌پردازم، دغدغه و پرسش مهم دیگری است. قطعا سوال برای‌تان رخ داده است که چه طور می‌توانیم از تصمیم گیری بر اساس خاطرات مثبت و منفی، جلوگیری کنیم. این موضوع نیاز به رَد و بَدل کردن اطلاعات زیادی دارد که قطعا در دوره «تصمیم گیری» به آن می‌پردازم و به طور جامع با محوریت همین سوال، که چگونه تصمیم‌های بر اساس نیاز و عقل انسانی خود بگیریم به گفت و گو، خواهیم نشست.

تمامی اهداف علاقه محور بر اساس خاطرات ساخته می‌شوند

نقش غم‌انگیز خاطرات روی اهداف مقاله

از بچگی مرا دکتر صدا می‌زدند. همه می‌گفتند برای این شغل ساخته شده ام. خیلی پزشکی را دوست دارم و تمام سریال‌هایی که مربوط به پزشکان باشد را هم دیده ام. هیچ مستند مربوط به پزشکی را از دست نمی‌دهم و عاشقانه رشته آن را دوست دارم. من برای این رشته ساخته شده ام.

این ها، بخشی از مکالمه‌های درونی بسیاری از کنکوری هاست. اکثر ما گمان می‌کنیم که از بچگی برای یک رشته خاص بهتر عمل می‌کنیم و انگار از ابتدا برای همین رشته پا به دنیا گذاشته ایم. این مدل تفکرات که به «اهداف علاقه محور» معروف شده، ناشی از خاطرات و تجربه‌هایی است که از گذشته با خود به همراه داریم.

وقتی فردی می‌گوید به رشته پزشکی علاقمند هستم یعنی تعداد بسیار زیادی خاطره خوشمزه و مثبت از رشته پزشکی در اختیار دارم. هیچ دقت کرده‌اید که اکثر افراد، حتی منابع و دروس رشته پزشکی را نمی‌دانند، از مراحل تحصیلی این رشته، با خبر نیستند و حتی اطلاعاتی در مورد گرایش‌ها و آزمون‌های مربوط به پزشکی ندارند اما، با تمام وجود به این رشته ابراز علاقه می‌کنند.

به عبارت بهتر، وضعیتی که در آن هستیم، مانند چشم بسته عاشق شدن است. هیچ درک درستی از جزییات رشته مورد نظر نداریم، ولی با تمام وجود آن را دوست داریم. چگونه چنین چیزی ممکن است؟

اگر از شما بخواهم، تصویر ذهنی خود از «رستم شاهنامه» بیان کنید احتمالا با گفتن قد بلند، هیکل درشت، عضله‌های ورزیده و چشم‌های گرد شده عصبانی، مشخصه‌های فیزیکی رستم را معرفی می‌کنید. علت این است که برداشت ذهنی ما، از کلمه پهلوان باعث شکل گیری این پارامتر‌ها می‌شود. در واقع آنچه در برنامه کودک دیده ایم، در حرف‌های پدر و مادر شنیده‌ایم و آنچه اطرافیان برایمان توضیح داده اند، رستم را چنین نمایش می‌دهد.

در مورد رشته پزشکی یا هر رشته دیگری که بر اساس نیازتان انتخاب نکرده باشید و در خصوص جزییاتش اطلاع ندارید ولی آن رشته را دوست می‌دارید، نیز دقیقا همین شرایط پا برجاست. وقتی دانش آموزی بدون تحقیق و بررسی نیازهای خودش و مراحل تحصیلی رشته پزشکی، مدعی می‌شود که به آن علاقمند است؛ در واقع می‌گوید که برداشت‌های ذهنی‌ام چنین شکل گرفته که رشته پزشکی، همان رشته مفید برای من است.

به عبارت بهتر، پدر و مادر، فامیل، رسانه ها، معلم و مدرسه و خلاصه هر شخصی که در مسیر زندگی این فرد قرار گرفته است، به نوعی باعث تراش خوردن افکار او شده است و چنین به نظر می‌رسد که دقیقا باید به همین رشته علاقمند باشد. واژه «علاقه» خطرناک‌ترین کلمه‌ای است که انسان در زندگی خویش می‌تواند به کار ببرد.

هرگاه، بخواهید انسانیت را از کسی بگیرید، کافی است از او بخواهید که بر اساس علاقه‌هایش زندگی کند. یعنی به مُشتی خاطره در گذشته خود مراجعه کرده و بر اساس مسیری که دیگران برایش تعیین کرده اند، به هدفی از پیش مشخص شده، تمایل پیدا کند. در حالیکه از انسان انتظار می‌رود تا لیستی از نیازهای خودش را تهیه و بر اساس آنچه تفکر و تعقلش می‌گوید، هدف برگزیند.

در دوره «علاقه شناسی» به طور گسترده به شکل گیری آن در ذهنیت و تفکر یک انسان می‌پردازم اما در این فصل، بحث من تاثیر خاطرات روی علاقه می‌باشد. علاقه‌ای که جزئی از هویت خود می‌دانیم و به سختی از آن دفاع می‌کنیم، در اثر خاطرات مثبت و خوشمزه شکل گرفته است.

خاطرات ما را به راحتی تبدیل به آدم آهنی می‌کند. غم انگیزتر از این نیست که آینده شما به گذشته‌تان وابسته شود. نگران کننده است وقتی صحبت از هدف کنیم، دانش آموز یا دوطلب کنکور، به دنبال خاطراتش باشد تا به نوعی بتواند آینده خودش را رقم بزند. در واقع وقتی صحبت از علاقه‌ها می‌شود، کلاس فکری انسان را ترک کرده و در سطح پایین‌تری نشسته ایم.

خاطرات، تجربه و اتفاقاتی که از گذشته تا به امروز برایتان رخ داده است، افکار و اندیشه ها، تنفر و علاقه‌هایتان را سوهان می‌کشند. آن‌ها به راحتی به شما جهت می‌دهند و مسیر زندگی‌تان را می‌خواهند تعیین کنند. خاطرات در لایه لایه زندگی‌تان حضور دارند و اگر جدی نباشید قطعا می‌تواند مسیر زندگی‌تان را به آدرس اشتباهی ببرد. جایی که باید بر روی نیازهای‌تان تمرکز کنید، منتظر هستید که مغز با لباس پیش خدمت به سمت شما آمده و بگوید: «گذشته‌تان می‌گوید شما از این رشته خوشتان می‌آید پس همان را انتخاب کنید».

سوء استفاده مغز حیوانی از خاطرات

مغز انسان، قطار خاطرات به راه می‌اندازد مقاله

یکی از بهترین ابزارهایی که مغز برای کنترل و جلوگیری از مصرف انرژی به خصوص در زمان درس خواندن در اختیار دارد، همین خاطرات است. مغز انسان، سابقه طولانی در استفاده از خاطرات دارد.

در دوره «مغزشناسی» در خصوص گذشته مغز صحبت کردیم. انسان خردمند امروزی به نقشه‌های ذهنی و خاطرات خویش بسیار نیاز داشته اند. آن‌ها اگر قبلا در مسیری، غذا پیدا کرده بودند خاطره‌اش را در حافظه تصویری خویش ضبط و ثبت می‌کردند.

یک لحظه تصور کنید که انسان، قدرت حافظه‌سازی نداشت و از آن بدتر، توانایی بازآوری خاطره و استفاده از تجربه‌هایش را از دست می‌داد. همین باعث می‌شد که هر صبح، با یک دنیای جدید رو به رو شویم و برای همه توانایی‌ها و مهارت‌های قبلی خویش، باید از اول اقدام می‌کردیم. زندگی در چنین شرایطی قطعا آسیب‌های زیادی به نسل انسان می‌زد و حتی بقای او نیز به خطر می‌افتاد.

ما مدیون خاطره‌سازی و بهره گیری از آن توسط مغز هستیم اما در زندگی امروزی خویش، خاطرات با موفقیت سر ناسازگاری بر می‌دارد. به عبارت دیگر، مغز همان کار سنتی خودش را انجام می‌دهد ولی برای زندگی نوین فعلی مان، مشکل درست می‌شود. وقتی اجداد ما از خواب بلند می‌شدند و می‌خواستند به شکار بروند، مغز به آن‌ها لیستی از خاطرات را یادآور می‌شد که در آن مسیرها، غذاهای مناسبی یافته بودند.

نیاکان ما نیز، دوباره خاطرات قبلی را تکرار کرده و بقای خویش را تضمین می‌کردند. مغز انسان امروزی هم دقیقا همان کار را می‌کند. تا می‌خواهید برای موفقیت درس بخوانید با انواع خاطرات به سراغ‌تان می‌آید و گزینه‌های پیش رو را به شما معرفی می‌کند.

البته فراموش نکنید یکی از روش‌های مغز استفاده از خاطرات است و قطعا این موجود ۱۵۰۰ گرمی روش‌های مختلف دیگری هم برای جلوگیری از درس خواندن دارد که موضوع بحث این فصل نیست.

خاطراتی که به شما معرفی می‌شوند، همگی شرایطی را فراهم می‌کند تا دست از درس خواندن بردارید. این همان روند قدیمی مغز برای بازآوری خاطره است و چون انسان به لحاظ تکاملی به خاطرات خودش اعتماد کرده و آن‌ها را انجام می‌داده است، حالا مغز توقع دارد بازهم به او مُتَکی باشیم و خاطرات را تکرار نماییم.

وقتی می‌خواهید درس بخوانید، مغز برای جلوگیری از مصرف انرژی، به سراغ حافظه می‌رود و تمام اخبار، اطلاعات، خاطرات و تجربه‌های مرتبط با آن درسی که می‌خوانید یا شرایط روحی که دارید، را بازآوری می‌کند.

آن‌ها را به هم وصل کرده و قطاری از خاطرات می‌سازد و سپس این تِرَن را در فضای ذهنی‌تان به راه می‌اندازد و تمام وجودتان درگیر خاطره می‌شود. آن قدر در گذشته فرو می‌روید که گاه زمان از دست‌تان خارج می‌شود.

هنر مغز در به هم وصل کردن خاطرات است. در نمونه‌ای وقتی با یک دانش آموز در مورد خاطراتش صحبت می‌کردم، چنین گزارش داد:

وقتی درس خواندن را شروع می‌کنم، یاد دوستم می‌افتم. پس از چند لحظه با خودم می‌گویم که من این همه درس می‌خوانم و اگر قبول نشوم پس دوستانم مرا مسخره می‌کنند.

فکرهایم ادامه پیدا می‌کند و صحنه‌ای را تصور می‌کنم که دوستانم در پارک محله نشسته‌اند و ادای درس خواندنم را در می‌آورند و می‌خندند و حتی از فردای کنکور، رابطه‌شان با من سرد می‌شود و دیگر قبولم ندارند.

اما افکارم فقط در همین جهت باقی نمی‌ماند بلکه یاد پدر و مادرمم می‌افتم. چون آن‌ها هم خیلی از مسافرت‌هایشان زده‌اند و حتی صدای تلویزیون را کم کرده‌اند و اگر قبول نشوم جلوی آن‌ها هم تحقیر خواهم شد و احساس بی‌ارزشی می‌کنم.

مغزم به همین‌ها بسنده نمی‌کند بلکه مرا به مدرسه هم می‌بَرد و معلم و ناظم را می‌بینم که می‌گویند: چقدر بهت گفتیم کلاس‌های درس را بیا و در خانه درس نخوان. اگر سر کلاس بودی رتبه‌ات بهتر می‌شد و بعد مدیرمان از دور داد می‌زند که آبروی مدرسه را بُردی حالا اومدی سلام بدی؟

آن قدر در این افکار غرق می‌شوم که تنهایی را با تمام وجودم لمس می‌کنم. من اگر در کنکور قبول نشوم چطور می‌خواهم با این فشارها کنار بیایم؟ بعضی وقت‌ها با خودم می‌گویم کاش درس خواندن را کنار بگذارم و با دوستان بیرون بروم.

گزارش اولیه این دانش آموز که انگار نوعی مکالمه در زمان حال است و به ظاهر ربطی به خاطرات ندارد و فقط تعدادی جمله پشت سر هم می‌باشد که در ذهن این فرد می‌چرخد. وقتی این گزارش‌ها را شنیدم، از او خواستم، فهرستی از خاطرات مربوط به گزارشش را آماده کند که به لیست زیر رسیدیم:

۱) همکلاسی‌هایم به من قبلا گفته بودند که از مدرسه ما کسی قبول نمی‌شود.

۲) دوستانم به من قبلا گفته بودند که بی‌معرفت شدم و به آن‌ها توجهی ندارم.

۳) یکی از بچه‌ها گفت: حال میده بزنه و تو قبول نشی بعدش مسخرت می‌کنیم که هم عمرت رو پای کنکور گذاشتی هم بین ما نبودی.

۴) قبلا که در جمع دوستانم بودم، آن‌ها بقیه بچه‌ها را مسخره می‌کردند و در موردشان حرف‌های غیر واقعی می‌ساختند و حتی شایعه درست می‌کردند تا آبروی طرف را ببرند. خب وقتی از این کارها با بقیه کرده‌اند حتما الان هم برای من دقیقا همچین نقشه‌ای می‌کشند و آبرویم را می‌برند.

۵) مدیر مدرسه وقتی زنگ می‌زد خانه، به پدر و مادرم می‌گفت پسر شما اگر نتیجه خوبی نگیرد، ما هم نمرات مستمرش را نمی‌دهیم چون مدرسه را هر روز با بهانه‌های مختلف مثل بیماری می‌پیچاند. بعدا نتیجه خوبی نگرفت، انتظار کمک هم نداشته باشد.

۶) سر یکی از امتحانات، معلم فیزیک گفت که تو شانس قبولی کل مدرسه هستی، چشم امید همه معلم‌ها به توست. امروز در اتاق دبیرها در مورد تو صحبت کردیم و همگی معتقد بودیم تو واقعا باهوشی و رتبه یک تا ده کنکور می‌شوی.

۷) پدرم برای همه همکارانش گفته که پسرم کنکوری است و با تمام وجود درس می‌خواند و همکارانش گفته‌اند که ان شالله بهترین نتیجه را بگیرد و شیرینی قبولی فرزندت را بخوریم.

۸) مادرم از کل فامیل خواهش کرده است که امسال میهمانی‌ها را کنسل کنیم چون من کنکور دارم و می‌خواهند که حتما قبول شوم.

۹) پسر عَمویم یک بار پیامک زده و گفت که این همه درس می‌خوانی حتما پزشک می‌شوی و ما پول ویزیت نمی‌دهیم. البته اگر قبول نشدی باید تا آخر عمر، پول ویزیت من را بدهی چون روی قبولی تو حساب کرده ام. از لحن صحبت‌هایش فهمیدم مسخره‌ام می‌کند.

مغز به خوبی توانسته، با به کار بستن خاطرات قبلی، واگُن‌های قطار را بسازد و سپس آن را در فضای ذهن به گردش درآورد. اوضاع این دانش آموز به ظاهر تعدادی جمله بود ولی در باطن هر جمله، ریشه در یک یا چند خاطره داشت.

بنابراین مغز حیوانی ما به خوبی می‌تواند از خاطرات سوء استفاده کرده و مانع از درس خواندن شود. برای بهبود این فرد، او نیاز به آگاهی کامل در مورد وابستگی به حرف مردم، تاثیر دوست در زندگی، فشار مدرسه، انتظارات اطرافیان و… داشت که در طول زمان با کسب این آگاهی‌ها توانست قطار خاطره را متوقف کرده و به کیفیت بالاتری از زندگی خویش برسد.

فرایندی که در طول خط فکری موفقیت با هم طی خواهیم کرد و همگی، این توانایی را بدست می‌آوریم که از قطار خاطره پیاده شویم. البته که باید صبوری کرده تا خط فکری موفقیت کلبه مشاوره، تکمیل شوند. فراموش نکنید که این مباحث، مقدماتی و آگاه کننده هستند و در طول زمان، به مباحث بالینی و درمانی می‌رسیم. قدم اول درک طرز تفکر صحیح نسبت به انسانیت است و رفته رفته، به درمان و اصلاح نیز خواهیم پرداخت.

چگونه یک خاطره را تحلیل کنیم؟

هر خاطره، سه مولفه شناسایی دارد مقاله

به دانشگاه رفتنم اشتباه بود. چهار سال از عمرم را روی رشته‌ای گذاشتم که هدفم نبود. فقط و فقط بخاطر حرف مردم و فشارهایی که به وجود می‌آورند، دانشجو شدم. اگر از همان چهار سال قبل، ذره ذره درس خوانده و پای مطالعه کنکورم مانده بودم و به حرف دیگران توجه نمی‌کردم، الان لباس پزشکی بر تنم نشسته بود.

اصلا برایم قابل قبول نیست که چطوری چهار سال پیش، عقلم از دست دادم و هیچی برایم مهم نبود و فقط به این فکر می‌کردم که کتاب‌های دبیرستان را کنار گذاشته و کارت دانشجویی را در کیفم بگذارم و افتخار کنم که دیگر از شَر فشار کنکور راحت شده ام. این اشتباه مرا آزار می‌دهد.

می‌خواهم درس بخوانم اما همیشه مغزم می‌گوید چرا پس چهار سال به دانشگاه رفتی و عمرت را خراب کردی و من جوابی برایش ندارم. اذیت می‌شوم، افکارم درگیر هستند و تمرکز روی درس خواندن ندارم.

چهار سال از عمرم را به در دانشگاه روی رشته‌ای هدر دادم که با اهدافم سازگار نبود. حالا پشیمانم ولی نمی‌شود زمان را به عقب برگرداند. به من بگویید چطور می‌توانم از چنین افکاری خلاص شوم؟

مدل بررسی کردن خاطرات توسط ما انسان ها، اصولی و درست نیست. هر یک از ما در طول روز، به دستاوردهایی می‌رسیم که تا همین دیروز، آن‌ها را نداشتیم چه برسد به اینکه سال‌ها از یک خاطره دور شویم و کلی دانش و تجربه بدست آوریم.

بنابراین هر انسانی اگر به عقل فعلی خودش به سراغ دفتر خاطرات زندگی خویش مراجعه نماید، قطعا شاکی و ناراضی از تصمیم‌های نادرستش می‌شود.

تحلیل خاطرات، نیاز به آموزش دارد. اینطور نیست که گوشه‌ای بنشینیم و خاطرات را باز آوری کرده و بابت هر شکست، اشتباه و تصمیم نادرستی، خودخوری نموده و انرژی خویش را هدر بدهیم. آنالیز کردن یک اتفاق، نیاز به علم مخصوص دارد.

اتاقی که در آن زندگی می‌کنید سه مشخصه «طول، عرض، ارتفاع» دارد. هر یک از این خصوصیات را حذف کنید، دیگر اسمش اتاق شما نیست. در واقع آنچه می‌بینید حاصل این سه مولفه است. خاطراتی هم که برای ما انسان‌ها رخ می‌دهد سه پارامتر «شرایط زمانی، مکانی و روحی» دارد.

وقتی قرار است خاطره‌ای را وَرق بزنید، تا زمانی که مطمئن به این سه مولفه نشده اید، قطعا بررسی آن را شروع نکنید. خاطره همین فردی که در ابتدای این فصل به او اشاره شد را با هم به عنوان یک نمونه تحلیل می‌کنیم. من در این تحلیل خودم را به جای ایشان قرار می‌دهم و تحلیل را بر اساس اطلاعاتی که قبلا با او رَد و بَدل کرده ایم، به اجرا در می‌آورم.

شرایط زمانی: من آن موقع، فقط ۱۸ سالم بود. کنکور، اولین تجربه سنگین و شخصی زندگی‌ام لقب گرفت.

شرایط مکانی: در موقعیتی قرار داشتم که محیط خانه کوچک بود، اطرافیان حمایتی برای مجدد کنکور دادن من نداشتند و کلا فضای خانه طوری بود که نمی‌شد از کسی انتظار داشت که از تفریحات خودش به خاطر من بگذرد.

اوضاع مالی پدرمم در آن دوره نا به سامان شده بود و فشارهای فکری روی دوش خانه موج می‌زد. کلا دانشگاه رفتن یک اتفاق خوب برای دور شدن از آن فضا و محیط گرفته و پُر از افسردگی به حساب می‌آمد.

شرایط روحی: در آن زمان، معدل دبیرستانم عالی و شاگرد اول مدرسه بودم برای همین انتظارات اطرافیان را روی دوش خودم بیشتر از بقیه کنکوری‌ها حس می‌کردم. در ۱۸ سالگی، تجربه و افکار لازم را برای موفقیت نداشتم و گمان می‌کردم مثل تمام سال‌های تحصیلی که بایستی پشت سرهم به سال‌های بالاتر بروم، پشت کنکور ماندن را یک اُفت و شکسته شدن غرورم می‌دانستم.

درک درستی از موفقیت و هزینه‌هایی که برای موفق شدن باید پرداخت کنم و سختی‌های این مسیر نداشتم. حتی به تفاوت بین درس خواندن برای کنکور و مدرسه فکر هم نمی‌کردم و انتظار داشتم چون معدلم خوب است پس در کنکور هم موفق شوم. باور به اینکه پشت کنکور بمانم و یا بارها و بارها شکست بخورم تا به هدفم برسم را یک تفکر نادرست می‌دانستم و چنین اعتقادی نداشتم.

من از نظر روحی و روانی پخته و با تجربه نشده بودم، نمی‌دانستم که در هر مرحله از زندگی، چطور باید تصمیم بگیرم و گمان می‌کردم اگر به دانشگاه نروم حتما از بقیه هم سن و سال‌هایم عقب می‌افتم. هیچ نوع آموزشی ندیده بودم که زندگی یک میدان مسابقه نیست و من به جای اینکه به حساب کتاب‌های عامیانه بپردازم، لازم است روی هدفم تمرکز کنم و بدانم مثل هر انسان موفق دیگری، شاید بارها و بارها شکست بخورم.

حتی از نظر فکری، شکست خوردن را مساوی با خِنگ و تنبل بودن می‌دانستم و هیچ باور درستی به ارزشمندی آن نداشتم. از نظر روحی مانند یک شیشه شکننده و سُست به نظر می‌رسیدم و طاقت حتی یک تست اشتباه زدن را نداشتم.

در مورد مراحل رشد انسان چیزی نمی‌دانستم. حتی عوامل فرهنگی موثر بر موفقیت را هم درک نمی‌کردم و کلا یک نوجوان خام بی‌تجربه بودم که فقط می‌خواست مثل تمام سال‌های مدرسه به موفقیت برسد. من هرگز این تصور را نداشتم که برای موفقیت در کنکور به سواد و روحیه نیاز داریم. به این فکر نمی‌کردم که باید دانش بالاتری در مورد وضعیت روحی خودم بدست آورم و تحلیل رفتارهایم را بیاموزم.

در آن موقع، هرکسی اسم کنکور می‌آورد، بی‌جهت عصبانی می‌شدم و به خودم می‌گفتم که کاش زودتر کنکور تمام شود و من از دست این حرف‌ها راحت شوم. انگار همه دنیا روی من قفل کرده بودند و فقط مرا تماشا می‌کردند.

راستش را بخواهید از کتاب‌های درسی هم خسته شده بودم و دلم می‌خواست زودتر از این مرحله عبور کنم. حوصله و باور به این که دوباره این کتاب‌ها را جلوی خودم بگذارم و درس خواندن را از اول شروع کنم را نداشتم. طاقت و صبرم تمام شده بود. به محیط تازه‌ای نیاز داشتم که افکار خودم را جمع کرده و زندگی متفاوتی را شروع کنم.

وقتی این شخص، این سه پارامتر را برایم می‌گفت، بدون آنکه نیاز به کار بیشتری باشد، به نظم فکری رسید. در واقع من از او خواستم به آن زمان و مکان برگردد و با شرایط روحی و روانی همان تاریخ، در مورد خاطراتش صحبت کند.

به عبارت دیگر، مانع از آن شدم که این داوطلب کنکور، با عقل و تجربه امروز خودش به گذشته فکر کند. مسلم است که در طول چهار سال، او تجربه‌های بی‌نظیری را کسب کرده و به پختگی بهتری رسیده است و اگر قرار باشد با اندیشه‌های فعلی، دفتر خاطرات را وَرق بزند، آنگاه است که افسوس خواهد خورد.

تحلیل یک خاطره، با بررسی سه فاکتور بیان شده، ما را به منطقه ایمن می‌رساند. جایی که در چارچوب صحیح علمی، آن را بازآوری می‌کنیم و جلوی بهمن فکری و تولید هر گونه افکار منفی و سرکوب کننده توسط مغز را می‌گیریم. بنابراین از این پس، هرگاه مغزتان خاطره‌ای را یادآوری کرد، سوار بر ماشین فکری شده و به شرایط زمانی، مکانی و روحی آن موقع سفر کرده و آن خاطره را مرور کنید. مطمئن باشید دست پُر باز خواهید گشت.

جمع‌بندی مبحث تاثیر خاطرات برموفقیت کنکور

خاطره، انسان را به آدم آهنی تبدیل می‌کند مقاله

اگر دقت کرده باشید در لابه لای بخش‌های مختلف این دوره آموزشی، بارها به نام دوره‌های مختلف اشاره کردم. گویی خاطره قرار است در همه دوره‌های آموزشی کلبه مشاوره و در تمام مسیر خط فکری موفقیت همراه‌مان باشد.

واقعیت هم همین است، افکار، باورها، اهداف و شخصیت انسان‌هایی که آگاهانه زندگی نمی‌کنند، به خاطرات ایشان از زندگی بستگی دارد. آدم آهنی بهتر یعنی فردی که خاطرات بهتری دارد. البته همین که این دوره طرز تفکری را مطالعه نمودید، تلاشی برای کسب آگاهی از نقش خاطرات در زندگی انسان است.

مسلم است که این دوره، جزء رَده‌های آموزشی طرز تفکر است و فرایند درمانی و پاسخ به این سوال که چطور خاطرات را از زندگی خود حذف کنیم نیست؛ زیرا برای خنثی‌سازی خاطرات، نیاز است که گام‌های بعدی خط فکری موفقیت را طی کنیم و به درک عمیق‌تری از شرایط خویش برسیم. این دوره فقط یک معرفی اولیه از نقش خاطرات در زندگی بَشَر است. رفته رفته آموزش‌های مکمل به ما کمک می‌کند تا از قطار خاطره بازی مغز پیاده شویم.

چند نکته در مورد پرسیدن سوال:

چند مورد در خصوص پرسش و پاسخ‌ها (کلیک کنید) فایل های ضمیمه

برای آنکه پاسخ اصولی‌تر و دقیق‌تری دریافت کنید، توصیه می‌کنم به موارد زیر توجه فرمایید:

الف) سعی کنید در پرسیدن سوال خویش، اطلاعات کاملی از وضعیت و شرایطی که در آن قرار دارید بدهید.

ب) لطفا پرسش‌های مربوط به قوانین کنکور را در صفحه «از من بپرسید قوانین کنکور» بپرسید.

پ) لطفا پرسش‌های مربوط به روحیه را در صفحه «از من بپرسید آنالیز رفتار» بپرسید.

ت) روش‌های مطالعه، مرور، خلاصه نویسی، تست زنی و یادگیری هر درس، از جمله سوالاتی به حساب می‌آیند که قابل پاسخ گویی در پیام نیستند چون این موضوعات به شناخت، پیگیری مستمر و استفاده از ابزاهایی مثل جزوه‌هایی که هر مشاور در اختیارش است، نیاز دارد.

اشتراک در
اطلاع از
10 پرسش و پاسخ
Inline Feedbacks
مشاهده همه سوالات
تحلیل وضعیت

سلام ممنونم ازتون راستش قرار شد جواب کامنت باور هدفم رو بعد اینکه گفتم چی از ایندم میخوام بدید و گفته بودید بعد اینکه گفتم چی میخوام اون کامنتمو (یعنی کامنت باور هدف ) یکی یکی بررسی میکنید. من خیلی فکر کردم ب خودم قول دادم رتبه زیر هزار بشم قسم خوردم تمام تلاشمو بکنم قسم خوردم دیگ حسرت نخورم اما حالا میشه کامنت باور هدف رو جدا تحلیل کنید و بگید چطور میشه و چیکار کنم با توجه به موانعی ک نام بردم ی درصد تردید و شک هم ب دلم راه پیدا نکنه بتونم مصمم برای هدفم بجنگم ممنونم از وقتی ک میگذارید

رضا جدیدی پاسخ داد:

سلام وقت بخیر و نیکی. به ترتیب شماره گذاری مطرح می‌کنم:
1- باور نکردن رشته پزشکی به دلیل کمالگرایی و چندپتانسیلی است به طوری که نمی‌توانید قبول کنید پزشک شوید و بقیه اهداف را کنار بگذارید که در خصوصش توضیح دادم و باید واقعیت را محور زندگی خود قرار دهید تا به شرایط عادی برسید. باور نکردن دندانپزشکی هم به دلیل پایین پنداشتن آن نسبت به پزشکی است که باز کمالگرایی با شما بازی می‌کند و ته ذهنتان حتی شاید به صورت آگاهانه هم نباشد، اذیت هستید از اینکه پزشکی که گسترده‌تر و کمالگرایانه تر به نظر می‌رسد را کنار بگذارید. البته دقت کنید که ماهیت مغز حیوانی ما بر مصرف نکردن انرژی است و برای همین می‌تواند دلایل ریز و درشت دیگری را هم برای شما ردیف کند که این دو رشته را باور نکنید ولی پاشنه آشیل شما همان کمالگرایی و چندپتانسیلی است.
2- شروع هر کاری بسیار سخت است چون مغز حیوانی می‌داند اگر در همان شروع، ذهنیت را خراب کند بهتر از آن است که ادامه و انتها را تخریب کند. به همین جهت، با انواع روش‌ها روی شروع برنامه درسی، عملیات احساسی را آغاز می‌کند. برای شما روی شروع از مهرماه تاکید داشته و برای شخص دیگری برای شروع از تیرماه، حاشیه سازی می‌کند. به نفر بعدی که برسیم او کامل معتقد است که شروع باید از ساعت 4 صبح باشد وگرنه ارزش ندارد و همینطور نفر به نفر کنکوری‌ها را اگر بررسی کنید متوجه خواهید شد که شروع برای همه دردآور و سخت است.
برای همین همواره می گویم: وقتی می‌خواهیم شروع کنیم فرض کنید در یک لجنزار بدبوی چسبنده هستید و هر قدمی که بر می‌دارید بوی تعفن این لجنزار بلند می‌شود و در عذاب هستید و باید به هر سختی که شده و به مرور زمان از آن خارج شوید. شروع برنامه یک شروع دلخراش، بسیار عادی، کُند، به درد نخور و بی ارزش است و قرار است به مرور زمان بهبود یابد. اگر دنبال یک شروع طوفانی، خاص، منحصر به فرد، منظم، درجه یک و همه جانبه هستید، باید بگویم که در حال کلک خوردن از مغز هستید و با روکش نظم و کمالگرایی، مشغول تخریب شماست. شروع باید کاملاً عادی و به درد نخور باشد. شروع باید از یک جایی نزدیک به وضعیت فعلی شما باشد تا کم کم اصلاح شده و به حرکت با کیفیت‌تری تبدیل شود. با این ذهنیتی که ارائه کردم، بایستی در قید و بند ساعت و تاریخ بودن را کنار بگذارید و روی حرکت و برداشتن قدم تمرکز کنید و نرم نرم، خود را از آن لجنزار بیرون بکشید. من به جِد معتقدم اگر امروز، اول مهرماه هم بود بازهم شما مشکل در شروع داشتید چون شروع برای مغز حیوانی یعنی اولین پایگاهی که باید خراب شود. پس هیچ فرقی نمی‌کند که امروز برای چه ماهی از سال است زیرا مغز حیوانی همیشه دلیلی برای شروع نکردن، خواهد یافت.
3- کمالگرایی در تحصیل هم دارید. دفتر برنامه ریزی، شروع سال تحصیلی، آغاز طوفانی و پرانگیزه از اول و… همگی نشان دهنده روحیه کمالگرایی در تحصیل است. این روحیه هم قبلاً صحبت کردیم و باید واقعیت را ملاک قرار دهید که از این کمالگرایی خود را نجات دهید.
4- از دیگران برای خودتان خط کش درست نکنید. چون فلان شخص پشت کنکور مانده من هم بمانم، چون هیچ کس از مدرسه ما در کنکور برای رشته‌های خوب، رتبه نیاورده من هم نمی‌توانم و… . چه اصراری دارید دنبال مثال و نمونه باشید برای رفتارهای خودتان؟ شما یک انسان هستید که نیازهای خودش را مشخص کرده و تصمیم گرفته برای پاسخ به این نیازها، کنکور بدهد، حالا این موضوع که دیگرن چه کرده یا می‌کنند، هیچ ارتباطی با وضعیت شما ندارد. خط کش، متر و معیار درست نکنید از بقیه چون اینطوری همیشه در زندگی خودتان کوچکتر مساوی با آن‌ها خواهید شد.
در واقع وقتی آن‌ها را ملاک قرار دهید در بهترین حالت شبیه آن‌ها می‌شوید چون به صورت درونی، همه چیز را طوری تنظیم می‌کنید که بهتر از آن‌ها نشوید. اگر نیازی دارید مجبورید برایش برنامه اجرا کنید و اگر همه مدرسه هم پزشک شوند هیچ کمکی به شما نمی‌کند و اگر هیچ کسی هم پزشک نشود بازهم کمکی به شما نمی‌کند. در واقع آن ذهنیت که اگر یک یا چند نفر از مدرسه پزشک شده بودند الان شما هم انگیزه داشتید و می‌گفتید باید منم پزشک شوم یک تصور نادرست است. قبولی بقیه هیچ تاثیری در دراز مدت ندارد. هیجان چند روزه دارد ولی برای طولانی مدت هیچ فایده‌ای ندارد.
5- بقیه موارد مثل پیشگو و میز تحصیلی و… هم همگی در این دسته بندی قرار می‌گیرند که مغز حیوانی تمایلی برای مصرف انرژی ندارد و هرجا بتواند با کمالگرایی، چندپتانسیلی، الگوسازی و حتی خرافه جلوی شما را می‌گیرد. در علم هیچ فرمولی وجود ندارد که زمان رسیدن به هدف را تعیین کند. ما نمی‌دانیم با این زحمتی که می‌کشیم، دقیقاً چه موقع قبول می‌شویم و چقدر باید تلاش کنیم تا به هدفمان برسیم. ما یک مشت نیاز داریم که مسیر رسیدنش کنکور است و مجبوریم برایش زمان بگذاریم تا قبول شویم. بنابرین نه پیشگو نه میز تحصیلی، نمی‌تواند نوع و زمان قبولی شما را تعیین کند.
در ضمن شک و تردید همیشه در ذهن همه افرادی که قرار است انرژی مصرف کرده و موفق شوند به وجود خواهد آمد. این تفکر را نداشته باشید که همه مشکلات حل شدند و من بروم با تمام وجود درس بخوانم. خود این تفکر هم یک کلک مغز حیوانی است. شما همیشه در معرض تخریب مغز حیوانی هستید و بایستی همیشه با زور و فشار درس بخوانید و بدانید که درس خواندن تبدیل به عادت نمی‌شود و باید با فشار و زورکی درس و برنامه را جلو ببرید و قطعاً افکار مختلف به سراغ شما خواهد آمد و بایستی بتوانید با آگاهی آن‌ها را مدیریت کرده و به برنامه خود عمل کنید.
همانطور که قلب می‌تپد، مغز حیوانی هم مشکلات احساسی را تولید می‌کند و موظف هستید به طور موازی با درس خواندن و اجرای برنامه، به فکر توسعه شخصیت خودتان و افزایش آگاهی برای کنترل اوضاع باشید. هیچ وقت منتظر روزی نباشید که مشکل روحی و فکری وجود نداشته باشد تا از آن روز درس خواندن را شروع کنید.
عمراً چنین روزی نخواهد آمد. چون کار مغز حیوانی مخالفت با مصرف انرژی است. با این توضیحات یاد می‌گیریم که همزمان با درس خواندن باید آگاهانه با مخالفت‌های درونی هم مقابله کنیم. پس اگر درس خواندن را شروع کردید و روحیه کمالگرایی، چندپتانسیلی، شک و تردید، خرافات و… به شما حمله کرد نباید شوکه شوید و بحران بسازید بلکه کاملاً طبیعی است که مغز از ابزارهای کنترلی که تا به امروز توانسته شما را مدیریت کند استفاده می‌کند تا دوباره همان انسان قبلی بمانید و تغییر نکنید. این که همان قبلی باشید یعنی وسط مانده برای مغز عالی است و انرژی مصرف نمی‌شود.
پس کاملاً برای من روشن است که حملات زیادی به شما خواهد شد و موظف هستید که با آگاهی آن را مدیریت کرده و فرایند درسی را جلو ببرید. این آگاهی به شما خیلی کمک می‌کند که خودتان را ایمن کنید.
متاسفانه آموزش‌های نادرستی مثل «نفوس بد نزن»، «اگر مثبت فکر کنی همه چیز قشنگ میشه»، «آدم مثبتی باش» و… باعث شده از این بترسیم که واقعیت را آنطور که هست ببینیم. واقعیت این است که دشمن درونی ما، یعنی مغز حیوانی طوری تکامل یافته که مصرف انرژی برای موفقیت را درک نمی‌کند و موظف است جلوی مصرف را بگیرد. او احساس خطر می‌کند و وظیفه‌اش را انجام می‌دهد. شما هم موظف هستید با مغز انسانی خودتان این مدارها را خاموش کرده و به مدیریت آن‌ها بپردازید. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
انچه از آینده ام میخواهم

سلام در پاسخ به سوال شما که چه چیزی از اینده خودم میخوام: راستش بطور کلی بخوام بگم من یک انسانی هستم که هیچی راضیم نمیکنه همه چیزو بهترینش میخوام در مورد ایندمم همینطور کلن حسم اینه باید نسبت به ادمای اطرافم اینده ی خیلی متفاوتی داشته باشم چون از بچگی خودمو متفاوت احساس کردم طوری بود هیچوقت هیچکس منو درک نکرد و افکارم با تمام اطرافیانم متفاوت بود.
اینو حتی بقیه هم حس میکنن و میگن مثلا همیشه خواهرم میگه خدا کنه ب چیزایی ک میخوای برسی چون تو اصلن نمیتونی اینجوری زندگی کنی و خودشون هم میگن ک سطح فکریم خیلی بالاتر از اوناس یه چیز خیلی بیشتر میخواستم جوری که ب جایی برسم که ادمای اطرافم تفکرشون مثل من باشه ب کم قانع نباشن زندگی عادی نداشته باشن.
تازه بعضی مواقع حس میکنم دکتر هم بشم باز چیز بیشتری میخوام انگار باز نمیتونه جوابمو بده نمیدونم ی همچین حسی دارم اما ی ترس بزرگ از این رشته دارم اونم چیزیه که از طرز تفکرم بدست میاد با توجه به زندگی که من میخوام حس میکنم پزشکی قراره تمام جوونیمو بگیره نزاره از بهترین سالهای عمرم استفاده کنم.
خیلی تحقیق درمورد این رشته کردم و کلن میدونم که چقدر سخته و دست کمی از زندگی ی پشت کنکوری نداره باز حس کردم این نمیتونه برام مناسب باشه که بعد هشت سال ب درامد برسی تو اون سن بخوای زندگیتو جمع کنی بفکر رشته دندونپزشکی افتادم چیزی ک بهتر میتونست جوابمو بده هم از لحاظ درامد هم کوتاه تر بودن دوره تحصیل و زودتر رسیدن ب زندگی ایده الم اما با توجه به چیزهایی که قبل گفتم هیچوقت نتونستم باورش کنم.
یک چیز دیگ ک مانع میشه اینه که اطرافیانم هیچکدوم تا حالا توی کنکور موفق نبودن و هیچکدوم ن زندگی درستی دارن نه شغل خوبی برا همین این باور رو از منم میگیرن ک من بتونم معجزه کنم و زندگیم متفاوت باشه خودمم تا حالا نتونستم راهمو پیدا کنم اوایل میگفتم من برای رشته هنر ساخته شدم راهمو اشتباه رفتم چون کلن نقاشیم خیلی خوب بود کلاس موسیقی هم میرفتم و روحیمم ب چیزای هنری بیشتر میخورد.
اما با توجه به اینکه معدل راهنماییم بالا بود تجربی رفتم هر چند الان دیگ حس قوی ب رشته هنر ندارم و حس میکنم اونم نمیتونه از لحاظ روحی و زندگی ک بخدم قولشو دادم ارضا کنه و فقط در حدی میخوامش که وقتی دانشگاه رفتم در کنارش این کلاسا رو هم ادامه بدم فقط جهت ارامش روحی خودم.
بصورت خلاصه تر بخوام بگم میخوام تا جایی پیشرفت کنم که تمام ادمای اطرافم عوض شن و ادما با سطح فکر بسیار بالا و زندگی انچنانی دورمو پر کنن میخوام خودمو نجات بدم به چیزی ک حس میکنم لیاقتمه برسم اما نمیدونم چرا تا الان اونطوری ک باید براش تلاش نکردم؟ واقعا خودمم نمیفهمم چمه و چی میخوام و باید چیکار کنم چ راهی برم پس چرا تلاش نمیکنم برای این همه اهداف بزرگ؟؟؟
حس میکنم شاید اصلا درباره خودم اشتباه فکر میکنم ینی درواقع دارم اینو ب خودم ثابت میکنم هر روز و هر دفعه ک ب برنامم عمل نمیکنم و روزم خراب میشه عزت نفس بیشتر خورد میشه و هر دفعه ب کمتر قانع میشم و میرسم ب رشته های فیزیوتراوی و بینایی سنجی میگم همینا خوبه برا من هم سال تحصیلش کمتر هم اسونتر هم رشته های خوبین از لحاظ بازار کار و درامد اما باز برمیگردم میگم الان وقت تلاش کردن ن انتخاب شغل مگه اصلا این رشته ها رو اوردی؟
مگ الان میخوای انتخاب رشته کنی اما باز ب روایتی موتورم روشن نمیشه برای حرکت از جونم نمیزارم برا هدفم صبحا با انگیزه بیدار نمیشم دارم مثل سال قبل میشم همون روزایی ک صب بدون هدف بیدار میشدم یکم درس میخوندم سرمو ب چیزایی الکی گرم میکردم یادم بره عذاب وجدانمو ولی اخرش چی؟
شبا رو با گریه میخوابیدم با استرس بیدار میشدم پارسال ب جایی رسیدم ک هر صبح ک بیدار میشدم توی رختخواب گریه میکردم و بیدار میشدم چون میدونستم امروزم قراره مثل بقیه روزا باشه ترس کنکور ترس افسردگی ترس تو خونه موندن و درس خوندن هر لحظه بیشتر و بیشتر وجودمو میگرفت.
دارم مثل سال قبل عمل میکنم خیلی میترسم مثل قبل بشه سال گذشته خودم افتضاح عمل کردم اما چن ماه اخر (اخرای فروردین) عمو و زن عموم رو توی تصادف از دست دادم هر چند حالم خیلی بد بود بخاطر این ماجرا نمیتونستم بخونم و ب همه گفتم اگر این اتفاق نیفتاده بود قبول میشدم اما خودم خوب میدونستم ک اگر اینطوری هم نشده بود باز قبول نمیشدم معدل دبیرستانم از سالای دهم یازدهم ک هیجده و خورده ای بود سال دوازدهم بخاطر ترک کلاسای مجازی و اخریام بخاطر همون ماجرا افسردگی و حال خرابی روی چهارده اومد.
منی که وقتی معدلم هیجده شد تا ی هفته گریه میکردم چون راهنمایی دیگ تقریبا بیست بودم اما اصلا برام مهم نبود شدم کسی ک همه چیزشو رها کرده کسی ک به کم قانع شد (رتبم شد ده هزار البته ده هزار سهمیه بیستو پنج که میدونید چقد افتضاح) اما انتخاب رشته نکردم با توجه ب چیزایی ک میخواستم من ب پرستاری و فرهنگیانو این چیزام راضی نمیشدم چ برسه ب چیزایی که با ده هزار میتونستم قبول بشم.
همونطور ک گفتم توقعم از دندونپزشکی اومد روی فیزیو و …… دیگ باور کردم ک امسال زیادش بتونم پیراپزشکی بیارم (درواقع خودمم نفهمیدم چی میخوام و چی میشه فقط اینکه روز ب روز با شکسته شدن عذت نفسم توقعتام پایین و پایین تر میاد و اینکه هر چی میگذره بیشتر احساس میکنم سه تا رشته تاپ تجربی ی غول خیلی بزرگن ک هر کسی نمیتونه بدستشون بیاره مخصوصا جایی ک ما زندگی میکنیم).

رضا جدیدی پاسخ داد:

سلام وقت بخیر و نیکی. آنچه در زندگی شما روی می‌دهد مسئله یخ زدن و وسط ماندن است. کل ما انسان‌هایی که روی کره خاکی نفس می‌کشیم، زندگی خود را در یکی از این سه وضعیت سپری می‌کنیم: الف) فردی که برای موفقیت تلاش واقعی و عملی انجام می‌دهد یا الان یک فرد موفق شده است، ب) یخ زدگی و وسط ماندن، پ) شخصی که زندگی معمولی خودش را انجام می‌دهد و هیچ هدفی بزرگ‌تر از آنچه به بقا و گذران زندگی‌اش مرتبط می‌شود، ندارد.
جالب این است که مغز حیوانی، از بین این سه وضعیت، ترجیح می‌دهد که را در وضعیت (ب) فرو ببرد چون کمترین انرژی در این وضعیت، مصرف می‌شود که مطلوب‌ترین حالت برای مغز حیوانی به حساب می‌آید. به عبارت دیگر، اگر فکر می‌کنید که مغز به زندگی معمولی و عادی راضی است، سخت در اشتبا هستید چون بالاخره زندگی معمولی هم نیاز به کار کردن و درگیری‌های روزمره خاص خودش دارد.
افرادی که وضعیت (الف) و (پ) هستید، تکلیفشان روشن است و مطابق با سطحی که در آن هستید، وظایفی را اجرا می‌کنند ولی آنچه برای شما شاید مبهم باشد، تعیین شرایط زندگی افرادی است که در وضعیت (ب) به سر می‌برند. این افراد از یک سو اندیشه موفقیت را در سر می پروانند و تصور اینکه در زندگی معمولی باشند، آنان را غمگین می‌کند و از سوی دیگر، حتی به اندازه یک فرد معمولی هم انرژی مصرف نمی‌کنند تا به چیزی برسند. شما هم دقیقاً در چنین وضعیتی هستید.
به عبارت دیگر، با توجه به توضیحاتی که برایم نوشته‌اید، مغز حیوانی با استفاده از «کمال گرایی» و «چند پتانسیلی کردن هدف‌ها» دایما با گفتن 1- باید بهترین‌ها را بخواهی، 2- به کم قانع نشوی، 3- باید چند هدف بزرگ هم سطح داشته باشی و با داشتن همه آن‌ها، به انسان ارزشمند تبدیل شوی، 4- با بقیه متفاوت باش، 5- خاص باش و سایر جملات مشابه، به شما یادآوری می‌کند که افکار موفقیت را داشته باشید و هر بار طرحی برای آینده خویش داشته باشید و از سوی دیگر وقتی به عملگرایی می‌رسد تا برای آن اهداف تلاش کنید، یا اقدامی دیده نمی‌شود یا آن زحماتی هم که می‌کشید خیلی گذرا، مقطعی و گاه گاه هستند.
نکته مهم این است که «چند پتانسیلی» و «کمالگرایی» در بی عملی شما هم نقش بازی می‌کنند. به عبارت دیگر، وجود ویژگی‌های «چند پتانسیلی» و «کمالگرایی» از یک سو به شما افکار بلندپروازانه و موفقیت گونه هدیه می‌دهد و از سوی دیگر، شما را از عملگرایی دور می‌کند اما چگونه؟ مغز «چند پتانسیلی» و «کمالگرای» شما می‌گوید اگر برای رسیدن به پزشکی تلاش کنی آنگاه به بقیه اهدافت نمی‌رسی و تکلیف بقیه چه می‌شود؟
پس کنکور دادن برای پزشکی باعث از دست رفتن بقیه اهداف زندگی‌ات می‌شود و نباید برایش بخوانی. با این اوصاف، دنبال جایگزین باش. برای جایگزین به دندانپزشکی می‌رسید ولی مسئله این است که دندانپزشکی هم تفاوت چندانی از نظر وقت گیری ندارد و مجدد به سمت رشته‌های پیراپزشکی سوق داده می‌شوید ولی دوباره با کمالگرایی به این نتیجه خواهید رسید که این رشته‌ها هم رضایت بخش نیست یا آن روحیه بالاخواهی مرا سیر نمی‌کند.
بنابراین اسم رمز وسط ماندن و یخ زدن شما «چند پتانسیلی» و «کمالگرایی» است. آنچه گریبان زندگی شما را گرفته روی این دو کلیدواژه می‌چرخد که لازم است این دو موضوع را درمان کنید. روش درمان هم درک این جمله است: «برای داشتن یک زندگی موفق، لازم است به واقعیت‌ها خود را نزدیک کنید». به عبارت دیگر، موفق‌ها کسانی هستند که با واقعیت‌ها رو به رو می‌شوند و از دنیای خیالی و رؤیایی خودشان فاصله می‌گیرند.
در دنیای واقعی فعلی نمی‌شود یک فوتبالیست حرفه‌ای که جراح قلب هم هست و مربی باشگاه اسب سواری هم می‌باشد و ترم‌های زوج هم در دانشگاه فیزیک کوانتوم درس می‌دهد، بشویم. در دنیای واقعی امروزی، متخصص‌ها حرف اول را می‌زنند. یک بازیکن فوتبال به دلیل اینکه بازیکن فوتبال است مورد ستایش قرار می‌گیرد و یک جراح قلب هم دقیقاً بخاطر اینکه عمرش را روی این زمینه گذرانده، قابل تقدیر است.
در دنیای امروز، جایزه نوبل را به کسی نمی‌دهند که به طور همزمان پزشک فیزیکدان، فلسفه دان، موسیقی دان و وکیل پایه یک دادگستری باشد بلکه نوبل متعلق به کسی است که گاه 20 سال از زندگی خودش را روی یک نظریه در بخش بسیار تخصصی در زمینه اقتصاد گذاشته است. اگر با واقعیت‌ها زندگی کنید و به قول معروف پاهایتان را روی زمین بگذارید و راه بروید آنگاه می‌توانید اولین تلاش‌ها برای خروج از وضعیت (ب) را انجام دهید.
دنیای گسترده امروزی، آنقدر پیشرفت کرده است که اگر خیلی حرفه‌ای باشید، فرصت این را دارید که در شاخه‌ای کوچک از یک علم به عنوان متخصص شناخته شوید. من کسانی را در علوم شناختی می‌شناسم که 25 سال و بیشتر فقط روی آمیگدال کار کرده‌اند. فکرش را کنید فقط آمیگدال آن هم 25 سال. آمیگدال یا بادامه مغز یک قسمت بسیار کوچک مغز است که به برنامه ریزی ترس شهرت دارد. آنچه در ذهن شما می‌گذرد، با آنچه در دنیای واقعی در حال وقوع است فاصله دارد و از آنجا که قرار است در این دنیا زندگی کنید پس لازم است با قوانین آن هم سازگار شوید. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
باور هدف

سلام با خوندن این متن به یک نتیجه رسیدم. من سال اولی هست ک پشت کنکوری هستم از سال گذشته ک اولین کنکورم بود هیچوقت نمیتونستم تصور کنم و باور کنم که من در اینده پزشک یا دندانپزشک بشم همیشه میگفتم میخوام دکتر بشم بعدش میگفتم دندونپزشک البته فقط میگفتم همونطور ک بیان کردم هیچوقت نمیتونستم باورش کنم.
همین الانم نمیتونم انگار یه حس خیلی محکم و قوی توی وجودم اینو رد میکنه و ی حس قوی میگه غیر ممکنه و اینو میدونم تا وقتی خودم باور نکردم نمیشه درواقع انگار وقتی ینفر دکتر صدام میزنه و میگ دکتر میشی خودم خندم میگیره با توجه به متنی ک شما لطف کردید درباره خاطره شناسی توضیح دادید بررسی کردم اینو هر چند با هدف دیگه ای سراغ خواندن این متن اومدم ولی در ی مورد دیگ ب نتیجه رسیدم.
اول دلایلی ک بر اساس خاطره قبلی باعث شد پشت کنکور بمونم رو میگم از همون اوایل ک شروع کردم مث همین قضیه ک گفتم ی حس قوی میگفت قراره بمونم پشت کنکور چرا؟ اول اینکه من از ابان شروع کرده بودم میگفتم باید از مهر شروعم بود یعنی انگار برام ی شروع قشنگ تر بود و میگفتم ازمون ثبت نام نکردم همش تو ذهنم این بود ی چیزایی کامل نیست و سال بعد اینا رو کامل میکنم مثلا از مهر شروع میکنم ازمون ثبت نام میکنم دفتر برنامه ریزی میخرم و…
یکی دلایل دیگ ک الان حس کردم باعث شد اینطوری فکر میکردم ک ن من الان مدرسه میرم ببین مدرسه نری همش برای کنکور بخونی چ غوغایی میکنی میگفتم خواهرمم یکسال پشت کنکور مونده فلانی تو اقوامم یکسال مونده منم باید بمونم. یکبار از یک شخص ک حالت مثلن پیشگو داشت درمورد ایندم پرسیدم گفت امسال قبول نمیشی بخاطر استرس کنکور امسال هیچی قبول نمیشی سال دیگه هم که میمونی پزشکی نمیاری ولی پیراپزشکی میاری (هرچند اصلن همچین چیزایی رو باور ندارم اما بطور کامل منو تحت تاثیر قرار داد و باورش کردم و حس میکنم خیلی محکم تو ذهنم نقش بسته و به هیچ عنوان نمیتونم چیزی غیر از اینو باور کنم ک من پزشکی میارم).
یکی دیگم اینکه من میز مطالعه و صندلی برای خودم خریده بودم تقریبا چهارماه مونده ب کنکور میگفتن تو چهارماه دیگ از این میز استفاده نمیکنی منم میگفتم از کجا معلوم ک یکسال دیگم بمونم انگار دلم نمیخواست از این جای مطالعم بکنم برم دانشگاه یجورایی حس میکردم کم ازش استفاده کردم.
خلاصه این از باورهایی ک برای پشت کنکور موندن برای خودم ساخته بودم و به حقیقت پیوست. برمیگردم سراغ باورهایی که نمیزاره من با تمام وجودم دندانپزشکی رو حس کنم و باورش کنم: بر این باورم که مدرسه ی ما از روزی ک ساخته شده هنوز ی پزشکی هم نداده (متاسفانه یجورایی درسته حرفم) و میگم پس من چطور میخوام معجزه کنم مگ من چ فرقی دارم منی ک حتی رتبه چهارم پنج کلاسمون بودم؟
توی دبیرستان رتبه اول کلاسمون امسال دبیری شیمی اورده رتبه دوم کلاسمون ک به گفته بچه ها از دهم کنکوری میخوند و تست میزد امسال هم کل کلاسای مجازیو ول کرده بود و حتی برای امتحانایی نهایی فرار میکرد زود بره خونه میگفت وقت ندارم که بره بخونه روانشناسی دولتی اورد امسال من میخوام چیکار کنم یعنی معجزه میشه؟ منی ک دارم خودمو میبینم اینقد توی درس خوندنم مشکل دارم و هزارتا ایراد دارم یعنی چطور باور کنم اینو؟
با اینکه من سهمیه بیستو پنج درصد دارم از خیلیا میشنوم روزی هفت هشت ساعتم بخونم میارم اما خودم باور نمیکنم و همش برمیگرده به خاطرات قبلی و چیزای ساخته ذهنم چطور باید از اینا خلاص شم ممنون میشم راهنمایی کنید.

رضا جدیدی پاسخ داد:

سلام وقت بخیر و نیکی. موضوعاتی که مطرح کردید همگی اهمیت بسیار بالایی دارند و لازم است که تک به تک آن‌ها بررسی شوند اما قبل از هر اقدامی باید تحلیل و توضیح شما، در مورد آنچه از آینده‌تان می‌خواهید را بخوانم. در واقع بایستی درک کنم که دیدگاه و نظر شخصی شما در مورد آنچه به عنوان شغل در سر دارید چیست؟ چون من متوجه این موضوع نشدم که شما چه نسبتی با هدفمندی برقرار کرده‌اید. پس ابتدا تکلیف من و خودتان را با موضوع شغل آینده‌ای که پاسخگوی نیازهای شماست، مشخص کنید تا بعد، رویکرد مناسب برای تحلیل این پیام را پیاده سازی کنیم. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
طرد شدن

سلام اقای جدیدی. وقتی به افکار و دغدغه هام فکر کردم متوجه شدم که من ته تمام روابطم رو طرد شدن و رفتن و دوست داشته نشدن میبینم. متوجه شدم که انگار باورم اینه که افرادی رو که دوست دارم یه روزی منو میزارن و میرن و طرد میکنن و هرچه من تقلا کنم فرد حتی به حرفام گوش نکنه و کار خودشو بکنه!
متوجه شدم یکسری خاطرات منفی از بچگی درمن به علت ناآگاهی دیگران شکل گرفته! مثلا یه بار مامانم با بابام دعوا کرد و منو گذاشت و رفت هرچی من گریه کردم برنگشت و آخرش بابام رفت مامانمو آورد هیچ وقت اون حس بد رفتنشون فراموش نمیکنم. یا یه بار منو ابجیم سر و صدا میکردیم و مشغول بازی بودیم که مامانم ناراحت شد چون داشتیم سروصدا میکردیم و گفت مامانتون نمیشم و لباساشو پوشید و درو باز کرد و رفت! بعدش خاله ام رفت مامانمو از سرکوچه آورد.
یا در روزهای مدرسه یکی از دوستام بی دلیل با من قهر کرد و یک هفته با من قهر بود با اینکه تا الانم علت کارشو نفهمیدم اما دیگه به این رابطه ادامه ندادم و ارتباطم رو باهاش قطع کردم. در خیالاتی که تصور میکنم ته یه رابطه دوست داشتنی به جدایی و رفتن ختم میشه همش ته ذهنم اینه که از حقم دفاع نمیشه و طرف حتی بهم گوش نمیده که من چی میگم و بعدش همه چی به نفع اون تموم میشه و بازم من مقصر محسوب میشم.
این طرز فکر رو هم از خاطراتم بیرون کشیدم: زمانی که من بچه بودم با دوستم رفتم تا در حیاط بازی کنم که دوستم هرچی گشت کفشاش رو پیدا نکرد بعد پسر صاحبخونه که حدودا ۱۲ ساله بود اومد و کفشای منو به دوستم داد و دوستمم تایید کرد که این کفشا مال من منم عصبانی شدم و کفشام رو به زور گرفتم اما اون پسره یه سیلی خیلی محکم منو زد که تا الان هر وقت بهش فکر میکنم لپم درد میگیره.
بعد رفتم پیش مامانم و گریه کردم و از مامانم انتظار داشتم از من دفاع کنه اما هیچی نگفت و گفت بزرگ شدی یادت میره ولش کن! یا یه بار یه دختره رو در پارک دعوا کردم (همسن بودیم) که چرا حباب ساز منو خراب کردی رفت داداششو آورد و منو زد! وقتی من به داداشم گفتم چون داداش من از اون پسره کوچیکتر بود چیزی بهش نگفت و درنتیجه کسی ازمن دفاع نکرد.
یا حتی یه بار داشتم با دختر خالم از پله ها بالا میرفتم که پسرای فامیل رو پله ها نشسته بودن یکیشون جلوی راه منو گرفت که نرم بالا و اشتباهی دستش تو چشمم رفت منم درحالی که ناراحت و عصبی بودم و چشمم هیچ جا رو نمیدید یه سیلی درگوش پسره زدم بعد پسر عمه ام که حدودا ۲۰ سالش بود جلوی منو گرفت که چرا فلانی رو زدی و منو تهدید کرد که بار آخرت باشه منم رفتم پیش بابام و گریه کردم و به بابام گفتم بیاد دعواشون کنه و از من دفاعی کنه اما بابام نیومد!
نمیدونم این خاطرات رو درست پیدا کردم یا نه؟ میشه کمکم کنید دفتر این خاطرات رو ببندم و اینقدر باورهای منفی در رابطه با دیگران تولید نکنم؟

رضا جدیدی پاسخ داد:

سلام وقت بخیر و نیکی. خاطراتی که برایم نوشته‌اید همگی در یک راستا هستند و به عبارت دیگر، این خاطرت همگی هم خانواده می‌باشند و مثل تکه‌های یک پازل می‌توانند دلایل ایجاد این باور که کسی از تو حمایت نمی‌کند و در نهایت تنها می‌شوی، در شما شده‌اند. البته شاید بتوانید تعدادی خاطره دیگر هم در همین جهت پیدا کنید و این پازل را با قطعات بیشتری تکمیل کنید.
حالا که این خاطرات را اینقدر تمیز و درست بیرون کشیده‌اید بایستی برای هر کدام یک حکم صادر کنید و با بررسی علت و استدلال درست، پرونده‌شان را ببندید. مثلاً اینکه پدر شما بایستی می‌آمد تا ماجرا را بررسی کند و بعد به آن پسر می‌گفت که تقصیر خودت بوده که جلوی راه دختر مرا گرفتی و این دختر منم به خاطر اینکه دستت در چشمم رفته، دردش گرفته و یک سیلی به تو زده. همین صحبت‌های به ظاهر ساده، می‌توانست به شما در آن سن، این اطمینان را بدهد که پدر شما پشتیبان شماست.
حالا چرا پدرتان این رفتار را نکرده؟ مثلاً ممکن است به دلیل آموزش ندیدن و بلد نبودنش باشد، یا مثلاً به خاطر رابطه‌های فامیلی و اینکه نمی‌خواسته موضوع جدی شود، یا حتی شاید به خاطر اینکه فکر می‌کرده این فقط یک ماجرای بین بچه‌هاست و موضوع مهمی نیست.
باید با خودمان این موضوع را حل کنیم که حمایت نشدن در بچگی نمی‌تواند دلیلی برای حمایت نشدن در بزرگسالی باشد. یعنی مغز شما نمی‌تواند بگوید چون در بچگی توسط مادر، برادر و پدر حمایت نشده‌ای پس الان هم هر مشکلی پیش آید، آن‌ها از تو حمایت نمی‌کنند. چون مسائل دوران کودکی برای اکثر خانواده‌ها متاسفانه جدی گرفته نمی‌شود ولی مسائل حال حاضر شما قطعاً برای خانواده‌تان مهم است و هرگز رفتارهای قبلی را نخواهید دید.
حتی شما باید یک گام جلوتر هم بروید و سعی کنید لیست تمام نیازهای احتمالی به حمایت خانواده را برای خود بنویسید و سعی کنید راه حل‌های جایگزین داشته باشید و با فرض اینکه خانواده حمایت نمی‌کند، به فکر روش‌هایی باشید که زندگی‌تان را همچنان جلو ببرید. اگر همچین راه حل‌های جایگزینی را برای خود داشته باشید که کلاً در سطح بالاتری زندگی می‌کنید و بدون دغدغه می‌توانید به رویه خوب خودتان ادامه دهید.
با این توضیحات شما بایستی پرونده تک تک خاطرات را با تحلیل و بررسی و صدور حکم ببندید و برای شرایط فعلی خودتان نتیجه‌های درست بگیرید و به فکر روش‌هایی باشید که بتوانید در شرایط فعلی، به روند پایداری در زندگی برسید. موفق‌ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
خاطره

با سلام.من قبلا خاطراتی داشتم که برام نا خوشایند بودن و من و اذیت میکردن و باعث آزار،استرس و ترس در من میشدن. الان چندین سال میگذره و من با این که یه مدت فراموششون کردم و زندگی خوبی داشتم اما بازم دارن بهم فشار میارن و اومدن سراغم.نمیدونم چجوری باهاشون مقابله کنم تا نقششون در ذهنم کم رنگ بشه .خیلی بهم حس بدی میدن.اگر میشه من رو کمک کنید.

رضا جدیدی پاسخ داد:

سلام وقت بخیر و نیکی. تا وقتی مغز از این خاطرات نتیجه می گیرد و می تواند شما را متوقف کند، حضور خاطرات را در زندگی تان خواهید داشت. ولی اگر با وجود این خاطرات، فرایند درس خواندن تدوام یابد، آنگاه مغز فرمولش را تغییر می دهد. اینکه خاطره ای را فراموش کرده اید و دوباره به سمت شما برگشته به خوبی نشان می دهد که قبلا با این خاطرات بسیار سرکوب می شدید و درس خواندن را کنار می گذاشتید.
توقع نداشته باشید روشی که مغز با آن، بارها و بارها شما را متوقف کرده، خیلی راحت کنارش بگذارد. من از شما می خواهم طبق توضیحات دوره خاطره شناسی، پرونده خاطرات را ببندید و یک حکم صادر کنید و هر بار مغزتان آن خاطره را یادآوری کرد فقط بگویید که حکم صادر شده و با تمام احساسات منفی به درس خواندن ادامه دهید حتی اگر این فکر ایجاد شد که خواندن تان بی کیفیت و غیرمفهومی است اما به خواندن ادامه بدهید تا مغز شرطی شود.
وقتی مغز شرطی شود، فشار خاطرات را بر می دارد و دو اتفاق برای تان روی می دهد: 1- مغز با ابزارهای دیگر مثل استرس، ترساندن، ناامید کردن، افکار منفی و… سعی می کند مانع درس خواندن شما شود. پس این فکر را نداشته باشید که بعد از شرطی شدن مغز، دیگر راحت می شوید بلکه همیشه فشارهای مغز هستند و شما با آگاهی فقط آن ها را بی اثر می کنید مثل قلب تان که هر روز و هرشب می تپد حتی اگر از او خواهش کنید که نتپد او کارش را می کند.
2- پس از مدتی که خاطرات به خوبی کنار بروند دوباره بر می گردند. مثلا فرض کنید یکی دو ماه دیگر خاطره ها به یادتان نمی آید ولی دوباره یادتان می افتد. این هم برای شوک دادن است. وقتی مدتی اثری از آن ها نباشد و دوباره بیایند این شوک را ایجاد می کنند که شما خوب نشدی، قوی نیستی و خاطرات هنوز هم حل نشده اند. این ها روش های مغز برای بحران سازی و جلوگیری از تداوم شماست.
به خصوص وقتی در درسی دچار مشکل شوید، یا برنامه به خوبی پیش نرود، مغز سعی می کند بهمن فکری درست کند و با پیش کشیدن خاطرات و سنگین نشان دادن شرایط، شما را از مطالعه دور کند. الان با آگاهی هایی که بدست آورده اید می توانید به جنگ درونی ادامه دهید. موفق ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
خاطرات

سلام آقای جدیدی. ببخشید من سوالی داشتم. چرا بعضی از خاطرات هستن که هرچقدرهم پروندشون رو ببندیم بازهم انگار گوشه ای از ذهن وجود دارن. یعنی مثلا بعضی خاطرات رو حتی پروندشون روهم میبندیم و به قول شما سوزن بی حسی هم بهشون میزنیم و خداروشکر شدت گذشته روهم دیگه ندارن ولی گاهی اوقات درگوشه ای از ذهن احساس میشن ولی نمیتونن شدت گذشته رو برات ایجاد کنن.
از این بابت خوشحالم فقط میخواستم بدونم آیا خاطراتی که پروندشون وبستیم باید کاملا پاک پاک بشن از ذهن یا نه همین که سوزن بی حسی بهشون بزنیم که دیگه نتونن کاری به ما داشته باشن کافیه؟چون من هنوز بعضی خاطرات رو با اینکه کاملا پرندشون و بستم اما گاهی احساسشون میکنم آیا باید کاملا از ذهنم پاک شن؟ ممنون میشم پاسخ بدید.

رضا [جدیدی پاسخ داد:

سلام وقت بخیر و نیکی. خاطرات هرگز پاک نمی شوند. یعنی اینطور نیست که پاک سازی صورت بگیرد. خاطرات برای همیشه وجود دارند ولی ما پرونده شان را می بندیم به این معنا که هر بار یادش افتادیم دیگر به آن فکر نمی کنیم بلکه حکم صادر شده را بیان می کنیم و به درس خواندن ادامه می دهیم.
در ضمن یادتان باشد مغزتان مدت هاست با یادآوری آن خاطره جلوی درس خواندن تان را گرفته پس انتظار نداشته باشید که بیخیال شود و بازهم فشار می آورد که دوباره متوقف شوید و درس نخوانید. از سوی دیگر مغزتان از شوک هم استفاده می کند. یعنی مدتی کلا این خاطره را فراموش می کنید ولی دوباره به یادتان می آید. اینجاست که مغز می خواهد شوک بدهد و بگوید خاطره را جدی بگیر و از کنارش به سادگی عبور نکن و حالت هنوز خوب نشده است. با آگاهی از این مطالب قطعا کلک نخواهید خورد. موفق ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
بررسی مولفه ها

سلام وقت بخیر ببخشید منظورتون از بررسی این ۳ مولفه این است که اگه به خاطرات رجوع کردیم و دیدیم که از لحاظ مکانی،زمانی وروحی در شرایط مناسبی نبودیم واز روی ناچاری یا نا آگاهی تصمیم اشتباهی گرفتیم به خود حق بوهیم وخود خوری نکنیم؟

رضا جدیدی پاسخ داد:

سلام وقت بخیر و نیکی. یکی از روش های مغز برای آنکه جلوی درس خواندن را بگیرد این است که ما را به گذشته می برد و سناریو را طوری می چیند که گویی مقصر هستید و تا ابد نمی توانید از شرمندگی آن خاطره خارج شوید و باید در گذشته بمانید. این اتفاق چرا رخ می دهد؟ برای آن است که ما به سه مولفه خاطره توجه نمی کنیم و خاطره را با تجربیات و سوادمان امروزمان تحلیل می کنیم.
نتیجه چه می شود؟ اینکه با تجربه امروزمان اشتباه خیلی بدی انجام داده ایم. ولی وقتی با سه مولفه به سراغ خاطره برویم آنگاه آنچه واقعیت دارد را بررسی می کنیم. ما قرار نیست خودمان را دلداری بدهیم ولی قرار هم نیست کلک مغز را بخوریم و آنطور که او دوست دارد خاطرات را تحلیل کنیم. بلکه ما می خواهیم با در نظر گرفتن آن سه مولفه، خاطرات را همانطور که هستند بررسی کنیم و پرونده شان را ببندیم. موفق ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
نمایش پاسخ ها (1)
انسان اگاه

سلام آقای جدیدی ببخشید شما در انتهای این فصل گفتید که انسان باید اگاهانه زندگی کنه منظورتون از اگاهانه زندگی کردن دقیقا چی هست سوالم اینه که اگه بخواید انسان آگاه رو تعریف کنید چه جوری اون رو تعریف میکنید؟ به چه کسی انسان آگاه میگن؟

رضا جدیدی پاسخ داد:

سلام وقت بخیر و نیکی. آگاهانه زندگی کردن به معنای نظارت بر رفتارهایی است که از ابتدای صبح تا پایان شب انجام می دهید به طور مثال، اکثر افراد فاصله بین بیدار شدن از خواب تا شروع اولین درس شان، بیشتر از 1 ساعت طول می کشد و بدون آنکه از خودشان بپرسند برای چه باید اینقدر طول بکشد ولی این رفتار را انجام می دهند.
اگر روی رفتارهای خود آگاه باشید آنگاه دیگر یک خاطره به راحتی نمی تواند مسیر زندگی تان را تغییر دهد. البته شما می توانید بعد از اینکه مطمین شدید رفتارهای تان درست هستند، آگاهی از روی رفتارهای تکراری را بردارید. ان شالله این موضوع را در دوره های مخصوص به خودش با مثال و جزییات آموزش خواهم داد. موفق ترین باشید.

پرسش مرتبط با این سوال دارید؟ کلیک کنید
نمایش پاسخ ها (1)

یه چیزایی هست که باید بدونی

عکس رضا جدیدی

آیا رضا جدیدی، روانشناس است؟ 

خیر، روانشناس نیستم، بلکه مرا همیار بنامید. همیار‌ها در جهان افرادی هستند که بر اساس مطالعات جهتمند و شخصی روی یک موضوع به سواد می‌رسند و به افراد کمک می‌کنند و در اثر تجارب و آموخته‌هایی که دارند، باعث ایجاد پیشرفت‌های موفقیت‌آمیزی در آنان می‌شوند. بنابراین مطالب کلبه مشاوره، بر پایه مطالعات شخصی رضا جدیدی است.

آدرس محل سکونتم: استان مرکزی، شهر اراک، خیابان امام خیابان شهید حسنی بعد از کوچه سعادت طبقه دوم با کد پستی: ۳۸۱۶۶۳۳۸۹۴ می‌باشد. 

نکته مهم: تمام مشاوره‌های رضا جدیدی به صورت تلفنی یا در صورت تمایل شما به صورت تماس تصویری از طریق اپلیکیشن های رایج است و هیچ گونه خدماتی به صورت حضوری ارائه نخواهد شد.

تلفن: ۴۷۷۴۲۹۵-۰۸۶۳

همراه: ۰۹۱۸۹۵۸۰۹۱۸

kolbemoshavere@gmail.com

RezaNewstar@

تمام حقوق برای سایت تخصصی کلبه مشاوره محفوظ است. در صورتی که صاحب سایت یا پیج و کانال هستید، جهت برداشتن مطالب، اجازه نامه کپی دریافت نمایید.

{"default-settings-for-zoomsounds":{"design_skin":"skin-wave","disable_scrubbar":"off","skinwave_enablereflect":"on","skinwave_wave_mode_canvas_waves_number":"3","skinwave_wave_mode_canvas_waves_padding":"1","skinwave_wave_mode_canvas_reflection_size":"0.25","mobile_disable_fakeplayer":"on","settings_php_handler":"wpdefault","pcm_data_try_to_generate":"on","pcm_notice":"off","notice_no_media":"off"}}